محمدمعین شرفائی: رمان «اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی» درباره تقابل هنر و سیاست است. قصه این رمان به دوران پیش از انقلاب برمیگردد و کلیت قصه پیرامون تالار رودکی میچرخد. قصه با صحنهای شروع میشود که بعد از انقلاب با خواندن سرود رسمی کشور، تالار رودکی بازگشایی میشود و برای فراهمکردن تجهیزات صدا، دو نفر از کارمندان تالار به انباری میروند و با در قفلشده آن روبهرو میشوند. کلیدِ دَر انباری گم شده است و گویا تنها کلید موجود دست بهادر سوادکوهی است. بهادر مدتهاست پیدایش نیست؛ بنابراین آنها سعی میکنند با شکستن در انباری به داخل آن برسند. دَر انباری بهسختی باز میشود و متوجه بوی بدی میشوند که رمان به فصل دیگری میرود و قصه تازه شروع میشود. دو شخصیت اصلی این رمان، آذردخت آشتیانی و ارسلان صولتی نام دارند. آذردخت به دنبال تحصیل در رشته موسیقی و کسب تجربه در زمینه آواز اپرا به فرانسه سفر میکند و در آنجا با یکی از دیپلماتهای سرشناس ایران در فرانسه آشنا میشود. ارسلان صولتی سفیر ایران در فرانسه که چند سال از آذردخت بزرگتر است به او دل میبندد و آذردخت علیرغم وعده ازدواج با پسرعمویش و مخالفت خانواده با ارسلان صولتی ازدواج میکند. آذردخت آشتیانی در فرانسه یکهتاز عرصه اپرا و نمایش میشود. زندگی با ارسلان صولتی به کامش است و با رسیدن خبری از تهران مبنی بر افتتاح یک تالار مجهز و پیشرفته، تصمیم میگیرد به ایران برگردد و با رایزنیهای همسرش، خودش کار را دست بگیرد تا مهمترین آرزوی زندگیاش یعنی اجرا در تهران را برآورده کند. در تهران آذردخت که امور تالار رودکی را بر عهده گرفته با اطلاعرسانی برای استخدام کارمندان، پسری از سوادکوه به نام بهادر سوادکوهی در تالار رودکی مشغول به کار میشود. با گذشت زمان بهادر دل به آذردخت میبندد اما این عشق، عشقی محال است چراکه آذردخت او را به چشم یک همکار شریف و دوستی صمیمی میبندد؛ اما بهادر غیر از آذردخت به هیچکسی توجه نمیکند و به نوعی میشود گفت تمام فعالیتهای شبانهروزی بهادر برای پیشرفت ساخت تالار رودکی و رسیدگی به امورات همه به خاطر این است که در نظر آذردخت یکه و عالی باشد. حوالی سالهای ۵۷، روابط مابین بهادر، آذردخت و ارسلان صولتی دچار تغییراتی میشود که این تغییرات یکسوم پایان رمان را میسازد و پایانبندی ارتباط مستقیمی با همین فصلهای پایانی دارد.
درباره ساختار این رمان میتوان ابتدا به راوی آن اشاره کرد. راوی سومشخص که با پیشرفت قصه رمان، محدود به آذردخت و بهادر میشود. گاه در فصلهایی سومشخص محدود به یکی از شخصیتها بهصورت عینی تبدیل میشود، گاه راوی ذهنی یا سوبژکتیو میشود. این نوع راوی که نویسنده محدودیت خاصی برای بیان ارائه بسط و گسترش قصه و شخصیتپردازی ندارد بهخوبی با قصه اصلی رمان همراه میشود و میتوان گفت همه ارکان قصه در راستای تحقق هرچه بهتر تعلیق و فصلبندیهای هوشمندانه این رمان میشود.
فرم رمان متشکل از فصلهای کوتاه و بلندی است که مابین زمانهای مختلف حرکت میکند؛ اما این پراکندگی رفتهرفته منظم میشود و میتوان درک کرد نویسنده با ارائه این فصلهای جدای از هم بهصورت زمانی چه هدفی را برای نقطه اوج مشخص میکند. هوشمندی نویسنده در تقابل پلات با فرم قصه مشخص میشود. درواقع میتوان گفت این فصلهای مستقل که گاه میان شخصیتها بازی میشود، چطور توانسته است ریتم قصه را حفظ کند.
کلیت قصه این رمان تقابل هنر و سیاست است. همچنین ارجاعات تاریخی در این رمان به گونهای است که مانعی برای قصه به وجود نمیآورد و سوارکردن شخصیتها بر شالوده اصلی این رمان در گرو همین ارجاعات تاریخی است. استفاده از حافظه جعمی در زمانهای مختلف دهههای سی، چهل و پنجاه، خود گواه بر این است که گلچینکردن این وقایع تاریخی همسو با تاریخ هنر در کشور است.
منبع: sharghdaily-919904