یادتان هست تیتری که از رفتن فائقه آتشین خبر میداد؟ همان روزهایی که این خواننده و هنرپیشه، همراه با مسعود کیمیایی به تورنتو رفتند؟ تقریبا همان سالها بود، سالهای بعد از دوم خرداد که سینمای بدنه ایران چند جوان چشمرنگی، خوشتیپ و مو روشن را پیدا کرده بود که نه سینما خوانده و نه روی صحنه تئاتر خاک خورده بودند.
اگرچه بازیشان جلوی دوربین، چیزی شبیه به فاجعه بود، اما در سینمای دختر و پسری بدنه، آنها صاحب اسم و رسم و مشتری شدند. از این جمع، سه نفر زودتر اسم در کردند؛ مهناز افشار در کنار محمدرضا گلزار و بهرام رادان.
مهناز افشار، برای درخشیدن چیزی داشت که نسبت به دیگران او را متمایز میکرد؛ همان چیزی که باعث شده بود زودتر و بیشتر از همدورهایهایش عکس روی جلد مجلات شود. تصویر او، یاد جوانی فائقه آتشین را در ذهن مخاطبان تداعی میکرد؛ همان خواننده دوران قبل از انقلاب که تا نیمه دوم دهه ۷۰ در ایران ماند و پس از یک سفر به کانادا، دیگر برنگشت.
افشار با فیلم «شیرهای جوان» و «دوستان» وارد این عرصه شد و «شور عشق» نامش را سر زبانها انداخت. بازی در ده فیلم سینمای گیشه در کمتر از ۵سال، نشان از عطش تند این دختر جوان برای گرفتن گیشه داشت.
حالا هم پس از ۲۰ سال، بیدلیل نیست که از حسین فرحبخش و علی شاهحاتمی تا محسن محسنینسب و اصغر هاشمی، همه ادعا میکنند کاشف مهناز افشار بودهاند.
پس از این تب تند ۵سال اول، بازی در کمدیهای فانتزیتر چون «سالاد فصل» فریدون جیرانی، کمی او را با سبک بازی در فیلمهای کارگردانمحور و فیلمنامهمدار آشنا کرد.
جدا از این، بازی در کارهای ایرج قادری، حتی اگر فیلمهایی گیشهای هم بودند، سبب میشدند او دستکم در آثار شخصیتی صاحب سبک در سینمای بدنه جلوی دوربین رفته باشد.
اما جهش دیگر مهناز افشار، باز هم با یک فیلم کمدی اجتماعی بود؛ بازی در «آتش بس»، برای او، مجالی باورناپذیر بود. او حالا دیگر موفقیت فیلمها را روی گیشه تضمین میکرد. دیگر انگار آن تپش مدام دویدن از سر این بازیگر افتاده بود.
افشار حالا باید خود را از شر اتهامی بزرگ رهایی میداد؛ اینکه دوستش دارند، نه برای بازیاش که فقط به خاطر شباهت ذاتی به خواننده آنور آبی. او باید سمت تغییر ذائقه میرفت و این تغییر برایش تدریجی اتفاق افتاد.
بدشانس بود که همکاریاش با حاتمیکیا در «دعوت» بود، در یکی از بدترین آثار این کارگردان نامی سینمای دفاع مقدس که با حال بدش خواسته بود فیلمی با تم اجتماعی انتقادی بسازد.
تجربهاش با مسعود کیمیایی در فیلم «رئیس» هم دست کمی از بازی در فیلم حاتمیکیا نداشت.
این لابهلا هم انگار هنوز به آن اعتماد به نفس نرسیده بود که برای بعضی از پیشنهادها با قاطعیت کامل بگوید نه. ولی فیلمهایش از روی کارنامه او هم که مرور شود، نامهای بیشتری برای دفاع دارد.
