بهانه ما برای گفتوگو با رامبد جوان، اکران تازهترین اثرش «زودپز» بود که در مدتزمانی کوتاه، مخاطبان بسیاری را راهی سالنهای سینما کرد. اما وقتی صحبت را شروع کردیم، حرفهای ناگفته بسیاری از یکی دو سال گذشته برای رامبد جوان باقی مانده بود که قطعا بخش بزرگی از آن چالشهایش با تلویزیون و سرانجام «خندوانه» بود. صحبتهای ما درباره آنچه به او در تلویزیون گذشت و درنهایت بازگشتش به سینما با یک فیلم کمدی است. شما را به خواندن این گفتوگو دعوت میکنیم.
بعد از مدتها دوری از سینما، بازگشت پرسروصدا و غافلگیرکنندهای با «زودپز» اتفاق افتاد؛ دلیل این انتخاب چه بود؟
فکر میکنم انرژی و انگیزههایم جمع شده بود و این فیلم ناگهان اتفاق افتاد. یک گروه خیلی خوب دور هم جمع شده بودند. داشتن تیم و بازیگران خوب نعمت است. با وجود یک قصه جذاب و عوامل درجهیک، مجبور و محکومی کار خوب انجام بدهی. از تهیهکننده، منصور سهرابپور تا مدیر تولید، محسن صرافی، تیم تدارکات، تیم پشتیبانی، خدمات و... همه باانگیزه، دقیق و حرفهای کار کردند و به جزئیات کار تسلط داشتند. به نظرم این جزئیات است که میتواند یک محصول را از دیگری متفاوت کند و رسیدن به جزئیات از جایی نشئت میگیرد که چقدر کارت را دوست داری و به خروجی اهمیت میدهی، چقدر روی کارت مطالعه داری، چقدر دیدی، شنیدی، خواندی، فکر کردی و سکوت کردی. این مهم است که آدم ببیند، بشنود و کمتر ارائه بدهد. در کنار گروه حرفهای «زودپز»، من هم به عنوان کارگردان سعی کردم با حوصله و دقت کار کنم. به سرگروهها و دستیارانشان اعتماد کردم تا آنها هم خلاقیت، تخصص و ایدههای خود را ارائه دهند.
چرا فیلم دو کارگردان با هم متفاوت است؟ دقیقا به دلیل نوع نگاه متفاوت آنهاست. من به جزئیات اهمیت میدهم. حتما به نظرات عوامل گوش میکنم. جایی که فکر میکنم چیزی درست است و باید اتفاق بیفتد، آنقدر پای آن میایستم تا انجام شود. این میشود خصلت یک کارگردان. در«زودپز» هم همهچیز آماده بود تا کار را شروع کنیم. من حدود یک سالونیم کار نکرده بودم. بعد از تحویلدادن «خندوانه» و شروع ماجراهایی که همه دچارش شدیم، از شهریور 1401 تا اواخر پاییز سال بعدش کار نکردم و بعد «زودپز» اتفاق افتاد. در این مدت دوست نداشتم کار کنم. در دورهای که بحرانهای اجتماعی شروع شد و به دنبال آن خشم و آشفتگی که همه دچارش بودیم، نمیدانستم چه کنم و تصمیم گرفتم کار نکنم.
در هر دورهای یکسری مطلب میبینیم و بعد کامنتهایی میخوانیم که برشی از جامعه هستند. اینها ملاک کافی برای تصمیمگیری نیست، اما نمیتوان منکر آن هم شد. این است که من به شما حرفی میزنم و میگویم من خیلی از دست تو عصبانیام. معنیاش این نیست که همیشه از دست تو عصبانی هستم و معنیاش این هم نیست که دروغ میگویم. حتی اگر فکر کنی دروغ میگویم، ولی من هستم، وجود دارم و بههرحال میتوانم با تو ارتباط برقرار کنم. به نظرم اگر به رسانههای اجتماعی به عنوان واکنشی از طرف جامعه در هر دورهای نگاه کنیم، میتوانیم روی آن حساب کنیم، اما آن را به عنوان نظر همه جامعه نمیتوان در نظر گرفت.
