این دختر شش ماه قبل به مأموران پلیس مراجعه کرد و مدعی شد از سوی پسری که زمانی او را دوست داشت مورد آزار قرار گرفته است.
این دختر در توضیح آنچه اتفاق افتاده بود، گفت: من دانشجو بودم و بهعنوان مدل نیز فعالیت میکردم. یکی از دوستانم پسر عکاسی را به من معرفی کرد تا در حرفهام کمکم کند. رابطه ما از رابطه کاری خارج شد و ما به هم قول ازدواج دادیم تا اینکه مدتی از رابطه ما گذشت و من متوجه شدم او مواد مصرف میکند. نمیدانم دقیقا چه مادهای مصرف میکرد، اما میدانم معتاد بود، بههمینخاطر تصمیم گرفتم از او جدا شوم و قرار ازدواج را بههم زدم تا اینکه مدتی بعد او من را به خانهاش دعوت کرد تا با هم صحبت کنیم.
او گفت میتوانیم مشکلاتمان را حل کنیم، من هم قبول کردم. آدرس خانهاش را میدانستم، اما به من گفت بهتر است به خانه دیگری برویم و من را به خانه پسرخالهاش برد. وارد خانه که شدیم، به من حمله کرد و مرا مورد آزار قرار داد. وقتی از خانه خارج شدم، خیلی حالم بد بود. میخواستم شکایت کنم، اما آنقدر حالم بد بود که همان روز نتوانستم بروم.
چند روز بعد احساس کردم حالم بد است. وقتی به دکتر مراجعه کردم، متوجه شدم باردار هستم. به سراغ پسر جوان رفتم و گفتم چه اتفاقی افتاده است، او مسئولیت قبول نکرد، گفتم تو به من تجاوز کردی و باید پاسخگو باشی، قبول نکرد و زیر بار نرفت و گفت اگر میتوانی ثابت کن.
بعد از شکایت این دختر، مرد جوان از سوی مأموران بازداشت شد. او اتهام وارده را رد کرد و مدعی شد بچه متعلق به او نیست. با ارسال پرونده به دادگاه کیفری، شعبه 11 مسئول رسیدگی به آن شد و دختر جوان یکبار دیگر شکایت خود را مطرح کرد. اینبار متهم گفت: قبول دارم ما با هم رابطه داشتیم، اما هیچ اجباری در کار نبود و او خودش با پای خودش آمد و به خواسته خودش با هم رابطه داشتیم.
متهم ادامه داد: ما اختلافات زیادی با هم داشتیم و به همین خاطر تصمیم گرفتیم از هم جدا شویم، اما روز حادثه او خودش به خانه من آمد و به رابطه هم رضایت داشت.
با تکمیل تحقیقات و درحالیکه پسر جوان با وثیقه آزاد شده بود، پای میز محاکمه رفت. دختر جوان روز گذشته در دادگاه گفت: من هشتماهه باردارم. یک ماه دیگر فرزندم به دنیا میآید. به متهم گفتم بیا من را عقد کن و بعد از بهدنیاآمدن بچه طلاق بده، بههرحال من قصد ازدواج دارم و زندگیام اینطور تباه میشود، قبول نکرد و گفت من شرایط ازدواج ندارم و نمیخواهم با تو ازدواج کنم. زندگی من تباه شد، اما او برای خودش زندگی میکند و مسئولیت هیچچیز را قبول نمیکند.
من مدل بودم و داشتم در زندگیام پیشرفت زیادی میکردم. این حادثه من را به طور کامل متوقف کرد. وقتی فهمیدم باردار هستم، چندبار تصمیم گرفتم بچه را سقط کنم، اما دلم نیامد. من ماههاست با این بچه زندگی میکنم، اما پدرش حاضر نیست هیچ مسئولیتی قبول کند. من با این بچه تباه میشوم.
این دختر همچنین گفت باز هم تصمیم گرفته بچه را سقط کند. در این هنگام قاضی رسیدگیکننده به پرونده به او تذکر داد که این کار جرم و گناه بزرگی است، ضمن اینکه برای خودش هم خطرناک است.
دختر نیز گفت: خودم هم دلم نمیآید، من به این بچه خو گرفتهام.
در ادامه، متهم در جایگاه قرار گرفت. او گفت: من اتهام تجاوز را قبول ندارم، چون دختر خودش به خانه آمد. درست است که از او خوشم میآمد، اما به دلیل مشکلاتی که داشتیم از هم جدا شدیم تا اینکه او خودش آمد و با رضایت کامل نیز با هم رابطه داشتیم.
قاضی به او گفت: دختر جوان مدعی است بچه از توست، باید مسئولیت آن را قبول کنی. متهم گفت: من مسئولیتی قبول نمیکنم و نمیدانم واقعا بچه از من است، چون این دختر دو ماه بعد شکایت کرد. ضمن اینکه من شرایط ازدواج ندارم و نمیخواهم با این دختر ازدواج کنم. در پایان قضات پسر جوان را از اتهام تجاوز به عنف تبرئه و به اتهام رابطه نامشروع به شلاق محکوم کردند.
دخترجوان که بسیار ناراحت بود، گفت: این پسر زندگی من را تباه کرد. حالا من ماندهام با بچهای که بهدنیاآمدنش زندگیام را تباه میکند.
قضات به او پیشنهاد دادند اگر نمیتواند از بچه مراقبت کند، او را به بهزیستی بسپارند، اما دختر جوان گفت: من هشت ماه است این کودک را در شکم دارم و به او خو گرفتهام، نمیتوانم او را در بهزیستی رها کنم. من فرزندم را دوست دارم، فقط میخواهم این جوان کاری کند که من از تباهی خارج شوم و مسئولیت بچه را قبول کند.
قضات با آرامکردن دختر که بهشدت گریه میکرد، گفتند: بعد از بهدنیاآمدن کودک از او تست دیانای انجام خواهد شد و بعد از اینکه ثابت شد کودک متعلق به این جوان است، در حکمی پسر جوان و خانوادهاش را قانونا مسئول رسیدگی به بچه و تأمین مایحتاج او میکنند.