محمد صابری
واقعگرایی افراطی یکی از آن بلایایی است که از میانه دهه 80 و در واکنش به قدرتگرفتن سینمای گیشهای، در بخشی از تولیدات سینمای ایران بروز و نمود پیدا کرد و دامنه آن بعدها به عرصه سریالسازی هم کشیده شد. ویژگی این رویکرد در روایتگری، اصرار فیلمساز برای «آینه»بودن در برابر «جامعه» بود و البته در این تعریف، جامعه تنها محدود به آن بخشی میشد که زیر ذرهبین فیلمساز قرار میگرفت! به تعبیر دیگر تصویر حاصل از روایت این دست آثار، الزاما تصویری منطبق بر واقعیت جامعه نبود اما فیلمساز برای اثبات این انطباق، سراغ تمهیداتی فرمی مانند کدرکردن تصاویر، استفاده از دوربین روی دست، آمبیانس صوتی آلوده و... میرفت تا با بهرهگیری از فرم «شبهمستند»، به داستان خود رنگ و لعابی از «واقعیت» بدهد. البته که سینمای واقعگرا به سبک و سیاقی که فیلمسازانی چون عباس کیارستمی، کیانوش عیاری و در نمونههای متأخر اصغر فرهادی به دنبال تجربه آن بودند، طبیعتا در این جریان، قرار نمیگیرد و آنچه بعدها صورت یک بلا و آسیب جدی را به خود گرفت، افراط در واقعگرایی برای فرار از قصهگویی بود. در میان سریالهای شبکه نمایش خانگی هم در برخی آثار بهظاهر مرتبط با معضلات اجتماعی، شاهد ظهور و بروز این جنس از افراط در پرداخت برای سرپوشگذاشتن بر ضعف محتوا بودهایم و جالب اینکه در این مدیوم هم درست آثاری مورد استقبال قرار گرفتند و میگیرند که از مسیری متفاوت به دنبال بازگوکردن آسیبها هستند.
مجموعه «مرداب» یکی از سریالهای تازه در شبکه نمایش خانگی است که حداقل در کارنامه برزو نیکنژاد، بهعنوان کارگردان، میتوان آن را یک گام بلند رو به جلو به حساب آورد. سریالی که تا به اینجا ثابت کرده است، با وجود تمرکز بر یک داستان مرتبط با آسیبهای اجتماعی، در دام «واقعگرایی افراطی» نیفتاده و برای همراهکردن مخاطب با خود، به اندازه کافی «قصه» دارد.
برزو نیکنژاد که پیشتر در عرصه ساخت کمدیهای تلویزیونی توفیقاتی را به دست آورده بود و در سینما هم برای بازتولید همان فرمولها، تلاشهایی داشت، حالا در یک گردش قابلتوجه و مهم، سبک و سیاق متفاوتی در داستانگویی را در سریال «مرداب» در پیش گرفته است که میتوان آن را نقطه آغاز فصل تازهای از فعالیتهای حرفهای این فیلمساز قلمداد کرد. آنچه این تجربه را قابلتوجه کرده است، ضمن تلاش برای آلودهنشدن به کلیشههای قصهگویی درباره آسیبهای احتماعی، خلق شخصیتهای تازه و روابطی متفاوت است.
رابطه خواهر و برادری میان کاراکترهایی که شهرام حقیقتدوست و پانتهآ پناهیها در سریال ایفا میکنند، یکی از همین روابط تازه است. رابطه میان کوهیار و کیوان با بازی مجتبی پیرزاده و یسنا میرطهماسب بهعنوان دو برادر، با شکیب با بازی امیر جعفری بهعنوان پدرخواندهشان هم در مقاطعی از روایت تازه و بکر از کار درآمده است. موقعیت شخصیت پلیس خاطی در داستان با بازی حامد کمیلی هم تا حدود زیادی، تازه و بهدور از کلیشههای مرسوم است.
نکته مهم اینکه فاصلهگرفتن از این روابط تازه و پرقصه، و نزدیکشدن به روابط کلیشهای بهوضوح در لحظههایی از روایت تبدیل به پاشنه آشیل آن میشود. مصداق بارز این نقطه ضعف را هم میتوان در شخصیتپردازی شکیب و روابطی که او با زیردستان خود بهعنوان صاحبکار یا «آقا بالاسر» دارد، مشاهده کرد. فارغ از این جزئیات مثبت و منفی در پرداخت شخصیتها و روابطشان با یکدیگر، آنچه تا به اینجا منجر به نمره قبولی برای «مرداب» شده و میتوان با خیال راحت در انتظار قسمتهای بعدی آن ماند، تعلیق داستان و روایت حسابشده و درست قصه در هر قسمت است. هیچ چیز دچار تعلل و درجازدن نیست و تکلیف بسیاری از اتفاقات، در زمانی معقول مشخص میشود تا بعد از بازشدن هر گره، مخاطب در انتظار گرهگشاییهای بعدی بماند. همین امتیاز هم در ادامه میتواند برزو نیکنژاد را بهعنوان یکی از کارگردانان موفق در عرصه سریالهای خانگی مطرح کند. «مرداب» تا به اینجا بهخوبی توانسته از آسیبهای این جنس از تولیدات، مصون بماند و بیادعا داستانش را برای مخاطب تعریف کند، باید دید در ادامه مسیر این داستان چه سرانجامی پیدا میکند. آیا «پایانبندی» میتواند جواب گوی انتظاری که امروز برای مخاطب
این مجموعه شکل گرفته است، باشد؟
منبع: sharghdaily-904040