جلوی در هتل، آیدیکارتهایمان را نشان میدهیم، پوزخندی تحویل میگیریم که اعتبار همه کارتهایی را که AFC صادر کرده زیر سؤال میبرد؛ «اسمتان باید در لیست باشد.» منتی هم سرمان میگذارند؛ «عروس وزیر را راه نمیدهند، شما را راه بدهند؟» عروس مسعود سلطانیفر هم در ماشینش نشسته و منتظر است نامش را در لیست پیدا کنند. لیست 545نفری است. نفرات آخر با خودکار اضافه شدهاند. نام ما آنجا نیست. «ما خبرنگاریم، آیدیکارت داریم.»؛ قانع نمیشوند، باید منتظر بمانیم. چند دختر دیگر آمدهاند: «از طرف خانم درویشیانیم.» میگویند: «درویشیان اسم رمز است.» اما این رمز هم کارساز نیست. داد و بیداد میکنند و یکی از مأموران دور از چشم بقیه به ما میگوید: «بروید» میرویم به تصور اینکه همهچیز تمام شده.
ما ماندهایم که چطور و از کجا به جایگاه خبرنگاران برسیم. چند قدم جلوتر دختران جمعاند. قرار است با اتوبوس بروند. یک عده از دختران هم جلوی دری که به استادیوم باز میشود، صف کشیدهاند. آفتاب پاییزی، چشم و تن را آزار میدهد. چند نفری از 9صبح آمدهاند. یک عده از 11 و به بعضیها هم گفته بودند ساعت12 آنجا باشند. نزدیک یک شده و نایی برایشان نمانده. خبرنگارانی که نتوانستهاند آیدیکارت بگیرند، در جمعشان هستند. یکی زیر لب ذکر میگوید: «دارم صلوات میفرستم. میترسم که نگذارند برویم.» هیجانزدهاند، شعار میدهند و بیشتر نگرانند. پدری کنار دخترش ایستاده. پدر میگوید: «همهچیز روبهراه است، من بروم؟» و دختر که انگار از هیچچیزی مطمئن نیست دستدست میکند تا پدر بیشتر بماند. پدر دیگرانی هم هستند، برادران و همسران هم. ماندهاند که پیش زنان بمانند تا از حضور آنها در ورزشگاه مطمئن شوند یا اینکه به استادیوم بروند تا جای خودشان را از دست ندهند.
ما ماندهایم که چطور و از کجا به جایگاه خبرنگاران برسیم. از هر کسی میپرسیم چیزی میگوید. ما هنوز پیش دخترانیم، دخترانی که برایشان همین بودن در داخل مجموعه ورزشی آزادی هم غنیمتی است، چند نفری از راه دور آمدهاند، نامشان را نمیگویند، شاید میترسند، دور از چشم خانواده راهی تهران شدهاند، به بهانههای مختلف؛ «اگر راستش را میگفتیم، قبول نمیکردند.» اینها نامشان در لیست نیست. دور از چشم مأموران وارد صف شدهاند و دل توی دلشان نیست که چطور باید وارد ورزشگاه شوند. بقیه هم که اسمشان هست، دستکمی از آنها ندارند: «اگر میخواستند اجازه بدهند الان ما تو بودیم.»
ما هنوز نمیدانیم از کدام در باید برویم. یکی میگوید از تونل بروید. تونل کجاست؟ تصوری از اینکه یک زن برای نخستینبار به استادیوم آمده و راهی بلد نیست ندارند، مأموران راه تونل را نشان میدهند. به تونل میرسیم، میگویند: «نه، نمیشود از اینجا بروید. راه خبرنگاران جداست.» برمیگردیم. نگاه خیره مردان اذیتمان میکند. نگاه پرسشگر که جرأت نمیکند سؤالی بپرسد. یکی به زبان میآید: «واقعا اجازه دادن زنان هم بیایند؟» به دری که باید خبرنگاران رد شوند میرسیم: «نه زنان از اینجا نمیتوانند بروند.» این نه گفتنها یک ساعتی طول میکشد. خبرنگاران مرد به کمک میآیند. با تماسهای آنها از یک در رد میشویم. اما دم در آخر دوباره نه میشنویم. میگوییم فلانی گفته مشکلی نیست، میگوید: «او بالادستی من است، باید خودش بگوید.» میگوییم تماس بگیر، میگوید: «من نمیتوانم با بالادستیام تماس بگیرم.» مردان زیادی هم هستند که بلیت ندارند. یکی سفارش میکند: «این چند نفر از معاونت اجتماعی... هستند.» یک چندنفر دیگر فامیل آقای فلانی هستند، چند نفری هم داد و بیداد میکنند که چندین سال است کارمند ورزشگاه هستند و چرا نباید وارد شوند. ما هم مدام چانه میزنیم که راهی برای ورود نشانمان بدهند. مأموران حراست وزارت ورزش راضی میشوند اما مأموران انتظامی همچنان مصرند که هیج زنی نباید از دری که برای ورود خبرنگاران مرد درنظر گرفتهشده رد شود. خوششانسی به ما رو میکند. شاهین رحمانی، مدیر امنیت AFC کنار در میآید. چند دقیقه بعد اجازه ورود صادر میشود و همهچیز تمام.
