مریم شکرانی: «دولت در ایران از تعریف قانون اساسی فاصله گرفته است. براساس تعریف قانون اساسی، دولت باید به عنوان کارگزار مردم عمل کرده و از هرگونه خودکامگی و انحصار پرهیز کند. همچنین دولت باید با تأمین رفاه، آموزش، مسکن، بهداشت و... زمینه را برای تکامل انسانی و توسعه فردی تکتک شهروندان فراهم کند اما آن چیزی که در عمل تجربه شده، فاصلهگرفتن دولت از این تعریف قانون اساسی و انحراف از مسیر عقلانیت است».
این نکاتی است که کمال اطهاری، اقتصاددان و پژوهشگر توسعه، به آن اشاره کرده و به «شرق» میگوید مفهوم دولت اجتماعی در پیوند با عقلانیت است و این پیوند را فقط روشنفکران و نخبگان میتوانند از طریق برنامههای جامع، دقیق و موشکافانه ایجاد کنند. به عقیده اطهاری، جامعه مدنی ایران جامعهای شجاع و آگاه است که از فقدان برنامه و روشنفکران نفتی رنج میبرد. روشنفکرانی که برخلاف روشنفکران عصر مشروطه، گرفتار فقر اندیشه هستند و به پراکندهگویی بسنده کرده و ناتوان از عرضه برنامه هستند.
دولت اجتماعی با توسعه چه نسبتی دارد؟
اصطلاح دولت اجتماعی در مفاهیم جهانی اصطلاح مهجوری است و به صورت مستقل به آن پرداخته نشده است. در متونی که درباره این مفهوم وجود دارد، به طور خلاصه دولت اجتماعی، نظامی تعریف شده است که در آن جامعه بهتدریج بر قدرت اقتصادی و سیاسی فائق میآید و آن را در اختیار خودش میگیرد. این مفهوم به نوعی معنای سوسیالیسم را هم در بر میگیرد؛ به این معنی که جامعه بتواند قدرت سیاسی و اقتصادی را در خدمت خود بگیرد، نه اینکه سیاست و اقتصاد بتواند جامعه را به خدمت خود درآورد.
این آرمان چقدر به واقعیت تبدیل شده است؟
میتواند به عنوان قدم آینده جامعه بشری تلقی شود. درحالحاضر مفهوم دولت اجتماعی در سطح جهان مفهومی فراگیر نیست. به عنوان مثال، سازمان ملل بیش از آنکه سازمانی برای ملتها باشد، سازمانی متعلق به دولتهاست.
هرچند باید گفت در کشورهای اروپایی، دولتها به سمت اجتماعیشدن حرکت کردهاند اما باز هم قدرت سیاسی چه در کشورهای دموکراتیک و چه در کشورهای غیردموکراتیک دست بالا را دارد. بااینحال من فکر میکنم اروپا قدم آینده جوامع بشری را نشان میدهد و اتحادیه اروپا میتواند قدمی در راه تشکیل ملل متحد یا قدرتگیری اجتماعی باشد.
در ایران دولتها چه تعریفی از خود دارند؟
مسئله اساسی این است که حاکمیت در ایران هنوز نتوانسته است بعد از ۴۵ سال تعریفی از ذات خود به منزله یک دولت داشته باشد. البته این تعریف ذاتی، باید به صورت ایجابی باشد، نه سلبی و مقابل دیگر کشورها. هرچند باید اشاره کرد این تعریف ایجابی، در قانون اساسی آمده است و مثلا در اصل سوم قانون اساسی به محو هرگونه استبداد، خودکامگی و انحصارطلبی اشاره شده و ایجاد رفاه و رفع فقر و تأمین مسکن، بهداشت، بیمه و آموزش افراد ضروری قلمداد شده است.
در قانون اساسی تأکید میشود دولت باید به گونهای عمل کند تا در راستای تکامل انسان قدم بردارد و هر فردی خود دستاندرکار رشد و توسعه خود باشد.
در واقع باید گفت در قانون اساسی، یک تعریف عقلانی از نظام و ساختار دولت اجتماعی مطرح شده است و در این ساختار تکتک انسانها مطرح شدهاند؛ نه یک مفهوم انتزاعی و خام مانند امت.
چرا تعریف قانون اساسی از دولت، نهادینه نشده است؟
به این دلیل که تعریف عقلانی قانون اساسی از دولت، بهتدریج به وسیله تفسیرهای اخباری حذف شده و جنبه سلبی و اخباری پیدا کرده است.
