فرزانه نکواصل: افلاطون: «زیبا آن چیزی است که مفید باشد و هر آنچه زیانآور است، زشت است». هنرمند یعنی اشتیاق دائمی به خلق اثر برای انتقال مفاهیم، اندیشههای ژرف و تأثیرگذار تا معنا و توازن را در دنیای نامتقارن و نامتعادل امروز به ما هدیه دهد تا شاید کمی از حجم پلشتی را که در عصر ما میگذرد، بکاهد. «ودود مؤذن» یکی ازآن هنرمندان است که علاوه بر داشتن این اشتیاق دائمی، به واسطه چندین هنر این مفاهیم را به مخاطب عرضه میکند. او تداعیکننده یاد صبا در روزگار ما است. «ودود مؤذن» 20 اَمرداد 1339شمسی در شهر اردبیل در خاندانی اصیل و سرشناس دیده به جهان گشود. او فرزند نخست «سلیم مؤذنزاده اردبیلی» است. خواننده، نوازنده، نقاش و پیکرتراش که هنر با جان او آمیخته است. گرچه از بدو تولد اصوات موزون و فاخر شنیده و خواندن در این خاندان موروثی بوده، اما گویا چیزی غیر از میراث خانوادگی در جان او به ودیعه گذاشته شده تا جایی که روح جستوجوگر و بیقرار او سر تسلیم نداشته است. اواخر سال 1400 مجالی شد تا با ایشان گفتوگویی داشته باشم و این همکلامی مهر تأییدی شد بر آنچه شنیده و از دور دیده بودم حتی بیشتر، هنرمندی اصیل، متواضع و بیحاشیه که هنر با روح او درآمیخته است. چاپ این گفتوگو بنا بر دلایلی تاکنون به تعویق افتاد.
از کودکی و جوانی بگویید.
از کودکی کشش عجیبی به هنر داشتم، بهویژه نقاشی و موسیقی. خاطرم هست سال اول ابتدایی بودم. نقاشیکشیدن من نظر معلمم را جلب کرد. سؤالاتی از من کردند و فهمیدند پسر چه کسی هستم. گفتند پس حتما صدای خوبی هم داری. از همینجا بود که ورود من به دنیای موسیقی و همینطور نقاشی رقم خورد. زمان ما انگار حواس معلمها بیشتر به بچهها و استعدادهای آنها بود، در مدارس آخر هفتهها را برای استعدادیابی گذاشته بودند که من در موسیقی و نقاشی فعالیت داشتم، در مراسم مختلف میرفتم روی صحنه میخواندم، همینطور در اردوهای رامسر هر سال شرکت میکردم و اغلب در رشته نقاشی اول میشدم. آن زمان تبریز مرکز استان آذربایجان شرقی بود. مسابقههایی هر سال در مرکز استان برگزار میشد که همیشه شرکت میکردم و اغلب اول میشدم. هنرستان را تمام کردم و در رشته اتومکانیک دیپلم گرفتم. بعد از آن صنایع اتومبیل مشهد قبول شدم، برای من که همیشه دنبال هنر بودم، این رشته با روحیات من سازگار نبود؛ بنابراین انصراف دادم آمدم تهران، وارد دانشکده هنرهای تزیینی شدم که بعد از چندی انقلاب فرهنگی شد و ماجراهایی که همه میدانیم، بهناچار وارد بازار کار شدم. نمیدانم خاطرتان هست یا جایی دیدهاید پلاکاتهای سینما را که سردر سینماها بود، آن زمان نه چاپهای بزرگ بود، نه کامپیوتر و نه فتوشاپ. دو سالی شد که مشغول این کار بودم تا دوباره برگشتم به کار نقاشی رنگ روغن و چند سالی به این شکل گذشت تا تصمیم گرفتم مهاجرت کنم به ترکیه و رفتم به دانشگاه معمار سینان نقاشی خواندم. بعد از آن برای کار به آلمان رفتم و مدام در سفر بین ایران و آلمان بودم تا اینکه تصمیم گرفتم بمانم ایران و نقاشی را جدی کار کنم. البته همیشه نقاشی و موسیقی برای من جدی بود؛ اما منظورم حرفهایتر کارکردن بود که حاصل آن برگزاری نمایشگاههای انفرادی و گروهی زیادی در داخل و خارج از کشور بهویژه در تهران، برگزاری کلاسهای متعدد نقاشی، طراحی و تعلیم شاگردان زیادی در این حوزه و همینطور چاپ چهار جلد از آثارم به صورت کتاب نفیس بود.
درباره سبک نقاشی که کار میکنید و استادان خود بگویید.
نقاشی را همانطور که عرض کردم از کودکی شروع کردم. اولین استاد بنده زندهیاد استاد میرجوادی بودند و سبک نقاشی که کار میکنم، با وجود تجربه در سبکهای مختلف بهطور کل در رئالیسم متمرکز بوده و به لحاظ موضوعی طبیعت بیجان، مناظر و زندگی روستایی، موضوعات اجتماعی و پرتره مشاهیر بوده که تعدادی از این آثار در چهار جلد آثار نقاشی که به آن اشاره کردم، موجود است.
گفتید موسیقی همیشه برای شما جدی بوده است، چطور شروع کردید و نزد چه استادانی رفتید؟
در این سالها هیچوقت ارتباطم با موسیقی قطع نشد. ابتدا یادگیری موسیقی نزد پدر شروع شد و بعد از ایشان نزد استادان آشتیانی، ملتپرست و شاملو رفتم. قبل از اینکه به ترکیه بروم فکر میکنم سال 1359 وارد چاووش شدم که در آن زمان زندهیاد استاد محمدرضا لطفی چاووش را اداره میکردند. به شکل منسجم با استاد ناصحپور ردیفهای آوازی را کار کردم و خاطرم هست با آقایان صدیق تعریف و فاضل جمشیدی همدوره بودیم. موسیقی ایرانی را آکادمیک و حرفهای کار کردم؛ اما بعد از چند سال خلأیی در موسیقی آذربایجان احساس کردم. دیدم که ردیفها و مُقامها (در آذربایجان مُقام میگویند) آکادمیک نیست. نه استادی هست و نه جایی که علاقهمندان بروند آموزش ببینند؛ بنابراین تصمیم گرفتم در این زمینه فعالیت کنم. رفتم نزد استاد آقاخان عبداللهیف که خدا رحمتشان کند، با ایشان کار کردم و بعد از آن کلاسهای آواز برگزار کردم. این را بر خود وظیفه دانستم به هر نحوی شده به کسانی که استعداد یا علاقه دارند، آموزش بدهم. اگر اشتباه نکنم سال 1367 بهعنوان خواننده همکاری من با بخش موسیقی صداوسیما شروع شد. بعد از مدتی با دوستان ازجمله آقای رشید وطندوست و جابر اطاعتی گروه موسیقی تشکیل دادیم زیر نظر ارشاد اسلامی به نام «سهند» که فقط در موسیقی آذربایجانی حدود 10 سال فعالیت داشتیم و کنسرتهای متعددی در داخل و خارج از ایران برگزار کردیم و تا همین لحظه که خدمت شما هستم، ارتباط من با موسیقی قطع نشده است. اگرچه دوستان معترض هستند کمکار هستم و گاهی من را متهم به تنبلی میکنند، اما باید این توضیح را بدهم من مشغول دو هنر دیگر هم هستم که وقت زیادی از من میگیرد و به هر حال موضوع خانواده و امرار معاش هم هست.
درباره انتشار نخستین آلبوم و همینطور دیگر فعالیتهای خود بگویید.
خاطرم هست قرار بود برای استاد شهریار یادمانی برگزار شود. کمانچهزن معروف زندهیاد هابیل علیاُف تشریف آورده بودند ایران و یک کار تلفیقی انجام شد. خدا رحمت کند استاد ذوالفنون هم بودند. در این کار من هم بهعنوان خواننده دعوت شدم. این آلبوم نخستین کار رسمی من بود که تا الان حدود 20 آلبوم موسیقی میشود. اگر بخواهم وارد جزئیات بشوم، خیلی طولانی میشود. در این مسیر با دوستان تصمیم گرفتیم کارهایی تولید کنیم تا مخاطبان جوان را هم جذب کنیم و نیازهای آنان را هم در نظر بگیریم. بهطور مثال برای جوان امروز نمیشود 45 دقیقه ردیف خواند، حوصله آنها سر میرود. این ایده موجب خلق و انتشار آلبوم «آرزوقیزیم» شد که جزء اولین آلبومهای آذربایجان بود و بعد از آن هم ادامه داشت و همینطور در اجرا و برگزاری کنسرتها هم این ایده را دنبال کردیم. البته شما میدانید که برای مجوز چه سختیهایی باید بکشیم و از هفت خان رستم بگذریم.
شما نوازندگی هم میکنید؟
بله، ساز هم میزنم. تار ایرانی کار کردهام، همینطور سهتار نزد آقای فرخ مظهری، پیانو و آکاردئون و همینطور سازهای کوبهای و سازهای آذری بیشتر ساز قُپوز یا همان ساز عاشیقها را میزنم؛ اما خود را هرگز نوازنده ندانستهام و در جایگاه یک نوازنده ندیدهام. حالا اگر مواردی بوده که در کنسرتها ساز زدهام، به دو دلیل بوده؛ یا عدم دسترسی به نوازنده یا برای گرفتن حس یکی، دو قطعه زدهام.
موسیقی عاشیقی را هم میشناسید؟
موسیقی عاشیقی قدمتی بالای هزار سال دارد. عاشیقی ریشه موسیقی آذربایجانی است. من هم که همیشه کنجکاو و به دنبال ریشهها بودم. عاشیقبودن سه شرط دارد: خوب ساز بزنید، بخوانید و شاعر هم باشید. البته بحث دیگری هم هست که افراد عاشیق بهویژه در زمانهای قدیم جایگاه خاصی داشتند و بسیار عزیز و محترم بودند. الان هم هستند، اما در قدیم قضیه اساسا فرق داشت. رسانه، دوربین، ضبط صوت و... نبود. یک حالت تقدس داشتند و در جامعه جایگاه ویژهای داشتند؛ بنابراین من هرگز نمیتوانم خودم را در آن جایگاه بگذارم. فقط علاقه موجب شد دنبال این نوع موسیقی بروم. نزد استاد حیدری رفتم؛ چون قبلا ساز کار کرده بودم، ایشان من را نمیپذیرفتند. گفتند تو تار و سهتار کار کردهای. همه چیز به هم میخورد، پوزیسیونهای مختلف تو را گمراه میکند؛ اما من اصرار کردم و گفتم باید حتما یاد بگیرم و در نهایت پذیرفتند و در حدی که نیاز خود را برطرف کنم، روی صحنه و گاهی در مجلسی اجرا داشته باشم، آموختم. در همه آلبومهای من یک یا دو نمونه از موسیقی عاشیقی هست که اغلب خودم اجرا کردم.
شما هنر دیگری هم دارید؟ از مجسمهسازی بگویید.
در همان سالها که موسیقی و نقاشی کار میکردم به مجسمهسازی هم مشغول بودم، البته به شکل ابتدایی آن. این کار را هم دوست داشتم برای همین یک سال رفتم باکو و نزد استادان مختلف که همه آنها استاد دانشگاه بودند، کار کردم و برگشتم ایران که حدود 10 تا 15 سال در ایران کارگاه داشتم. مجسمههایی که ساختم در موزههای مختلف و همینطور میدانهای شهر هست.
از مجسمهها و محل استقرار آنها بگویید.
شاهاسماعیل خطایی، شیخ صفیالدین اردبیلی، بیضای اردبیلی، تیمسار ظهیرنژاد، حسنعلی علیپور، رحیم مؤذنزاده اردبیلی، عروج، تاجالشعرا یحیوی، قارتال، شاهی، عاصم و... که این آثار در اردبیل و دو اثر استاد شهریار و ثقهالاسلام در تبریز و برخی در سرعین و شهرهای دیگر هستند.
از پدربزرگ و خاندان مؤذن بگویید.
شیخ عبدالکریم پدربزرگ ما بودند، خاطرهای از ایشان ندارم چون ۱۰ سال قبل از بهدنیاآمدن من فوت کردند. اولین اذانی که از رادیو بهصورت رسمی پخش شد، با صدای ایشان بود. با تکیه بر دانش و شناخت و سواد موسیقی این اذان را ابداع کردند که در بیات ترک، گوشه روحالارواح است. تا آن زمان اذان همیشه در الحان عربی اجرا میشد، بعد از ایشان پسران نیز به همین شیوه ادامه دادند که معروفترین آن هم اذان عموی بنده «رحیم مؤذنزاده اردبیلی» است. درباره فرزندان هم بخواهم به ترتیب بگویم پسر بزرگ رحیم مؤذنزاده که همه ایشان را میشناسند، فرزند بعدی نعیم که در 23سالگی فوت کردند، یک دختر به نام لعیا بعد از ایشان سلیم که پدر بنده هستند، محمود که ارتشی بودند و با وجود داشتن صدای خوب نمیخواندند، کوچکترین و آخرین فرزند هم داوود کارمند بانک ملی بودند و همینطور مداح که در 42سالگی فوت کردند.
اذان شیخ کریم جایی ضبط شده است؟
در یک صفحه سیمی ضبط شده بوده که طرف دیگر آن هم مناجات نعیم پسر ایشان بوده. عموی بنده میگفتند آخرین بار سال 1339 از رادیو پخش شده. با وجود تلاشهای ما هیچوقت پیدا نشد. بعد از انقلاب ما یک درخواست رسمی و مکتوب به صداوسیما دادیم، چون فکر میکردیم باید در آرشیو باشد. پاسخ ما را مکتوب دادند که چون امکان نگهداری یکسری آثار را نداشتیم، فرستادهایم موزه لوور فرانسه. با آنجا هم تماس گرفتیم، بعد از شش ماه پاسخ دادند آنجا هم نیست و تا امروز این جستوجو ادامه داشته، اما متأسفانه هیچ ردی از آن صفحه سیمی پیدا نکردهایم.
شما درحالحاضر ساکن ایران نیستید. علت مهاجرت چه بوده؟
بله باکو هستیم، خیلی هم از ایران دور نیستیم. اولین انگیزه تحصیل بچهها بود. اینجا هم در رشته مدنظر بچهها دانشگاه خوبی داشت و هم اینکه دچار روزمرگی شده بودم و نیاز به تنوع داشتم؛ درعینحال هم نمیخواستم از ایران دور باشم. به هر کشوری که میخواستم میتوانستم مهاجرت کنم اما باکو را انتخاب کردم که هم به لحاظ فرهنگی و زبان به ما خیلی نزدیک است و هم به لحاظ جغرافیایی. همیشه میگویم ما صبحانه را در باکو میخوریم و برای ناهار اردبیل هستیم. اما اگر بخواهیم به جای دیگری مهاجرت کنیم، دلیل آن بچهها هستند.
از زندگی خانودگی بگویید و همسر، ایشان هم کار هنری میکنند؟
ما سال 70، 71 به شکل سنتی ازدواج کردیم، دو دختر داریم به نامهای «آینا» و «دنیز» که هر دو در کشور دیگری مشغول تحصیل هستند. همسرم فعالیت هنری ندارند و بهصورت رسمی جایی مشغول نیستند، اما پژوهشگر هستند و هنر را خیلی خوب میشناسند و بسیار باسواد. من همیشه میگویم هنر اصلی ایشان این بوده که بنده را این سالها تحمل کردهاند و البته بزرگکردن و تربیت بچهها، مدیریت زندگی و... سپاسگزار همراهی ایشان در این سالها هستم.
کدام هنر روی دیگری بیشتر تأثیرگذار بوده؟
هیچوقت نتوانستهام به این سؤال جواب واضح و روشنی بدهم، چون با کلام نمیشود پاسخ داد؛ باید آن را حس و تجربه کرد. اما میتوانم این توضیح را بدهم که وقتی مشغول نقاشی یا مجسمهسازی هستم و میخواهم استراحت کنم، کنار نوشیدن چای حتما ساز میزنم و این برای من عادت شده که همیشه ساز کنار دست من است و این سه همیشه ارتباط تنگاتنگی با هم داشتند. هنر ودیعه الهی است و منشأ و سرچشمه آن از یکجاست، فقط به شاخهها و شکلهای مختلف تبدیل میشود. برای مثال میروم در طبیعت برای کشیدن نقاشی، موسیقیای که در طبیعت است، صدای آب و آبشار و پرندگان و... حتما تأثیرگذار است و همان حال موجب میشود ملودی بجوشد و شروع کنم به زمزمهکردن قطعهای و برعکس هم اتفاق میافتد؛ موسیقی خوبی میشنوم و ناخودآگاه قلم و کاغذ برمیدارم و طرحی میزنم. برای من هیچکدام ارجحیت بر آن دیگری ندارد.
نظرمخاطبان شما دراینباره چیست؟
نظرات متفاوت بوده و هرکس برداشت خود را داشته است. وقتی کسی موزیسین است به من میگوید موسیقی را در تابلوهای نقاشی تو میشود دید. همکاری داشتم که خدا رحمتشان کند آقای توفان، همیشه به کارهای من دقیق میشدند و میگفتند (نظر ایشان را میگویم خودم چنین ادعایی ندارم و حمل بر خودستایی نشود) کارهای تو فرق دارد، میدانی چرا؟ چون تو موسیقی میدانی. در مجسمهسازی هم اگر کسی نقاشی بداند، در کار او کاملا مشخص میشود؛ این دو به لحاظ فنی خیلی با هم ارتباط دارند، اما موسیقی پیچیدهتر است.
شاید پاسخ به این سؤال برای شما خوشایند نباشد. نگاه و برخورد اجتماعی که در آن بودید، خانواده و بهخصوص پدر به فعالیتهای هنری شما چطور بود؟
بله، خاطرات خوشایندی نیست. نمیتوانم بگویم آزار ندیدم و مشکلی نداشتم، چون واقعا اینطور نبود، البته این را عرض کنم که پدر با موسیقی عجین بودند و آن را خیلی خوب میشناختند و گوش میکردند. گواه آنهم تمام کارهایی است که در مداحی انجام دادند. کارهای ایشان در آذری، عربی و فارسی کاملا متمایز است؛ همیشه ردیفهای آوازی را میخواندند. باید خدمت شما عرض کنم که با موسیقی و همینطور فعالیتهای من مشکلی نداشتند، اما متأسفانه بستر جامعه و افکار عمومی و نگاهی که به موسیقی و هنر در شهر کوچکی مثل اردبیل بود که محیط بستهای داشت، بهخصوص قشر سنتی که طرز فکر خاصی داشتند و خیلی موافق کار من نبودند، قاعدتا موانع و مشکلاتی ایجاد میکرد که موجب رنجش و گاهی پریشانی پدر میشد. نظر آنها این بود که من باید راه پدر را بروم، البته هنوز هم بر این باور هستند که همیشه در پاسخ گفتهام عقیده و شغل موروثی نیست! شخصا بر این باور هستم که مداحی ما هم نوعی موسیقی است؛ هیچ دیواری میان این دو نیست، چون کل نوحههای فاخر ما از قدیم تا به شکل فعلی موسیقی است. اصلا نمیشود انکار کرد، این نظر شخصی بنده است. این نوع تفکر مشکلاتی را برای من به وجود آورد، اما در نهایت کاری را کردم که دوست داشتم و راه خود را رفتم. بههرحال پدر تفکر سنتی داشتند و گاهی تحتالشعاع بعضی اخبار قرار میگرفتند و حساسیت نشان میدادند که به ایشان حق میدادم و چون نمیخواستم موجب رنجش پدر بشوم مراعات حال ایشان را میکردم.
چطور هم رعایت پدر را میکردید و هم به راه خود میرفتید؟
همانطور که گفتم، راه خود را رفتم و فعالیت هنری بهخصوص موسیقی را متوقف نکردم. سعی کردم هم به لحاظ کمی و هم کیفی خیلی علنی فعالیت نکنم که باعث رنجش ایشان نشوم. برای نمونه اولین آلبومی که منتشر شد از من با مرحوم استاد هابیل علیاُف که توضیح آن را دادم، روی جلد نوشته شد ودود مؤذنی. حالا که صحبت به اینجا کشید، توضیحی بدهم خوب است شما هم بدانید نام فامیل پدربزرگ در شناسنامه «مؤذن» است و نه «زاده» و نه «اردبیلی» در ادامه آن نیست. ما به این نام معروف شدیم، از این جهت که بعد از فوت ایشان چون پسران راه پدر را رفتند، مؤذنزاده خوانده شدند و چون ساکن اردبیل هم بودند، آن هم در ادامه فامیلی ما آمد. این توضیح برای این بود که به من اعتراض میشود چرا با نام مؤذن خود را معرفی و امضا میکنم، به من میگویند تو قصد داری خود را از این خاندان جدا کنی!
اثرات آن فشارها در ذهن شما یا زمان خلق و اجرای کار هنری بهخصوص موسیقی هنوز هست؟
شاید... پسماندههایی هنوز هست، خاطرات تلخی بودند اما واقعیت امر از آنها گذشتهام و دیگر چندان اهمیتی ندارد. در آن مقطع ناچار بودم به خاطر ذهنیتی که مردم به خاندان ما داشتند و همینطور رعایت حال پدر ملاحظات زیادی کنم و قاعدتا اذیت میشدم، اما مهم این است که موجب نشد هدفی را که داشتم دنبال نکنم. در نهایت به کاری پرداختم که دوست داشتم و به چیزی که خواستم رسیدم؛ برای همین دیگر چندان اهمیتی ندارد.
منبع: sharghdaily-915659