ما آمدهایم ولی هنوز از زنان تماشاگر خبری نیست. بعد از 3ساعت ماندن پشت در، رسیدن به جایگاه خبرنگاران در حد یک پیروزی است و البته دیدن ورزشگاه یکدست قرمز. تازه اینجاست که یادمان میآید برای چه آمدهایم و استرس و هیجان هردو با هم سراغمان میآید. 13سال از نخستینباری که چندنفر از ما زنان به استادیوم آمده گذشته، از بازیهای مقدماتی جامجهانی2006، از بازی با کرهشمالی و بحرین. از 2پیروزی. 13سال پیش با امسال متفاوت بود. 2ساعت قبل از شروع بازی به ورزشگاه آمدیم. نه آیدیکارتی داشتیم و نه لیستی بود، نه حتی اتوبوسی که تماشاگران را از هتل المپیک به استادیوم بیاورد. همه ما زنانی که 13سال قبل به استادیوم آمدیم، دستمان بلیتهای جایگاه ویژه بود. مثل همه مردان از در اصلی وارد شدیم و روی سکوها نشستیم. شاید 13سال قبل منتظر بودیم روزهای بهتری در انتظارمان باشد، ما هم مثل مردان هر بازی و هر روزی که دلمان خواست و با هر بلیتی که دستمان بود، تماشاگر بازی باشیم. اما حالا بعد از اینهمه سال همهچیز سختتر شده، سخت سخت. سختی وقتی بیشتر میشود که توییتها یکییکی به دستمان میرسد. بازی شروع نشده ما محاکمه شدهایم. اینکه چرا در بازی نمایشی فدراسیون و وزارت ورزش شرکت کردهایم. چرا ما خبرنگاران و زنان دیگر حاضر شدهایم به ورزشگاه بیاییم، درحالیکه زنانی که هواداران اصلی هستند پشت در ماندهاند. میگویند باید زنان مثل مردان اجازه ورود به ورزشگاه را داشته باشند، از همان راهی که آنها بلیت میخرند، زنان هم بخرند و... حرفشان منطقی است، همین چنددقیقه پیش دختری را دیدیم که با چهرهای مردانه وارد استادیوم شده ولی گیر افتاده بود. «حق او بودن در این استادیوم است»؛ این را یکی از ما میگوید، مایی که میگوییم اگر قرار است تعداد محدودی از زنان به ورزشگاه بیایند و با تدابیر شدید امنیتی هم بازی را ببینند، باید همانها هم هواداران اصلی باشند و مثل مردان بلیت بخرند.
بالاخره زنان تماشاگر جای خالیشان را پر میکنند، جایگاه استقلالیهای تیفوسی را و چه باشکوه است لحظه ورود آنها. ورزشگاه به احترام آنها به پا میخیزد و دست میزند. آنها بعد از ساعتها معطلی وارد استادیوم میشوند اما لحظه ورود، همه سختیها یادشان میرود.
اینفانتینو، رئیس فیفا هم برای دومینبار به ایران آمده، مهمان ویژه است. تا میآید سراغ زنان را میگیرد، برای اطمینان یا هر چیز دیگری است، به سمتشان میرود. میگویند رئیس فیفا از همان فرودگاه نخستین چیزی که پرسیده همین وضعیت حضور تماشاگران زن در استادیوم بوده.
میگویند چند نفری از زنان بیرون ماندهاند، آنهایی که اسمشان در لیست نبوده. نیمه دوم که میشود یک عده دیگر هم وارد میشوند؛ حدود هزار زن در ورزشگاه. خیالمان راحت میشود که همه آمدهاند اما انگار اینطور نیست. بازی که تمام میشود تازه متوجه میشویم چه خبر بوده. بازی تمام میشود و جام را به قهرمانی که پرسپولیس نیست میدهند، حسرت به دل ماندهایم ولی حسمان حس شکستخوردهها نیست. زنان ماندهاند تا مردان ورزشگاه را خالی کنند. خستهاند. بعضی از آنها از 9صبح ورزشگاهاند. با اتوبوسها دوباره به هتل برمیگردند و همانجا همهچیز تمام میشود. زنانی که ماشینی برای بازگشت ندارند، کنار اتوبان ماندهاند. خدا میداند ساعت چند میخواهند به خانههایشان برسند. یکی میگوید: «آنهایی که نگران امنیت ما بودند، یک فکری برای برگشت ما میکردند.»
