ابونصر قدیمی: 15، 20 سالی میشود که فرهنگ آسیای شرقی، تلویزیون ایران را درنوردیده است؛ از جواهری در قصر و یانگوم، امپراتور دریاها و یونگجانگ، از جومونگ تا امپراتور بادها و چندین سریال دیگر. چشمبادامیها میهمان خوانده یا ناخوانده رسانه ایرانیاند که گویا جا خوش کرده و قصد رفتن هم ندارند. هرکدام از آنها تقریبا هر سال میهمان شبکهای از تلویزیون ملیاند. سریالهای عمدتا ضعیفی که با فرهنگ بومی و تاریخ ملی ایران فرسنگها فاصله دارند.
این سریالها بیشتر صحنههایی پوچ از یک زندگی روزمره و تراژدیهایی مستعمل و بیفایده است که انسانها را به دو گروه خیر و شر، سیاه و سفید یا نور و ظلمت نشان میدهد که مانند هر تراژدی دیگری، سرانجام آدمهای خوب پس از تحمل سختیهای زیادی که آدمهای بد بر آنان تحمیل کردهاند، پیروز شده و سریال 70، 80قسمتی با پایانی خوش علامت نقطه میگیرد. هیچ شخصیت و فردیتی در سراسر داستان شکل نمیگیرد که بیننده بتواند کمی در آن یا با آن زندگی کند، چیزی بیاموزد یا دستکم همذاتپنداری داشته باشد که در زندگی فردیاش به کار آید. چون کاراکترها فردیت و شخصیتی ندارند و فقط در خدمت شاکله کلی قصهاند، در نتیجه زندگی اجتماعیشان هم درست درنمیآید و تنها به کشمکشهای سطحی و موضوعاتی مبتذل محدود میماند. تنها چیزی که خوب از پس آن برمیآیند، ترسیم دو رقیب قدرتمند (به ادعای فیلم) است که معمولا هر دو عاشق یک دختر شده و این دو ارباب خیر و شر، با هم در ستیز هستند که سرانجام آدم خوب پیروز شده، آدم بد شکست خورده و دنیا به خوبی و خوشی تمام میشود. در واقع هیچ تنوع موضوعی وجود ندارد و گویی این سریالها همگی یک جامهاند که کارگردان و فیلمنامهنویس در تمام مناسبتها اعم از میهمانی، جشن، عزا، هنگام کار، استراحت و... از آن استفاده میکند. این خیر و شر درون انسان روزمره امروزی هم جستوجو نمیشود و لزوما باید چند هزار سالی فلشبک زده، به عقب بازگردند تا برای خیر یک لشکر، برای شر هم لشکری دیگر در مقابل متصور شوند تا این دو گروه با هم جنگیده و نهایتا خیر پیروز شود؛ تراژدیهایی که در نمایشنامههای سه هزار سال پیش یونان باستان، به مراتب بهتر و هرمنوتیکیتر به یادگار ماندهاند.
این سریالها نه اگزیستیالیستی و رئالیست و نه ناتورالیستیاند، نه واقعیتی در آنها وجود دارد، نه فردیت و جزئینگریای. اینکه واقعیتی در این فیلمها دیده نمیشود، فقط در داستان نیست، بلکه در صحنههای نبرد وضع بدتر است و سه، چهار جنگجویی که نه اندام تنومندی دارند، نه دستکم نحوه درست شمشیر به دست گرفتنی در دوربین نشان میدهند، اگر با جمعیتی انبوه هم بجنگند، باید بدون کمترین تلفات و خراشی، در مدت نهایتا دو دقیقهای همه را بکشند و سیاهیلشکرها اگر هزار نفر هم باشند، پس از چند ثانیه لزوما باید مضمحل شده، یا بمیرند و به زمین بیفتند یا پا به فرار بگذارند. بهاینترتیب اگرچه ژانر فیلم تاریخی-حماسی است، تا آخر یک سکانس درست و باورپذیرِ اکشن، با رعایت صحیح اصول سینمایی، میزانسن، ترسیم میدان واقعی نبرد با جزئیات پرتاب تیرها، ضرب شمشیرها، موقعیت قرارگیری ارتشها، مدتزمان تقریبی یک نبردِ معادلسازیشده در فیلم و استراتژیهای جنگی هم دیده نمیشود که این خود توهینی بزرگ به شعور بیننده است. از سویی در این آثار دوربین و فیلمنامه، دو یار هستند که در عین ناشیبودن، عمیقا هم سختگیرند و حیات سیاهیلشکر را که نمادی از انسانی عادی مانند بیننده است، بسیار حقیر، بیارزش و بیاهمیت نشان میدهد؛ گویی با هر چرخش شمشیر جومونگ، دهها نفری که خونشان به زمین ریخته میشود، به انضمام خانواده و سرنوشتشان، کمترین اهمیتی ندارند