دلیل فاصلهگرفتن از تلویزیون، فشار رسانههای اجتماعی بود یا خیر؟
بله، میتواند باشد. ولی حتما همه ماجرا این نیست و من هم مثل بخش بزرگی از جامعه حالم بد بود و عصبانی بودم و از اینکه در تلویزیون کار کنم، دلخور بودم و همچنان هستم.
درباره این دلخوری بیشتر صحبت میکنید؟
به دلیل یکسویه نگاهکردنشان. این نگاه به قدری زیاد است که انگار همه باید شبیه هم باشیم. باید در همه برنامهها، موضوعات انقلابی مطرح شود، آنهم از جنسی که آنها دوست دارند. درصورتیکه من به عنوان برنامهساز، به کل جامعه توجه و سعی میکنم نگاهی به همه جامعه داشته باشم. در «خندوانه» شبهای مختلف سعی کردیم تمامی اقشار را در برنامه داشته باشیم؛ به این دلیل که برنامه متعلق به تمام جامعه است، چراکه شادی برای همه است. وظیفه «خندوانه» این بود که درباره امید و شادی حرف بزند. اصلا برنامهریزی ما در «خنداونه» همین بود. البته نمیشود همواره درباره شادی حرف زد، باید از غم هم گفت. همانقدر که خنده ارزشمند است، گریه هم ارزشمند است. انسان ترکیب همه اینهاست. در «خندوانه» شبی که خانواده شهدای ادیان را دعوت کردیم، شب جالب، عجیب، جذاب و مهمی برای ما بود. خانوادههایی که در جنگ عزیز از دست داده بودند، میهمان ما بودند. این اشتراکی از تمام مردم جامعه با هر مذهبی است. این موضوع دیگر متعلق به قشر خاصی نیست. موضوع جنگ آنقدر گسترده است که حتی کسی که مستقیم در جنگ حضور نداشته نیز حتما آثارش در روح و روان و زندگیاش وجود دارد. بنابراین نمیتوان همهچیز را به سمت یک تفکر خاص برد. مثل جملهای که «اگر کسی این وضعیت را دوست ندارد، از مملکت برود!» یا جملهای که میگوید «تلویزیون باید انقلابی باشد حتی اگر یک میلیون بیننده داشته باشد». این نگاه دگماتیسم و بیارزشی است و حتما بینتیجه یا مخرب است. من نمیتوانم فقط خودم را دوست داشته باشم. حتما باید برای دیگران هم احترام قائل باشم و برای بقیه سهم قائل باشم، سهم از همه زندگی.
این اختلاف و فاصله شما با تلویزیون از چه زمانی ایجاد شد؟
از سال 98 بهطور جدی شروع شد. من سال 98 هم قصد نداشتم تلویزیون کار کنم. یک برنامه استندآپ بیرون از تلویزیون ساختم که در تلویزیون برنامه نداشته باشم. ساختم، هزینه کردم و اسپانسر گرفتم. سروش صحت، ویشکا آسایش و خودم داوران این برنامه بودیم. چهار قسمت ضبط کردیم، تا به پخش رسید، اجازه پخش ندادند. آنقدر اجازه ندادند که داشت به یک دعوای بزرگ میرسید. پای نهادهای تصمیمگیرنده بین فضای مجازی، تلویزیون و وزارت ارشاد به میان آمد. قدرتنمایی بین تلویزیون و باقی ارگانها بود. گفته شد برنامهسازی متعلق به تلویزیون است، ولی سریال، فیلم و مستند را پلتفرمها هم میتوانند بسازند و پخش کنند که دقیقا تلویزیون در همین نقطه هم شکست خورد؛ چراکه چند ماه بعد «همرفیق» شهاب حسینی منتشر شد. نتوانستند مقابل این جریان بایستند.
و با تلویزیون ادامه دادید.
