کسی به من تبریک نگوید!
عارف آهنگر: امروز 5 اسفند را روز مهندس نامیدهاند. امروز را همه به مهندسین تبریک میگویند، اما لطفا کسی به من تبریک نگوید! چون من در عمر کوتاه حرفهی مهندسیام جزء عوامل طراحی و اجرای چندین ساختمان بودهام که حالا بابتشان شرمسارم. من ساختمانهایی ساختهام که در آن هیچ کودکی نمیتواند بدود. من ساختمانهایی ساختهام که در آن هیچ کودکی نمیتواند جیغ بکشد. من ساختمانی ساختهام که در آن پنجره رو به دیوار آپارتمان همسایه باز میشود. من ساختمانی ساختهام که در آن هوا نیست. من ساختمانی ساختهام که حق مادرزاد بازی را از کودکانی گرفت. ساختمانی که من ساختهام نه طلوع دارد نه غروب. نه باران دارد نه برف. نه آفتاب و نه سایه. روز به روز زمین را گرمتر و آسمان را آلودهتر میکند. این تبریک دارد؟
ما شهری ساختهایم که در آن هیچ پرندهای پر نمیزند. ما شهری ساختهایم که در آن جز موشهای ساکن جوبهای کثیف هیچ تنوع زیستی دیگری وجود ندارد. ما یادمان رفت شهر بیپرنده، جوبهایش موش میزایند. ما شهری ساختهایم که در آن درخت عروسک تزیین بلوارها و میادین است، نه یک موجودیت حیات بخش و اصیل. شهری که ما ساختهایم، هیچ کودکی در آن احساس امنیت نمیکند. شهر ما «محله» ندارد. شهر ما «هوا» ندارد. شهر ما «کوکی» یک نسل را خفه کرده است. چه کسی منظرهی میلیونسالهی بازی کودکان را از تابلوی شهر پاک کرد؟ اگر برای بیکاری جوانان نگرانایم، باید برای بازی نکردن کودکان مان هم نگران باشیم. اگر بیکاری عامل اعتیاد و بیماریست، بازی نکردن بچهها هم میتواند عامل این بحرانها باشد. بازی نکردن کودکان میتواند عامل بوجود آمدن یک نسل بیمار و پژمرده و بیتجربه باشد. چه کسانی فردا مسؤل این چنین نسلی هستند؟ در شهری که تو ساختهای آب کجاست؟ خاک کو؟ درخت کجاست؟ سبزه کو؟
کدام مهندسی؟ کدام تبریک؟ هنوز وقت آن نرسیده که برگردیم و به آنچه ساختهایم نظری بیاندازیم؟ هنوز وقتش نرسیده است که آئینهای در برابر شهر نهاده و در آن بنگریم؟ این غول بیشاخودم دستکار خود ماست. این کشندهی بی روح، ساخته و پرداختهی خود ماست. این غیاب ترسناک کودک در کوچه پس کوچههای شهر محصول مهندسی من و توست. این سکوت وهمانگیز انسان و عربدهی آزارندهی ماشین هنر ماست. این شهر که هر روز خشونت، افسردگی، جنایت و طلاق می زاید، شاهکار من و توست. این سدها که عین طاعون به جان سرزمین افتادهاند و شیرهی جان طبیعت را مکیدهاند، دسته گلیست که ما به «آب» دادهایم! تشت رسوایی و «نادانی» مهندسی ما از بام به زمین افتاده و ما همچنان داریم به هم تبریک میگوییم.
ما شهری ساختهایم که در آن هیچ پرندهای پر نمیزند. ما شهری ساختهایم که در آن جز موشهای ساکن جوبهای کثیف هیچ تنوع زیستی دیگری وجود ندارد. ما یادمان رفت شهر بیپرنده، جوبهایش موش میزایند. ما شهری ساختهایم که در آن درخت عروسک تزیین بلوارها و میادین است، نه یک موجودیت حیات بخش و اصیل. شهری که ما ساختهایم، هیچ کودکی در آن احساس امنیت نمیکند. شهر ما «محله» ندارد. شهر ما «هوا» ندارد. شهر ما «کوکی» یک نسل را خفه کرده است. چه کسی منظرهی میلیونسالهی بازی کودکان را از تابلوی شهر پاک کرد؟ اگر برای بیکاری جوانان نگرانایم، باید برای بازی نکردن کودکان مان هم نگران باشیم. اگر بیکاری عامل اعتیاد و بیماریست، بازی نکردن بچهها هم میتواند عامل این بحرانها باشد. بازی نکردن کودکان میتواند عامل بوجود آمدن یک نسل بیمار و پژمرده و بیتجربه باشد. چه کسانی فردا مسؤل این چنین نسلی هستند؟ در شهری که تو ساختهای آب کجاست؟ خاک کو؟ درخت کجاست؟ سبزه کو؟
کدام مهندسی؟ کدام تبریک؟ هنوز وقت آن نرسیده که برگردیم و به آنچه ساختهایم نظری بیاندازیم؟ هنوز وقتش نرسیده است که آئینهای در برابر شهر نهاده و در آن بنگریم؟ این غول بیشاخودم دستکار خود ماست. این کشندهی بی روح، ساخته و پرداختهی خود ماست. این غیاب ترسناک کودک در کوچه پس کوچههای شهر محصول مهندسی من و توست. این سکوت وهمانگیز انسان و عربدهی آزارندهی ماشین هنر ماست. این شهر که هر روز خشونت، افسردگی، جنایت و طلاق می زاید، شاهکار من و توست. این سدها که عین طاعون به جان سرزمین افتادهاند و شیرهی جان طبیعت را مکیدهاند، دسته گلیست که ما به «آب» دادهایم! تشت رسوایی و «نادانی» مهندسی ما از بام به زمین افتاده و ما همچنان داریم به هم تبریک میگوییم.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران