همه ما به یک مسئله فکر میکردیم و آن هم آزادی خرمشهر بود. مراحل عملیات بیتالمقدس یکی پس از دیگری انجام شد و نوبت به مرحله پنجم رسید. نیروهای زمینی ما شبانه پیشروی کردند و در نهایت خرمشهر پس از ۵۰۰ و چند روز آزاد شد. ما خبر آزادی خرمشهر را از جناب سروان خیری یزدی شنیدیم.
سرهنگ خلبان اسماعیل مشایخ از پیشکسوتان هوانیروز دوران هشت سال دفاع مقدس در خاطرهای از آزادسازی خرمشهر روایت میکند: از وقتی که خرمشهر را از دست داده بودیم آرزو داشتم که یک بار شده بر روی کارون در خارج از اهواز پرواز کنم و به آن طرف بروم. بالاخره عملیات بیتالمقدس آغاز شد و اولین مأموریت به ما هم ابلاغ شد که رود کارون را قطع کرده و به طرف گرمدشت برویم. شاید این یکی از آرزوهای من بود که این پرواز را انجام بدهم. آن روز حال عجیبی داشتم و شور و شوق عجیبی وجودم را گرفته بود.
احساس میکردم با این حرکت و با این پرواز یک قدم به فتح خرمشهر نزدیک میشویم بالاخره پرواز از منطقه «خضریه» آغاز شد. کارون را که رد کردیم. احساس کردم که در آن طرف کارون زمین جامد و مردهای وجود ندارد. زمین هیجان دارد و تکبیر میگوید. مجبور بودیم در ارتفاع پایین پرواز بکنیم و به ناچار گرد و خاک در این پرواز همسفر ما بود.
سرانجام در منطقه گرمدشت که زمینی در آن طرف کارون بود. مستقر شدیم و در حمایت از بالگردها که هلیبرن میکردند پرواز میکردیم. در آن منطقه بیش از ۳۰ نفر از خلبانان کبرا حضور داشتند و دهها نفر پرسنل فنی و آتش نشانی حضور داشتند که همه به آزادی خرمشهر فکر میکردند. وقتی مرحله دوم عملیات بیتالمقدس شروع شد، ما به جاده خرمشهر اهواز رسیدیم باز هم همان حال و هوا را داشتم و احساس میکردم زمین و زمان و همه تکبیر میگویند و ما را به جلو میخوانند.
همه ما به یک مسئله فکر میکردیم و آن هم آزادی خرمشهر بود. مراحل عملیات بیتالمقدس یکی پس از دیگری انجام شد و نوبت به مرحله پنجم رسید. نیروهای زمینی ما شبانه پیشروی کردند و در نهایت خرمشهر پس از ۵۰۰ و چند روز آزاد شد. ما خبر آزادی خرمشهر را از جناب سروان خیری یزدی شنیدیم. او با یک فروند ۲۰۶ روی خرمشهر پرواز کرده بود و خبر فتح خرمشهر را قبل از آنکه رسانههای عمومی اطلاع بدهند به اطلاعمان رسانده بود.
با خود میگفتم مگر میشود به این سرعت شهر خرمشهر را که دشمن آن همه استحکامات زده پس گرفت. ولی این واقعه بزرگ اتفاق افتاده بود. ما در کنار چادر خود این خبر را شنیده بودیم و هنوز خودمان روی خرمشهر پرواز نکرده بودیم ساعت سه بعداز ظهر ناگهان گوینده رادیو با آن صدای هیجانزده و خاص خود اطلاعیه آزادی خرمشهر را اعلام کرد. همه ما آرزوی چنین روزی را داشتیم و برای همین شور و شوق عجیبی پیدا کرده بودیم همه گریه میکردند؛ اما گریه شوق همه سرها پایین بود و هیچکس نمیخواست اشکش را دیگری ببیند، ولی همه گریان بودند، چه گریه شوقی !
وقتی به اندازه کافی اشک شوق ریختیم تازه وقت تبریک گفتن به همدیگر شروع شد. مطمئنم که با آزادی خرمشهر اسلام و قرآن هم خوشحال شد تفسیر خوشحالی در شعاری بود که مردم میدادند «خرمشهر آزاد شد. قلب امام شاد شد.»
منبع: ایسنا
منبع: faradeed-190060