به اجبار «خندوانه» را ساختم. بارها گفتهام که عاشق «خندوانه» و مخاطبان آن هستم. هر قسمتی که ساختیم با عشق همراه بوده. بدیهی است که من تلویزیون را دوست دارم و در تلویزیون خیلی چیزها یاد گرفتم، ولی هرچه به سالهای اخیر نزدیک شدیم، کارکردن سختتر شد. میهمانهای زیادی در استعلام رد میشدند، موضوعات بیشتری غیرقابل پخش اعلام میشد و متأسفانه به غیر از مدیریت شبکه و حراست تلویزیون، گویا نهادهای امنیتی دیگری هم در جزئیات آنچه قرار بود از آنتن تلویزیون پخش شود نظر میدادند. درصورتیکه از روز اولی که قصد ساخت «خندوانه» را پیدا کردیم، قصد داشتیم از همه تفکرات، اقشار و بخشهای جامعه میهمان دعوت کنیم. من میخواستم از افراطیترین بخشهای جامعه یا نگاههای سیاسی هم میهمان داشته باشیم. برای ما مهم بود که مثلا آقای شریعتمداری میهمان «خنداونه» شود و از این حرف بزند که به شادی چطور فکر میکند. برای خودش و خانوادهاش چطوری فضای شاد ایجاد میکند. اصلا شادی را چه سهمی در زندگیاش فرض میکند. یا از دید او یک جامعه خوشحال چه شکلی است؛ چراکه این موارد محتوا و اسنادی برای جامعهشناسان و متخصصان میشود. از این رو که ما با چه جامعهای سروکار داریم و باید چه کرد. برای من در «خندوانه» مهم بود بدانم باید چه کاری انجام دهیم که حال جامعه از عمق شروع به تغییر کند که متأسفانه ممیزی و سانسور بیشترین چیزی بود که «خندوانه» را تحت تأثیر قرار داد.
فکر میکنم برای برنامه پرمخاطبی مثل «خندوانه» که زیاد دیده میشد، موضوع سانسور جدیتر هم بود.
طبعا هرچقدر بیشتر دیده میشوید و در معرض توجه قرار میگیرید، حساسیتهای زیادی اعمال میشود؛ یعنی جوامع، نهادها و فکرهای مختلفی وسط میآیند برای اینکه بگویند تو کدام سمت میروی؟ چرا این حرف را میزنی؟ اصلا تو به چه حقی این حرف را میزنی؟ چرا دیشب در برنامه این اتفاق افتاد؟ ما در «خندوانه» خیلی از مرزها را رد کردیم و واقعا هم میتوانم بگویم با حمایت آقای دکتر حسین کرمی، یکی از مهمترین مدیران تلویزیون که شبکه نسیم را راهاندازی کرد، توانستیم خطوط قرمز زیادی را رد کنیم. رسما خیلی جاها با مسئولیت دکتر کرمی اجازه پخش برخی از قسمتهای برنامه را داشتیم. من یک بار این جمله را گفتم که میتوانم تا آخر عمرم که هر روزی باشد، «خندوانه» بسازم. همه نوع تأثیری میتوانستیم بگذاریم و بگیریم. با همه اینها، با این شکل مدیریت بسیار سختگیرانه اخیر، دیگر دلم نمیخواهد در تلویزیون کار کنم.
از همینجا پل بزنم به داستان «زودپز». این ممیزی و سانسور درباره «زودپز» چقدر اعمال شد؟ چون بالاخره قصهای روایت کردید که خط قرمزهایی دارد.
این از مواردی است که تهیهکننده، آقای منصور سهرابپور باید درباره آن صحبت کند.
چیزی بود که برای گرفتن پروانه نمایش شما نپذیرید و زیر بارش نروید؟
حتما بوده، آنهم چنین موضوعی. در خود بدنه ارشاد هم کاملا دو جنس نگاه به فیلم وجود داشت. آدمهای مهمی در ارشاد و سازمان سینمایی بودند که بهشدت فیلم را دوست داشتند و آدمهایی بودند که بهشدت از فیلم متنفر بودند. بنابراین اصلاحیههای زیادی اعمال شد. تا جایی که میشد و به فیلم آسیب وارد نمیشد، ما اصلاحات را انجام دادیم. بااینحال، نفراتی که به عنوان مخالفان فیلم از آنها یاد کردم، همچنان مخالف باقی ماندهاند و مخالفان و موافقان برای رد و تأیید نسخه نهایی فیلم برای نمایش همچنان بر مواضع خودشان باقی ماندهاند و حتی شنیدهام بین خودشان دعوا هم شده است. یکی از بحثهای جدی بر سر این بوده که «زودپز» به شهدا و خانوادههای شهدا توهین کرده است. اصلا این حرفها خیلی وقت است تمام شده. این توهین چیست که اینقدر روی آن حساسیم؟ مگه میشود بچه این مملکت باشی، تمام فرازونشیبها را با چشم ببینی و شاهد جنگ باشی، همبازی و هممحلهای شهید داشته باشی و قصد توهینکردن به شهدا و خانواده آنها را داشته باشی؟ و این موضوع در شکل عمیقتر درباره منصور سهرابپور که تجربه نزدیک به جنگ را داشته، اینطور نیست که به این موضوع مهم ذرهای توهین کند. خانواده شهدا فرزندشان را برای این آبوخاک دادهاند. بیش از اینکه چیزی وجود ندارد. بعد الان فکر کنند کی به من توهین کرد و کی نکرد؟ اصلا اینطوری نیست. وقتی تا مرز شهادت و ازدستدادن عزیز حاضری ازخودگذشتگی کنی، دیگر به توهین فکر نمیکنی. همه ما در اطرافمان کسانی را داریم که در این موضوع سهم دارند. باز چیزی که در «خنداونه» سعی کردیم درباره آن حرف بزنیم، این بود که جنگ برای حکومت نیست؛ آثار جنگ، تخریب جنگ و خسارت جنگ حتما اول برای مردم است. بنابراین پرچم شهدا را باید از دست حکومت گرفت و به دست مردم داد.
چرا «زودپز» در جشنواره پذیرفته نشد؟
فیلم ما آماده نبود و نسخهای که برای هیئت انتخاب فرستادیم، گویای روایت و قصه کامل ما نبود و زمان کافی هم برای ارائه نسخه کامل تا قبل از جشنواره نداشتیم. هیئت انتخاب جشنواره فیلم فجر تصمیم گرفت فیلم را نپذیرد. ولی نفهمیدم چطور شد که آقای محمدرضا عباسیان که یکی از اعضای هیئت انتخاب بود، روی آنتن زنده تلویزیون تصمیم گرفت نظرات بیربط، غیرکارشناسی و عجیب خودش را درباره من و مهران مدیری اعلام کند، آنهم به عنوان نماینده هیئت انتخاب جشنواره فیلم فجر. حتما وقتی آقای عباسیان را از نزدیک ببینم، به ایشان خواهم گفت سینما یک امر عملی است، نه شفاهی. ما در عمل ثابت کردیم و میکنیم که سینما را بلدیم یا خیر. شاید روش شما شفاهی است.
معمولا شما تعریف و شکل مشخصی از کمدی دارید. از «ورود آقایان ممنوع» که یکی از محبوبترین و پرمخاطبترین فیلمهای کمدی سالهای اخیر بوده تا «قانون مورفی» و «زودپز». کاملا مشخص است که با یک آگاهی پشت مانیتور مینشینید و استانداردی از کمدی در ذهن دارید. احتمالا فیلم شما با بسیاری از فیلمهایی که به اسم کمدی اکران میشود هم مقایسه میشود. در مقام کارگردانی که در ساخت فیلمهای کمدی تخصص دارید، فکر میکنید شکلی از کمدی که این روزها با آن روبهرو هستیم آسیبزا نیست؟
اینکه ما بگوییم مسئول سلیقه مخاطب هستیم، حرف درستی نیست. مردم خودشان تشخیص میدهند چهچیزی را انتخاب کنند. فکر میکنم در ارائه محصول فرهنگی-هنری وظیفه داریم خوشسروشکل و تروتمیز و باحوصله و بادقت محصول را ارائه بدهیم. حالا یکی کمتر این حساسیت را دارد و دیگری بیشتر.
ولی اصلا معنی آن این نیست که او محکوم است و حق با من است یا پرچمم بالاتر است. من به چیزی معتقدم و پایش هم میایستم، ولی دیگری به چیز دیگری معتقد است. مثلا فیلمهای کمدی زیادی وجود دارند که از دید من کمکیفیت هستند، ولی مخاطب دوستش دارد. مثلا «اخراجیها» از نظر من فیلمهای بسیار بدی هستند، ولی نمیتوانم بگویم نباید ساخته شوند. نمیتوانم بگویم مردمی که «اخراجیها» را نگاه میکنند بدسلیقه هستند. مردم نگاه میکنند یا لذت میبرند یا نه. آن فیلم هم حتما چیزی دارد که مخاطب دوستش دارد و دیده شده. ممکن است تولیدکنندگانش بستهبندی بلد نباشند یا سینما بلد نباشند، ولی به عنوان کسی که چیزی را تعریف میکند، حتما اثرش نکتهای دارد که مخاطب دوستش دارد. درنهایت تماشاچی به معنی عام، میخواهند قصه ببینند و بازیگران مورد علاقهشان را تماشا کنند. اینکه قصه چیست، راجعبه چیست و چطور تعریف میشود، مرحله بعد است، ولی مردم دوست دارند یک قصه باحال که کنجکاوشان میکند ببینند. از طرف دیگر دوست دارند بازیگران مورد علاقهشان را ببینند. نوید محمدزاده، محسن تنابنده، جواد عزتی و... علاقهمندان بسیاری دارند. گاهی این نقد هم مطرح میشود که چرا یکسری بازیگران ثابت را در آثار سینمایی میبینیم؟ چه زمانی سهم ما میشود؟ پاسخ این است: هر وقت توانستید به آن نقطه برسید، حتما نوبت شما هم میشود. جواد عزتی، نوید محمدزاده، همه بچههای خوب و درجه یک، سالها طول کشیده تا به اینجا رسیدهاند و تماشاچی هزینه میکند تا بازیگری را که دوست دارد روی پرده ببیند. بنابراین فکرمی کنم سینمای ما به همه نوع محصول نیاز دارد. آنقدر هزینههای فیلمسازی زیاد شده و آنقدر فیلمسازی گران شده که واقعا ساخت فیلم وحشتآور است. پس مجبوریم از ویژگیها و ژانری استفاده کنیم که مخاطب دوستش دارد تا هزینههای فیلم جبران شود و چرخ سینما بچرخد.
انتخاب نوید محمدزاده برای ساخت یک فیلم کمدی کار پرریسکی بود و تجربه این جنس فیلمها را نداشت. ترکیب این دو بازیگر از نظر شما چطور بود؟
انتخابهای من نبودند. اما بسیار ترکیب جذاب و دوستداشتنی است. منصور سهرابپور این کارها را خیلی خوب بلد است. میداند چطور تیم موفقی بچیند که خروجی خوبی داشته باشد.
شما با ترکیب بازیگران مخالفتی نداشتید؟
اصلا. یکی از دلایلی که پذیرفتم در این فیلم باشم وجود این دو بازیگر بود.
چالشی در کار داشتید؟
بههیچوجه. از آدمهایی که در این فیلم حضور داشتند بپرسید. با لذت این فیلم را ساختیم و بسیار فیلم سختی بود. در سکانسهایی 400 هنرور داشتیم. تیم کارگردانی درخشان بودند. نوید و محسن عالی هستند و بسیار باهوش و مسلط. بهجرئت میتوانم بگویم یک جایی هوش هر دو آنها تبدیل به نبوغ میشود. درجهای از هوش در آنهاست که عادی نیست و مشخص است که میدانند چه میخواهند و چه میکنند. من هم به عنوان کارگردان دقیق و با تکلیف روشن کار میکنم. اعتماد میکنم و اجازه میدهم آدمها خودشان و خلاقیتشان را بروز بدهند. معتقدم وقتی کارگردان بازیگرش را تماشا میکند، حتما باید با عشق، علاقه، سختگیری و دقت نگاه کند. باید از تماشای بازی آنها لذت ببرد.
البته شما غیر از کارگردانی به بازیگری هم مسلط هستید. از این نظر هم کار بازیگران برای شما فاکتور مهمی است.
