معمولا هالیوود درباره جنگ جهانی دوم فیلمهای قهرمانانه میسازد که در آن محور متفقین فاشیستها را سرنگون کردند. اما آیا میدانیم که بعد از جنگ جهانی دوم چه بلایی بر سر مردم آمد؟ در سوالی بهتر و عمیقتر آیا میدانیم که چه بلایی بر سر پرولتاریا آمد؟ Bicycle Thieves روایت همین انسانهاست.
روایتی نئورئالیسمی که مخاطب را با واقعیت هولناک زندگی روبرو میکند. نئورئالیسمی که تنها یک سبک و مکتب نیست و بالاتر از آن یک جهانبینی نقادانه به وضعیت جهان است. Bicycle Thieves یک شاهکار است. اثری که شاید تا ابد جزو برترین فیلمهای تاریخ باقی بماند. Bicycle Thieves خودِ سینماست.
بعد از جنگ جهانی دوم اقتصاد بیشتر کشورهای درگیر شده در جنگ سقوط کرد. ایتالیا که زیر یوغ موسولینی و فاشیستها بود، بعد از جنگ بیشتر از کشورهای درگیر (به جز آلمان) ضربه خورد. فقر همه جا را فرا گرفته و دیگر اثری از زیباشناختیهای هنری نبود.
در همین حین جنبشی فراگیر و مهم در ایتالیا به وجود آمد. نئورئالیسم یا فرا واقعگرایی. نویسندگان و فیلمسازان پیرو این سبک به دنبال ساخت اثری سرگرمکننده و جذاب و رنگارنگ نبودند. این هنرمندان تنها میخواستند واقعیت زندگی را به تصویر بکشند. فرم اینکار را نیز داشتند.
از همین رو نئورئالیسم را چنان بنا کردند که در آن اثری از فیلمهای هالیوودی نباشد. در این آثار خبری از رنگ، نور و صدای آنچنانی و … نیست. حتی بازیگران نیز غیر بازیگر بودند. بر فرض مثال لامبرتو ماجورینی که نقش اول دزدان دوچرخه است، اصلا بازیگر نبوده.
یک تراشکار بود که حتی در صحنه هم با لباسهای خودش حاضر شده بود. وقتی هم که از او پرسیده بودند هدفش از اینکار چیست، پاسخ داده بود: پول بیشتر! حال من نمیخواهم نئورئالیسم را نقد کنم، اما احساس میکنم فهمیدن جریان نئورئالیسم به فهم Bicycle Thieves کمک شایانی میکند.
پس همانطور که نوشتم این جنبش برای چیزی نیست، بلکه خودش یک چیز است. نمیخواهد جان وین را تحت تاثیر قرار دهد. نمیخواهد باکس آفیس را فتح کند. تنها میخواهد جهانی که زیست کرده را نشان مخاطب دهد. مهمترین المان نئورئالیسم نیز جایی است که در دام ناتورالیسم نمیافتد. نئورئالیسم جنبشی است اومانیستی و حتی جنبشی است با رگههای کمونیستی. نئورئالیسم یکی از مهمترین مکتبهای هنری-انسانی است که مانفیست آن Bicycle Thieves است.
حال برسیم به خود فیلم. Bicycle Thieves اثر دسیکای بزرگ است. کارگردان بسیار بزرگ که سینمای جهان را متحول کرد. مهمترین اثر او نیز همین دزدان دوچرخه است. دسیکا فیلم را در سال ۱۹۴۸ ساخت و داستان آن درباره کارگر بیکاری بهنام «آنتونیو» (ماجورانی) است که سرانجام بهعنوان اعلانچسبان استخدام میشود.
وی مجبور است برای اینکه در این شغل تأیید شود، دوچرخهای را به همراه داشته باشد تا به وسیله آن پوسترهایی در سطح شهر نصب نماید. از این رو با توجه به تهیدستی خانوادهاش، با پول ملحفههای تخت خواب خانه که میفروشد و دوچرخه قدیمی خود را که گرو بانک است، آزاد میکند و سر کار میرود. اما در روز اول کار، دزدی دوچرخه آنتونیو را در هنگام کار کردن وی میدزدد و آنتونیو مجبور است برای اینکه شغلش را از دست ندهد، هرچه سریعتر دوچرخهاش را پیدا کند.