رویکرد سلبی و اخباری یعنی اینکه دولت عقلانیت را کنار میگذارد و مسائل را با عقل تفسیر نمیکند. در واقع دولت حجتبودن عقل را قبول ندارد و مثلا خود را با نفی قدرتهای خارجی تعریف میکند یا از فناوری برای نفی عقل استفاده میکند و اینگونه است که رسیدن به یک توافق عقلانی برای توسعه کشور دشوار میشود و دولت بهجای آنکه مطابق قانون اساسی، ابزار فراهمکردن رفاه و زمینه توسعه فردی شهروندان شود، عامل انحطاط جامعه میشود. در حقیقت آنچه رخ داده، انحراف معرفتی بوده است.
انحراف از مفهوم دولت اجتماعی میتواند به خودکامگی برسد؟
بله! وقتی ساختار دولتی، عقلانیت را کنار میگذارد و جامعه را حذف میکند، انحصار قدرت و ثروت به وجود میآید و ساختاری که عقلانیت در آن جایگاهی ندارد، فکر و اندیشه پوشش و زیوری برای منافع شخصی میشود و به دنبال آن بهتدریج مالکیت و انحصار ایجاد میشود.
به عنوان مثال، دولت قبل اعلام کرد تصمیم دارد داراییهای دولتی را مولدسازی کند. این درحالی است که اساسا این داراییها متعلق به ملت بوده و دولت کارگزار آن داراییهاست.
بااینحال دولت نهتنها اعلام کرد که قصد واگذاری این اموال و داراییها را دارد، بلکه این واگذاریها را از پیگیری قانونی مستثنا اعلام کرد. به این ترتیب قدرت از واگذاری داراییهای ملت، ثروت به دست آورد و با مستثناکردن فرایند واگذاری از پیگیری قانون، حق مالکیت آن دارایی را برای خود قائل شد.
در برنامه هفتم توسعه هم این عارضه احساس میشود و باید بررسی شود که چگونه برنامه هفتم توسعه در خدمت قدرت، ثروت و مالکیت برای یک جناح قرار گرفته است.
باید تأکید کنم با چنین رویکردی در دولتها و حجتنبودن عقلانیت، توسعه دانشبنیان دیگر معنی ندارد؛ چراکه توسعه دانشبنیان به معنی این است که عقل و نوآوری بر اقتصاد حاکم شود و در ساختاری که ضدعقلانیت است، توسعه دانشبنیان معنا و مفهومی ندارد.
برای این موضوع یک مصداق میآورم. ایرانخودرو ۴۵ سال است که در اختیار دولتهای مختلف قرار گرفته است و تحقیق و توسعه در آن انجام نشده است.
نتیجه این رویکرد آن میشود که ۲۰۰ میلیون دلار بودجه تحقیق و توسعه ایرانخودرو در اختیار شرکتهای خارجی قرار میگیرد تا از آنها فناوری بخرند. این درحالی است که افرادی به بهانه ایجاد صنایع مونتاژی اعدام شدند!
چرا گرفتار این وضعیت شدیم؟
ببینید، ما مبتلا به فقر اندیشه هستیم و در تمام سطوح از دولت گرفته تا اپوزیسیون داخلی و خارجی همگی دچار فقر اندیشه هستند و فقر اندیشه منجر به فقر برنامه شده است.
به همین دلیل است که مثلا طیفی از اصلاحات از جراحی اقتصادی دم میزنند اما وقتی از آنها میپرسند چه برنامهای برای اصلاحات دارند، هیچ پاسخی ندارند! نهایت پاسخ آنها در تمام این سالها بازارسپاری بوده است؛ غافل از اینکه مفاهیم مربوط به بازارسپاری از خطابههای دوران باستان مطرح بوده است و برنامه نمیشود.
بهجای این کلیگوییها، اقتصاددانان میتوانستند مکتب نهادی را در کشور پایهگذاری کنند و رشد اقتصادی را که جزئی از فرایند اجتماعیشدن است، تضمین کنند. این اتفاق در کشورهای مهد سرمایهداری مانند آمریکا و آلمان رخ داده و تا چین را در بر میگیرد و دولت نقش ساماندهی و رگولِیت (تنظیمگری) اقتصاد را برعهده گرفته است و نظاممند و نقشهمند پیش رفته است.
چرا روشنفکران امروز، برخلاف روشنفکران عصر مشروطه گرفتار فقر اندیشه شدهاند؟
چون نخبگان سیاستزده شدهاند یا آلوده به قدرت و رانت هستند و برای این بیعملی خود توجیهات مختلف میآورند. مثلا بخشی میگویند که در شرایط خاص سیاسی نمیشود برنامه داد و برخی جامعه و مردم را مقصر ناکارآمدیها میدانند.
این درحالی است که ما میبینیم روشنفکران عصر مشروطه در شرایطی به میدان آمدند که طیف وسیعی از جامعه از خرافات، بیسوادی و ناآگاهی رنج میبرد و استبداد شاهان قاجار حاکم بود. در شرایطی که این روشنفکران هیچیک از امکانات امروزی را در اختیار نداشتند اما همین روشنفکران در شرایط خفقان سیاسی، خارج از ایران روزنامه چاپ میکردند و به دست مردم داخل کشور میرساندند یا برای تشکیل دولت ملی هرگز مدافع استمرارطلبی نبودند. آنها به رضاخان فهماندند فقط در صورتی میتواند شاه شود که بنیانها و ساختارهای جامعه را اصلاح کند. در آن شرایط و با نقشه راه روشنفکران مشروطه بود که رضاشاه توانست اصلاحات اساسی ایجاد کند و محمدرضا شاه این مسیر توسعه را ادامه دهد. در واقع روشنفکران مشروطه حتی برای شاهان مستبد نقشه راه ترسیم کردند و آنجا که فضای روشنفکری مشروطه رو به اضمحلال گذاشت و شاه به توصیه آنان عمل نکرد، زمینه سقوط پهلوی فراهم شد.
در واقع باید گفت در دوره مشروطه، اندیشه به استقبال تاریخ رفت و نهتنها شاهان مستبد، بلکه حتی انگلیس استعمارگر را مجبور به حرفشنوی از روشنفکران کرد. با این حساب باید گفت انقلاب مشروطه نهتنها شکست نخورد، بلکه عین پیروزی را تجربه کرد. اما حالا میبینیم که روشنفکران مردم را به انتخاب بین بد و بدتر توصیه میکنند یا در مقابل مطالبات بهحق و پیشرو جامعه میگویند مبادا حرفی بزنید که اوضاع بدتر شود و فضای روشنفکری و نخبگانی به استقبال جامعه، به استقبال تاریخ، به استقبال دانش و... نمیرود.
این مسئله به آن دلیل است که روشنفکر حاضر، ضرورتهای تکامل اجتماعی را نمیداند و برخورداری کشور از نفت و منابع طبیعی سرشار، سبب شده است که روشنفکر هم مانند دیگر ارکان جامعه، نیازی به نظام مولد احساس نکند و در تعریف خود، خود را طرفدار بازار یا سوسیالیسم معرفی کند. در واقع کشور نفتی، روشنفکر نفتی دارد. از آن سو دولتهای نفتی هم خود را نیازمند اندیشه و برنامه نمیدانند و دولتهایی روی کار میآیند که بهصراحت میگویند برنامه ندارند. خب شما که برنامه نداری، چگونه به خود اجازه دادی برای مدیریت کشور جلو بیایی؟ کجای دنیاست که دولتی خودش را به دست چهار اقتصاددان بسپرد؟
دولتها از احزاب برنامه میگیرند و برنامه احزاب دقیق و موشکافانه است. این برنامهها برای یکصدم نرخ بهره بانکی نقشه راه دارند. برای کیفیت مسکن اجتماعی مطالعه گسترده و نقشه راه دقیق دارند. برای تکتک عارضههای محیطزیستی مطالعه موشکافانه و دستورالعمل دقیق دارند.
برخی از روشنفکران جامعه مدنی را مقصر وضع موجود معرفی میکنند و برخی معتقدند در فرایند توسعه، ساختار مسئول نظمدادن جامعه مدنی است. شما چه فکر میکنید؟
روشنفکرانی که جامعه مدنی را مقصر جلوه میدهند، به دنبال لاپوشانی ناکارآمدی خود هستند. دنبال لاپوشانی فقر اندیشه و فقر روششناسی خود هستند و وضعیت فعلی ماحصل کمکاری و نازکتنی و نازکدلی آنهاست. از قضا جامعه ایران، عقل سلیم بسیار پخته دارد و جامعه مدنی شجاع و بافرهنگی است. هر جامعه دیگری بود، در شرایط فعلی گرفتار فاشیسم و راستافراطی یا گرفتار پوپولیسم میشد. اما جامعه ایران، هوشمندانه به سمت هیچکدام از این موارد نمیرود. این جامعه مدنی شجاع و آگاه نیاز به برنامه و سازماندهی دارد. کشوری که در برخی عارضهها مانند بحران آب و کشاورزی به سمت شرایط بازگشتناپذیر پیش رفته است، بدون برنامه و سازماندهی چه کار کند؟ جامعه آگاه و دانای آن بدون برنامهریزی چگونه بحران آب را حل کند؟ چگونه بحران شبکه بانکی را رفع کند یا ارزش پول را تقویت کند؟ این حرفها کدام است؟ این پراکندهگوییهای روشنفکری به چه کار میآید؟ کشور درحالحاضر برای برونرفت از این وضعیت راهی جز برنامه جامع، دقیق و موشکافانه ندارد و برنامهریزی دقیق و موشکافانه و ترسیم نقشه راه، کار نخبگان و روشنفکران است.
منبع: sharghdaily-942955