شاید، ولی بههرحال این وظیفه کارگردان است که سختگیرانه و کمککننده با بازیگرانش برخورد کند. بازیگر نباید سر صحنه احساس کلافگی کند. باید اجازه داد بازیگر جهان خودش را تعریف کند و کارگردان باید در همان جهان ساختهشده، او را هدایت کند. باید دوربین را جایی بگذارید که بهترین بازیگر را ضبط کنید. وقتی امکان پلیبک وجود دارد، بازیگر را صدا میکنی که بازی خودش را نگاه کند و بهمرور بازیگر هم اعتماد میکند و کارگردان هم مسئولیتش را دقیقتر تعریف میکند و بعد از همکاری لذت میبرید. علاوهبر اینکه من، نوید محمدزاده و محسن تنابنده رفیقهای قدیمی هستیم و میدانستیم همه در یک مسیر حرکت میکنیم. شنیده بودم محسن تنابنده سر کار سختگیر است و بداخلاق. حرف گوش نمیکند یا چیزهایی را که خودش میخواهد انجام میدهد. اصلا اینطور نبود. علاوهبر اینکه قوارههای ما هم طوری نبود که کسی پایینتر از دیگری قرار بگیرد. همه ما مسئولیتهای خودمان را داشتیم. همه هم بلد بودیم چیزی که میخواهیم انجام شود.
در کارنامه شما فیلم موفقی مثل «نگار» هم هست که در گونه متفاوتی است. بیشتر منتقدان هم نظر خوبی دربارهاش دارند. حالا که بعد از مدتها به عرصه کارگردانی برگشتید، غیر از کمدی، فیلمهایی در گونههای دیگر هم میسازید؟ یا همچنان کمدی جذابتر است؟
چقدر «نگار» را دوست داشتم. فیلم خوبی بود. واقعیت این است که اینقدر فیلمسازی سخت و گران شده که فکر میکنم فقط باید کمدی بسازیم که هزینه آن برگردد. الان اگر فیلمی با بازیگران خوب بسازیم، دوروبر 40 تا 50 میلیارد باید هزینه کرد.
به نظر شما چه ژانری غیر از کمدی در این روزگار میتواند بازگشت چنین هزینههایی را تضمین کند؟
باز به خودمان یادآوری کنیم که یکسوم فروش متعلق به سرمایهگذار و تهیهکننده است. مثلا چند سال است که من قصهای ترسناک دارم که بسیار دوستش دارم. یک قصه ترسناک عاشقانه. دلم میخواهد روزی این فیلم را بسازم. حتما هم خودم آن را فیلمبرداری خواهم کرد. البته از یکی از فیلمبرداران خوب خواهش خواهم کرد به عنوان نورپرداز و مدیر فیلمبرداری حین ساخت کنارم باشد. ولی من پشت دوربین بنشینم و پلانها را بگیرم.
خودت فیلمبرداری میکنی؟
من سر هر فیلمم حتما صحنههایی را خودم فیلمبرداری میکنم. در «زودپز» خیلی جاها دوربین دو را من فیلمبرداری کردم. البته با اجازه مدیر فیلمبرداری عزیزم مرتضی نجفی. چون برایم کار جذابی است.
فصل زایشگاه «زودپز» که لحن فیلم به کلی تغییر میکند و همه درحال دویدن هستند، دوربین دوم در اختیار من بود. خوشحالم که در این فیلم با فیلمبردار درجهیک، مرتضی نجفی، کار کردم. آدمهایی در زندگی یا مسیر حرفهای هر انسانی حضور دارند که از معاشرت با آنها لذت میبری. اصلا از اینکه او هست خوشحالی. از خانواده بگیر تا رفقا. با یکسری آدمها هم کار میکنیم که بعضی وقتها با خودمان میگوییم وقتی او هست اصلا همهچیز بهتر میشود. مرتضی نجفی دقیقا از همان آدمهاست. خوشاخلاق، مهربان، همراه، باحوصله، درجهیک و کاربلد و باسلیقه است. خدا تو را حفظ کند مرتضی نجفی عزیز. خدا را شکر که سر این کار همه آدمها ماه و درجه یک بودند.
همیشه حواشی همراه زندگی شما بوده و به نظرم بازگشت دوباره به کارگردانی و سینما بعد از مدتها این حواشی را بیشتر هم کرد. از طرفی میدانم اساسا نظر منتقدان در کار شما بیتأثیر است. نقدهایی که امروز درباره «زودپز» میخوانید، تا چه حد اهمیت دارد و به آن توجه میکنید؟
یکی از دلایلی که باعث میشود آدمها از دست من حرص بخورند، همین است که خیلی توجه نمیکنم. تو اگر به من غر بزنی و نقد بکنی و من بگویم بله، درست میگویید و ببخشید. من در معرض نقد تو قرار میگیرم و این تو را خوشحال میکند. ولی وقتی که تو نقد میکنی و من توجه نمیکنم و بعد با یک ژست اینکه چقدر من خوشحالم و کیف میکنم مقابلت قرار میگیرم، تو را خشمگین میکند.
نظر منتقدان و کسانی را که متخصص این حوزه هستند، درباره خودم میخوانم. من 13 سال است که تراپی میکنم و پیش روانکاو میروم. وقتی اینهمه سال به موضوع روانکاوی اهمیت میدهم، خودبهخود یاد گرفتهام یک چیزهایی از روان آدمها از کجا نشئت میگیرد. معنی جملاتی از تفکر است یا از یک جای دیگر. من اینها را متوجه میشوم. بعد 53سالهام. با اینکه هنوز دیوانگیهای خودم را دارم. بچهها گاهی به شوخی میگویند تو کودک بیرون داری، از کودک درون گذشته است. وقتی با منتقدان حرف میزنم، درنهایت به تحلیل خودم درباره آنها میرسم.
بسیاری از من دلخورند که چرا اینقدر به تو خوش میگذرد؟ تو چرا پول درمیآوری؟ چرا برنامه میسازی؟ من اینطور فکر نمیکنم. ولی آنها چنین تصوری از من دارند. عنوان فیلم «نگار» برای من خیلی مهم بود؛ دیدهنشدن. دختری که دیده نمیشود و اعتراض میکند. تا مرزی میرود که تبدیل میشود به یک خشم بیرونی. این اتفاق در جامعه هم رخ میدهد. آنقدر مردم و جوانهای ما دیده نمیشوند که به کف خیابان میآیند و سیستم امنیتی وسط میآید. به اینکه چه ابعادی پیدا میکند، کاری ندارم. موضوع و آنالیز ماجرا این است که من را ببین. به من احترام بگذار. به من توجه کن. من حرف برای گفتن دارم، گوش کن. اینقدر این اتفاق نمیافتد و اینقدر مدام از بالا یک چیزهایی گفته میشود که آدمها احساس میکنند وای دلم میخواهد الان با لگد بزنم همهچیز را خراب کنم. وقتی یک منتقد به سینما علاقه دارد، شروع میکند به آنالیز و تحلیلکردن و تئوریخواندن. به جهان سینما راه پیدا میکند. من اساسا جهانم را از خودم شروع میکنم. شاید از دید برخی غلط باشد. نقد فنی و کارشناسانه میتواند آموزنده باشد. ولی همانطورکه گفتم، در مبحثی مثل سینما درصد زیادی از کار واقعا عملی است. فیلمسازی را نمیشناسم یا نشنیدهام که با نقد منتقدان، سینما را یاد گرفته باشد. منظورم از این جمله این نیست که در سینما نیاز به سواد تئوریک نیست، که حتما هست و فرق فیلمسازی که ادبیات، موسیقی، نقاشی و ابزار سینما را نمیشناسد، با فیلمسازی که با این موارد آشنایی دارد و ارتباط روزانه برقرار میکند، در عمل بسیار مشهود است. از منتقدانی که از واژهها و قیدهای مطلق استفاده میکنند و خشمگین و دلخور راجعبه آثار دیگران حرف میزنند، همیشه فاصله گرفتهام، چون خشم آنها به نظرم از جای دیگری تغدیه میشود و من مسئول شنیدن آنها نیستم.
منبع: sharghdaily-947523