افتتاحیه Bicycle Thieves شاهکار است. دوربین از یک فضای غیر استودیویی (یکی از اصلیترین مولفههای نئورئالیسم) آغاز میشود. عدهای کارگر مقابل محلی ازدحام کرده و خواستار کار هستند. اسمها را یکی یکی صدا میزنند. به جز دو سه نفر که قهرمان داستان ما نیز درون آن است، به کس دیگری کار نمیرسد.
کارگرها چنین سوال میکنند که پس ما چه؟ سوال بسیار مهمی است. پس آنها چه؟ چه کسی به آنها کار میدهد؟ تکلیف شکم گرسنه زن و بچه آنها چه خواهد شد؟ فیلم به این سوال پاسخ نمیدهد، در عوض تصمیم میگیرد ما را در مقام مخاطب با یکی از کارگران همراه کند تا یک روز زندگی او را زیست کنیم. کارگر داستان ما ماجورانی نام دارد.
برای کار نیاز به دوچرخهاش دارد که گرو چیزی شبیه به بانک است. ماجورانی با دلی شکسته به خانه میرود. داستان را به همسر میگوید. در حین رفتن به خانه نیز دوربین دقیق دسیکا بدون آنکه چیزی بگوید فضا را نشان مخاطب میدهد. فقر بیداد میکند. فضا دقیقا فضای پس از جنگ و ویرانی است. خانه ماجورانی نیز تعریفی ندارد.
آلونکی شکسته و کوچک است که در آن با زن و دو فرزند کوچکش زندگی میکند. زن با عصبانیت و طغیان اما با دلی مهربان ملافهها را گرو بانک میگذارد تا در عوض دوچرخه را بگیرند. صحنه گرفتن دوچرخه از بانک عجیب است. از طریق دریچهای دوربین به درون بانک میرود و میبینیم که چقدر آنجا دوچرخه و ملافه و این چیزهاست.
چقدر آدم گرسنه برای چند روز زنده ماندن دست به اینکارها زدهاند؟ سوال مهمی است. به آن جوابی داده نمیشود چرا که کار هنرمند پاسخ دادن نیست بلکه وظیفه هنرمند طرح سوال است. دسیکا با Bicycle Thieves سوالات مهمی مطرح میکند که جان کلام آن فقر است.
داستان، نیم پرده اول خود را چنان دقیق ساخته که همانچیز در همان ابتدا برای مخاطب آشکار میشود. نقطه عطف اول نیز چنین است. دوچرخه ماجورانی در همان روز اول کار دزدیده میشود. میزانسن کفی ضعیف است.
چرا ماجورانی دوچرخه را اینقدر دور از خودش قرار داده؟ چرا سریع به سراغ دزد نرفت و… اما با وجود ضعیفهای تکنیکی، فرمِ نقطه عطف اول داستان از آب درآمده و ما به جهان پُر آشوب ماجورانی پرتاب میشویم. او باید دوچرخهاش را پیدا کند. چارهای نیست وگرنه دوباره به فقر لعنتی باز خواهد گشت.
ماجورانی نابود شده به سراغ پلیس میرود و دسیکا با این صحنه چهها که نمیکند. ماجورانی تمام اطلاعات را به پلیس میدهد اما پلیس به او اهمیتی نمیدهد. پلیس از همکارش میپرسد آیا پرونده مهمی است؟ همکار پاسخ میدهد نه! ماجورانی با شنیدن این “نه” نابود میشود! این دوچرخه برای او همهچیز است.
بدون این دوچرخه ماجورانی کار ندارد و بدون کار او اصلا انسان نیست. از طریق چشمان ماجورانی میشود آشوب درون را فهمید. او کلافه و خسته از روزگار تصمیم میگیرد خود به سراغ دوچرخهاش برود. در این صحنه نیز دوستان فقیر او به کمکش میآیند. گویی در این جهان این بدبختها و بیچارهها هستند که باید هوای همدیگر را داشته باشند.
جستجوها به نتیجه نمیرسد. ماجورانی با فرزندش که بازی فرزند نیز بسیار فوقالعاده است، با کلافگی خاصی شهر رم را در جستجوی دوچرخه میگردد. در همین جا اعلام کنم که فرزند عالی است. چهره او چنان به فرم رسیده که میشود جهانش را باور کرد. بچهای است بیگناه که در دنیای پس از جنگ دچار خانوادهای بسیار فقیر شده و خود نیز با وجود سن بسیار کم مجبور به کار است. جبر روزگار پدرش را درآورده و اکنون همه تلاشش را میکند که دوچرخه پدر را پیدا کند حتی اگر درکی درست از وضعیت نداشته باشد.
دسیکا سرگردانی در رم را زیاد به تصویر کشیده. عمدا اینکار را کرده تا مخاطب سرگردانی ماجورانی را درک کند. ماجورانی که به پیشگویی و فالبینی علاقه و اعتقاد نداشت، دست به دامن فالگیر میشود. هر انسان درماندهای چنین میکند. چگونه مهم نیست، فقط این داستان حل شود.
البته دسیکا با فضا نیز بازیهایی فرمیک کرده است. باران نماد خیر و پاکی و خوبی است. اما در دزدان دوچرخه باران چیز دیگری است. باران میبارد و همه دوچرخهها را برداشته و به خانه میروند. ماجورانی و فرزندش خیس و آبکش شده به گوشهای میروند؛ نمیدانند چه کنند! باران رفته رفته بدتر میشود و کلافگی تصویر نیز همراه با او بیشتر میشود.
در این سفر آپولونویی مخاطب همراه ماجورانی میشود. دوچرخه برای او نیز مسئله شده است. باید این لعنتی را پیدا کرد. پیدا نیز میشود. ماجورانی دوچرخه را در خانه جوانی پیدا میکند که ده برابر از او بدبختتر است. در دوراهی اخلاقی عجیبی گیر میکند. آیا این پسر جوان به راستی دزد است؟ آیا جبر روزگار او را به این روز انداخته و او فینفسه از درون انسان درستی است؟
این سوال دقیقا سوال انسانی است که از گاندی پرسیدند. به او گفتند شخصی برای تهیه دارو برای فرزند بیمارش دزدی کرده. دلیل موجه است اما او دزدی کرده حال حکم چیست؟ گاندی پاسخ میدهد که تمامی قوانین به وجود آمده تا انسان راحت زندگی کند. اما اگر قانون باعث شده تا این پدر عاجز از تهیه داروی مورد نیاز فرزندش باشد، پس این قانون باید شکسته شود.
Bicycle Thieves نیز همچین چیزی را به تصویر میکشد. ماجورانی نمیداند چه کند. میگوید شکایتی ندارم. میرود و در مسیر تصمیم میگیرد دوچرخهای بدزدد. اما گیر میافتد و سپس توسط کسی که مثل خودش دلش به رحم آمده، آزاد میشود. اما این آزادی با یک حس شرم ترکیب میشود. گویی در این جهان، فقیر باید از فقیر بدزدد تا زنده بماند. کسی چیزی از بورژوازی نمیدزدد.
دسیکا به سمت خانه میرود. حس شرم مقابل فرزندش او را فرا گرفته اما فرزند دستان او را میگیرد و به آرامی میفشارد. چشمانش غیر مستقیم به پدر یادآور میشود که برای من مهم نیست. من هنوز دوستت دارم. پیش تو هستم. دسیکا نیز دوربین را رفته و رفته کلوز میکند به دستها. دستها در هم گره میشوند.
اهمیت خانواده به تصویر کشیده میشود. سپس دوربین ایستاده و ماجورانی دور میشود. میرود و معلوم نیست که قرار است چه بلایی سرش بیاید. همانطور که گفتم دسیکا پاسخ نمیدهد بلکه سوال مطرح میکند.
در پایان میشود گفت که فیلم Bicycle Thieves یک شاهکار به تمام معناست که میشود درباره پلان به پلان آن حرف زد. فوقالعاده است. در این روزهای مبتذل سینمایی که هر اثر بی سروپایی لقب شاهکار میگیرد؛ تماشای Bicycle Thieves یادآوری میکند که شاهکار دقیقا به چه معناست. بنده از دوستان سینمایی خود خواهش میکنم که Bicycle Thieves را تماشا کنند تا به انسانیت، سینما و هنر نزدیکتر شوند.
این نقد را با شعری از احمد شاملو به پایان میبرم که به نظرم شرحی است از دنیای Bicycle Thieves.
از رنجی خستهام که از آنِ من نیست
بر خاکی نشستهام که از آنِ من نیست
با نامی زیستهام که از آنِ من نیست
از دردی گریستهام که از آنِ من نیست
از لذتی جانگرفتهام که از آنِ من نیست
به مرگی جان میسپارم که از آنِ من نیست.
منبع: گیمفا
منبع: faradeed-187595