تغییر اساسی دنیای مهناز افشار اما بر میگشت به نخستین جایزه بازیگریاش؛ شبی که برای «طبقه سوم» بیژن میرباقری از جشن انجمن منتقدان سینما جایزه برد. او تازه انگار مسیری نو را پیشِ روی خود مجسم کرد؛ مسیری که در آن، دیگر او که از مرز سیسالگی گذشته بود، قرار نبود تنها برای ویژگیهای بصری، مخاطب را با خود همراه کند. بعد از آن انگار بازیهایش هم حسیتر و دقیقتر شده بودند، انگار فنیتر شده بود؛ چه در «برف روی کاجها» و چه «سعادتآباد». افشار انگار پوست انداخته بود. پوستهای که با تغییرش او هم به جمع صاحبان سیمرغ فجر سینمای ایران افزوده شد.
از اینجا به بعد در کارنامهاش چه با ابوالفضل صفاری کار کرده باشد، چه با سامان مقدم و چه با داریوش مهرجویی یا مسعود کیمیایی، دیگر همه او را به خودش میشناختند؛ هنرپیشهای با کارنامهای قابل دفاعتر از قبل که حالا در اواخر دهه ۸۰، دوست دارد شهرتش را برای فعالیت در حوزههای اجتماعی هم استفاده کند؛ از مسائل مربوط به حق زنان تا ازدواجش با پسر محمدعلی رامین، از گرفتن فالوئر و نوشتن درباره ورود زنان به استادیومها تا حضور در جشنهای خیریه و بازی در نقش هایی که گاه کوتاهند و گاه بلند اما تقریبا بیشترشان یک اصالتی را برای خود حفظ کردهاند.
افشار هرچه روی پرده خوب پیش میرفت، با رشد هواداران و مخاطبانش، مدام حاشیهساز میشد؛ حاشیههایی که روی بازی او هم سایه میانداختند. مدام شایعات مربوط به ممنوعالتصویری مهناز افشار به دلیل یکی از حرفهای غیرسینمایی در آستانه اکران فیلمهایش به گوش میرسید و در کنار آن، بازیهای خوبش در فیلمها از جمله «قسم» که بسیاری از منتقدان نامی سینمای ایران گفتهاند، یکی از بهترین بازیهای اوست، بیشتر میشد.
تبدیل شدن او به یک منتقد اجتماعی و حاشیههای ازدواجش با فرزند یکی از فعالان سیاسی تندرو، افشار را روی لبه باریکی فرستاد که هر بار گروهی را علیهاش میشوراند و گروهی دیگر را در صف مدافعانش قرار میداد؛ دوقطبیسازیهایی که او را هر روز بیش از قبل در رفتارش رادیکال میکرد.
اگرچه در بازیهایش، بلوغ وی هر روز بیش از گذشته نمود داشت اما در شخصیت مهناز افشار به عنوان یک فعال اجتماعی، کم نبود رفتارهای هیجانزدهای که حکایت از عدم ثبات داشت.
او هم مثل خیلی از سلبریتیهای دیگر، غرق در جذابیتهای شبکههای اجتماعی شده بود و این خوداثرگذارپنداریِ ناشی از قدرت نفوذ رسانههای جدید، کار را برایش به نقطهای کشاند که حالا ایستاده است؛ هزاران کیلومتر دور از وطن و در دو راهی زندگی در قامت مادری مجرد.
در شرایطی که او پرونده باز قضایی برای یکی از همین التهابات ایجاد شده از فعالیتش در توئیتر دارد و پدر فرزندش هم در کش و قوس تائید حکم زندان طویلالمدت پروندهاش قرار گرفته، در آلمان تحصیلاتش را ادامه میدهد و از دلتنگی برای سینمای ایران و بازگشت به میهن مینویسد. او در نقطهای ایستاده که حضورش در تبلیغات فیلم «شاهکش» محدود شده و برای پروژههای بعدی، فعلا ایران نیست که کار جدیدی را آغاز کند.
او حالا در اوج پختگی روی پرده، اسیر این حاشیهها شده و این اتفاقات روی زندگی کاریاش اثر گذاشته است.
تجربه تلخ از دست دادن سوسن تسلیمی و چند هنرپیشه زن نامی دیگر سینمایمان، شاید دلیلی است که بسیاری از علاقمندان افشار، به بازگشت او و گام برداشتن در مسیر تخصصیاش دلبستهاند.