و تنها سرنوشت و اندیشههای نقش اول فیلم و نهایتا دوستان و دشمنان او مهم است. هرچند ادعای این فیلمها نجات مردم عادی است، اما خود این گروه کمترین نقشی در فیلم ندارند و پیوسته حیاتشان از سوی عوامل فیلم تحقیر میشود. بهجرئت میتوان گفت اگر کارگردانان و نویسندگان این سریالها یک سطر نیچه یا شوپنهاور خوانده بودند، خروجیشان تا این حد مضحک درنمیآمد. در همان فرهنگ آسیای شرقی، صحنههای جنگی فیلم شاهکار کوروساوا، «آشوب»، واقعا بیننده را خیره کرده، تحت تأثیر قرار داده و میترساند؛ چون جزئیات جنگ و روابط واقعی بین انسانها را نشان میدهد و نماهای اکسپرسیونیسم آن حقیقتا عرفان بودایی و آسیایی شرقی خاص تودههای مردم آن نواحی را بهگونهای عالی به نمایش میگذارد. هرچند این فیلم سال ۱۹۸۵ ساخته شده و امکانات دوربین و فیلمبرداری آن زمان به مراتب از حال ضعیفتر بود، اما در این فیلمهای کرهای در هر قسمت هزاران نفر کشته میشوند و کوچکترین حس ترس و انزجاری به بیننده دست نمیدهد؛ درصورتیکه در صحنه واقعی زندگی، یک دشنام، یک سیلی درست از زاویهای درست، حتی یک نگاه از روی خشم و کینه هم بیننده را تحت تأثیر قرار میدهد. این فیلمها عمدتا یک فانتزی بچگانه یا سیندرلایی هستند که حقیقتا هیچ فایدهای جز پرکردن اوقات فراغت ندارند. در واقع فیلم آنیبودن و حسی ندارد، اصلا فرصت رسیدن به فیلمشدن را ندارد؛ چون مشخص است فیلمنامهای قطور دستشان است و موظفاند قطاری و رگباری آن را بسازند، گویا بیشتر تعهدشان به قصه و فیلمنامه است تا مدیوم فیلم. یعنی اساسا اینها فیلم نیستند، بلکه قصهای مصور و کودکانهاند. حتی تاریخی هم از روزگاران قدیم کشور کره نشان نمیدهند. به فرهنگ مردم عادی، آداب و رسوم و اندیشههایشان ابدا نزدیک نشده، بلکه تنها زندگی درباریان و پادشاهان و کشمکشهایشان را تصویر و ترسیم میکنند. مردم عادی را بهشدت حقیر، فقیر و بیاراده نشان میدهند یا بهتر است بگویم اصلا نشان نمیدهند و لزوما باید فردی نیک در مقیاس کلان نجاتشان دهد و خودشان ظاهرا در زندگی و سعادتشان کوچکترین نقشی ندارند. این یک دیدگاه بسیار امپریالیستی و متکبرانه، غلط و غیراقعی است. هیچ قاب، نما و میزانسن درستی هم در سطح فیلم دیده نمیشود، تنها با دکوپاژی (برشها و کاتهایی که به حادثهای مهم در سکانس بعد ختم میشود) مخاطب را پای جعبه جادویی میخکوب میکند و تنها جنبه سرگرمکنندگی غیرمفید دارد.
تنها سود این سریالها میتواند برای کشور مبدأ و سازندهاش باشد که دستکم این اندیشه را در ناخودآگاه بیننده ایجاد کند که شاید این کشور در گذشته پادشاهی و تجارتی داشته و با استمرار این سریالها این خط نازک را رفتهرفته پررنگ و پررنگتر کنند و بینندگانشان را در سطح جهانی وادار به اندیشیدن درباره این کشور و احیانا علاقهمند به خود کنند.
حال چرا باید به صورت چندباره چنین سریالهایی در رسانه ملی پخش شود؛ رسانه کشوری که در زمینه تاریخی، ادبیات و حماسه، اگر نگوییم در جهان ممتاز است، دستکم هر مورخ و ادیب منصف در سطح جهانی تصدیق خواهد کرد که به همراه یونان و ایتالیا جزء سه کشور برتر در این زمینه است. شاید از دلایل پخش این مجموعهها نبود تولیدات رسانهای مطلوب وطنی است یا هزینه بالای خرید سریالهای دیگر کشورها. این است که عجالتا برای بیبرنامه نماندن رسانه ملی، اقدام به پخش این سریالهای دستچندم کرهای میشود. سالهاست که میلیونها ایرانی، شجرهنامه جومونگ و تمام قسمتها و دیالوگهای این قصه خیالی و ضعیف را از بر شدهاند. این موضوعات میتواند باعث فراموششدن هویت تاریخی و مبتذلشدن ناخودآگاه ملی شود.
منبع: sharghdaily-913387