نمیدانم از کجای قصه تلخ زندگیام بگویم. موضوع به چهارسال قبل برمیگردد. مردی جوان به محل کارم رفتوآمد میکرد، او زبان چرب و نرمی داشت و ادعای رفاقت میکرد. چندبار ما را برای تفریح و گردش به مناطق ییلاقی اطراف مشهد دعوت کرد.
او دست به جیب بود و با ولخرجیهایش سعی میکرد رفاقتش را ثابت کند. افسوس که غافل بودم و نمیدانستم پشت این ظاهر آراسته، چه چهره کثیفی خوابیده است.
رفاقت با او خیلی زودتر از چیزی که فکرش را میکردم برایم دردسرساز شد. او با شوخیهای نابجا قبح یک سری مسائل را در من از بین برد. ما هفتهای حداقل یک یا دو بار با او و خانوادهاش این طرف و آن طرف میرفتیم.
صدای پدر و مادرم درآمده بود. خواهر همسرم نیز میگفت در رفتوآمد با افراد غریبه حد و مرز نگه دارید، اما کو گوش شنوا.
از طریق این دوستناباب با خانمی جوان آشنا شدم این خانم معتاد بود و گاهی به دیدنش میرفتم. من سادهلوح سیرتاپیاز زندگیام را برای رفیق نارفیقم تعریف میکردم. با گذشت چند ماه، فاصله عاطفی ناراحتکنندهای با همسرم گرفته بودم. من دیگر حوصلهاش را نداشتم. او هم کمحرف و گوشهگیر شده بود و از طرز نگاهش حس میکردم چشم دیدنم را ندارد.
زندگی ما واقعا سرد و بی روح شده بود. همسرم بیشتر وقت خودش را با گوشی تلفنهمراهش میگذراند. به خاطر همین مسائل بود که اختلاف جدی پیدا کردیم. همسرم بیپروا جواب سربالا میداد و به من توهین میکرد.
این اواخر با غیظ و نفرت میگفت از دیدن ریخت من بیزار است و طلاق میخواهد. آنقدر روی اعصابم راه رفت که از کوره دررفتم وکارمان به زدوخورد و کلانتری کشیده شد.
او فقط طلاق میخواست. اما خواهرزنم مداخله کرد و گفت باید هردویتان خونسردی خود را حفظ کنید و برای ادامه راه زندگی و حتی طلاق، منطقی و عقلانی تصمیم بگیرید. همسرم خیلی عصبانی بود و با توپ پر برایم خطونشان میکشید. نمیفهمیدم منظورش از این حرفها چیست. اما وقتی برای ریشهیابی مشکل به دایره اجتماعی کلانتری معرفی شدیم حرفهایی از زبان همسرم شنیدم که مثل یخ، آب شدم.
همسرم از تمام رفتارهای کثیف من در ارتباط با آن خانم جوان که البته مدتی است با او قطع ارتباط کردهام خبر داشت. موضوع بیخ پیدا کرد و ما به مرکز مشاوره آرامش پلیس خراسانرضوی معرفی شدیم.
با کارهایی که مشاور انجام داد، به حقایق تلخی دست یافتم. متأسفانه آن نارفیق با آبرویم آنچنان بازی کرد که یک عمر شرمنده همسرم خواهم بود. نمیدانم با چه قصد و نیتی از قرار ملاقات من با آن زن معتاد و ادابازیهایم در باغ، با گوشی تلفنهمراه خود فیلم گرفته و این تصاویر را نشان همسرم داده است. من اعتراف میکنم که اشتباه کردهام و قول دادهام که گذشتهها را جبران کنم. اما باید به همسرم فرصت بدهم تا بتوانم اعتماد ازدسترفتهاش را به دست بیاورم. مشکل من و همسرم دارد حل میشود.
افعی بدبختی
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران