تا همین چند هفته پیش که دیدمش سخت راه میرفت. پیر بود؛ اما راهرفتنش طوری نبود که احساس کنی پادرد دارد. انگار چشمانش عیبی داشت و نمیتوانست خوب جلویش را ببیند. دیروز صبح که از در خانه بیرون زدم دیدمش که جلوتر از من خوب راه میرود. انگار آدمِ یک ماه پیش نبود. امروز صبح هم در حیاط را که بستم دوباره او را دیدم که سبد خریدی در دست دارد و به سمت خیابان میرود. خوب راه میرفت. کنجکاو بودم که ببینم چه شده که تازگیها به این خوبی راه میرود. قدمهایم را تندتر کردم و به او رسیدم. پیرزن مهربان و خوشرویی است و به سر و وضعش خوب میرسد. میگویم که خدا را شکر حالش از یک ماه پیش بهتر است و پادردش بهتر شده و دیگر بهسختی راه نمیرود. میخندد و میگوید پادرد که دارد؛ اما نه آنقدر که راهرفتنش را سخت کند و نیاز به عصا داشته باشد. میگوید که راهرفتن سختش بهخاطر مشکل چشمانش بود. چندهفتهای است که عمل آبمروارید انجام داده و حالا بهخوبی میبیند. خیلی خوشحال است و میگوید که واقعا چشم عضو بسیار مهمی است و دیدن یکی از بزرگترین نعمتهایی است که خدا نصیب ما بندگان کرده است. این چند ساله بهویژه یک سال اخیر که تاری دید امانش را بریده بود اشیا و رنگها را بهوضوح نمیدید. میگوید که رنگها انگار یادش رفته بود. اما روز بعد از عمل آنقدر همه چیز و همهکس را واضح و روشن میدید و رنگها شفافیت و درخشندگی داشتند که انگار روز اولی بود که چشمانش را باز میکرد و میتوانست ببیند. زیبایی و درخشندگی رنگها را از یاد برده بود. حالا گلدانهای خانه، نقشونگار روی فرش، صورتهای زیبای نوههایش و همه چیز آنقدر در چشمش زیبا و خوشرنگ بود که هر لحظه خدا را شکر میکرد بابت نعمت بینایی که تا قبل از عمل جراحی این چنین قدرش را نمیدانست. اندیشیدن به این شفافیت و قدرت بینایی تازهای که پیدا کرده بود او را به این فکر انداخته که همه اعضای بدن بعدازاین همهسال کارکردن و آدمی را سر پا نگهداشتن نیاز به توجه دارند. این توجه هم باید هم به بعد جسمی آن عضو باشد و هم به بعد روانی آن. میگفت که گوشهایمان بااینهمه شنیده مثل نگاهمان بعد از مدتی زنگار میگیرد و پزشک و آزمایش تنها بخش جسمی آن را درمان میکند؛ اما برای داشتن بینش و دید درست و زیبا به زندگی باید که فکر و اندیشهمان را هم نو به نو پاک کنیم تا دیدهها، شنیدهها، گفتار و کردارمان هم که از فکرمان تأثیر میگیرند جلا داده شوند و در دام تیرگی و پوسیدگی گرفتار نشوند.
فکرها را باید شست
تا همین چند هفته پیش که دیدمش سخت راه میرفت. پیر بود؛ اما راهرفتنش طوری نبود که احساس کنی پادرد دارد.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران