پارسا شهری
«همیشه پلاکش را آویزان میکرد به دوربین تانک، به همه میگفت من که شب و روز تو این تانکم این تانک بدلِ منه. چه فرقی میکنه پلاک توی تانک باشه یا روی گردنم». اشیا در مجموعهداستانِ پیوسته تازه احمد غلامی با عنوان «پلاک» جزئی از آدمهایند. این اشیا، چه پلاک باشند چه یک تفنگ گرینوف یا سیمینوف یا کلاه آهنی، خمپاره یا پوتین و شلوار عراقی، حتی یک کُلمن آب یا چنگالِ ناقابل، در داستانهای این مجموعه، معنا و کارکردی بیش از اشیا پیدا میکنند؛ تا حدی که تقدیر آدمها به این اشیا و تاریخ زیسته آنها وابسته است. گذشته اشیا و آدمهای صاحب آنها، تأثیر قاطعی بر سرنوشت آدمها دارد. خاصه در محیط روایی داستانها که در جنگ میگذرد، در سرحد مرگ و زندگی. در سیوسه داستانِ این مجموعه که هر یک نام یک شیء را دارد، جهان اشیا ساخته میشود، جهانی که در آن اشیا از شیء صرف به مرتبه دیگری میرسند و کارکردی تازه پیدا میکنند. کُلمن در داستانی به همین نام جزئی از عیسی شده است، هر چند قدم که میدوید باید کلمن را بالای سرش میگرفت و آب را در گلویش سرازیر میکرد اما انگار نه از سر تشنگی، این تنها راهی بود که برای نترسیدن و دوامآوردن در بیابان هلاک به ذهنش میرسید. قمقمه، شیء دیگری است که در داستانی به همین نام به یاقوت میرسد، صاحب قبلی دیگر در قید حیات نیست و یاقوت نمیخواهد به سرنوشت او دچار شود. «هر وقت ترسیدی آب بخور!» این راه نجاتی است که یاقوت هم به صاحب بعدی قمقمه یاد میدهد. گرینوفِ تکتیراندازی را که در جنگ کشته شده، کسی تحویل نمیگیرد تا عاقبت او را پیدا نکند، با این حال گرینوف همچنان سرنوشت سربازها را رقم میزند. «تا حالا چندتا عراقی زدی؟» داستانهای سیمینوف با این سؤال عجیب و هولناک آغاز میشود. سیمینوف که به گفته فاروق تفنگ خیلی حساسی است، فاجعه به بار میآورد. داستان فضایی کامویی دارد، مرگ اینجا دلیل منطقی ندارد. نوعی پوچی و فضای ابزورد بر داستان حاکم است که سرآخر با فضایی خالی تمام میشود. «فاروق گفت اسلحه رو بذار روی ضامن! مهیار تا آمد ضامن را قفل کند دستش رفت روی ماشه. گلولهای از خازن دررفت. دود و بوی باروت سنگر را پر کرد. دستهای مهیار میلرزید. وحشتزده فاروق را صدا زد. صدایی نشنید. تکیه داد به گونیهای سنگر و به روبهرو زل زد. کلهای در قاب پنجره نبود». در این داستانها اشیا ماهیت نمادین ندارند و از کارکرد مصرفی خود یکسر جدا شدهاند. اشیا در اینجا با مصرف و کالاییشدن فاصله بعید دارند. در برهوت، در آخرالزمانی که مرگ در چندقدمی آدمهای داستان است، اشیا نیز تقدیر دیگری پیدا کردهاند. اشیا اینجا دیگر ابزاری در دست آدمها یا وسایلی در صحنه نیستند که هر یک کارکرد مشخص داشته باشند، بلکه اشیا خود نقش بازی میکنند و تعیینکنندهاند. فراتر از این داستانهای مجموعه «پلاک» اشیا را صاحب تاریخ میکند. اشیا تقدیری دارند که گویی به صاحبشان به ارث میرسد. اما تمام داستانهای مجموعه تن به تقدیر نمیدهند و ازقضا برخی از آدمهای داستان برخلاف انتظار عمل میکنند و بیشتر داستانها با شوک یا اتفاقی نامنتظره به پایان میرسد. در این داستانها، آدمها و اشیا با همدستی هم سعی دارند برخلاف آنچه شرایط تحمیل میکند، سرنوشت دیگری فارغ از کلیشهها و الزامات و قیود فکری بسازند.
منبع: sharghdaily-942845