بازی تمام شده. ما هنوز نمیدانیم باید به حضور دوباره امیدوار باشیم، یا بهخودمان بگوییم این حضور به گفته بعضی از دوستان فقط نمایشی بوده برای محروم نشدن.
تجربه اولینها
فاطمه صمدی از خبرنگاران فوتبالی است که بعد از 15سال کار در سایتها، خبرگزاریها و روزنامههای ورزشی برای نخستینبار وارد ورزشگاه شده: «نزدیک به 5ساعت سرپا بودیم. دختر علی پروین و محمود خوردبین هم بودند و آنها هم خسته شده بودند. انتظار نداشتند که اینقدر معطل شوند.» صمدی از بیاحترامیها هم گلایه دارد: «چند نفر همیار بودند که وقتی ما در صف بودیم، دور ما حلقه زده بودند و میگفتند از این حلقه خارج نشویم. همه را هل میدادند، خیلی وضعیت بدی بود. وقتی هم میخواستیم وارد استادیوم شویم، جمعیت زیاد بود، همه با هم میخواستند بروند، خانمهایی که بچه همراهشان بود، اذیت شدند، بچه کوچک یکی از آنها زمین افتاده بود و نگرانش بودیم.» تلخترین نکتهای که صمدی با آن مواجه شده: «وقتی اینفانتینو به سمت جایگاه زنان آمد، گفتند بلند شوید برایش دست تکان بدهید. انگار میخواستند نمایش بدهیم که ما هستیم.» و بدتر از همه برای او حضور بعضی از زنان در ورزشگاه است، زنانی که هیچ علاقهای به فوتبال ندارند؛ «بعضی از زنان چیزی از فوتبال نمیدانستند ولی برای تماشای بازی آمده بودند. من با یکی از آنها صحبت میکردم، بیمیل بود و رغبتی برای تماشای بازی نداشت. اما زنانی بودند که بیرون در مانده بودند و گریه میکردند که بتوانند بازی را ببینند. وقتی هم نیمه دوم بقیه زنان با 2اتوبوس آمدند، باورتان نمیشود از ذوق دیدن استادیوم و تیم گریهشان گرفته بود. وقتی این زنان هستند، چرا باید کسانی که فوتبال دوست ندارند به ورزشگاه بیایند؟» صمدی امیدوار است: «مسئولان به زوری که بالای سرشان است نگاه نکنند، به عشقی که مردم دارند، نگاه کنند. وقتی میشود با زور بالای سر زنان را به استادیوم راه داد، پس در شرایط عادی هم میشود.»
مریم پورمحرابی و همکارانش هم از باشگاه پرسپولیس به استادیوم رفته بودند. آنها که از طریق باشگاه نامشان در لیست رفته بود، خیلی فوتبالی نیستند: «پسر و همسرم فوتبالی هستند و من هم بهخاطر همین فوتبال میبینم. از فوتبال در حد آفساید و کرنر میدانم. بازیکنان هم چون به دانشگاه پرسپولیس میآیند، میشناسم و میدانم کدام پست بازی میکنند. اما این بازی خیلی هیجان داشت. وقتی هم که دیدم بعضی از دختران که نیمه دوم وارد استادیوم شدند، چطور اشک شوق میریختند، خیلی خوشحال شدم.»
پریسا پورطاهریان عکاس فوتبال است اما تا قبل از بازی پرسپولیس بیشتر از فوتبال پایه عکاسی کرده بود. او هم مثل خبرنگاران و عکاسان دیگر، از AFC آیدیکارت گرفته بود: «در فوتبال پایه به ورزشگاه میروم ولی نه همه ورزشگاهها. درآکادمی کیا و ورزشگاه بعثت مشکلی برای عکاسی نیست ولی برای داربی امیدها هم مجبور شدم از جایگاه ویژه عکس بگیرم. در بازی دوستانه ایران و ترکیه هم در ترکیه عکاسی کرده بودم ولی تیم ملی بزرگسالان نخستینبارم بود.» پورطاهریان که در چند تورنمنت خارج از ایران هم عکاسی کرده، میگوید: «ورود به ورزشگاه آزادی هم مثل ورود به ورزشگاههای خارجی بود با این تفاوت که خارج از ایران به تو بهعنوان عکاس نگاه میکنند و مثل مردان باید از گیتها رد شوی و وسایلت را چک کنند ولی اینجا بهعنوان عکاس دختر نگاهت میکنند.» او امیدوار است که دوباره به استادیوم بیاید: «من همیشه امیدوارم. در این بازی و در لحظههای آخر حس خداحافظی کردن نداشتم.»
دخترانی که بهجای استادیوم کنار اتوبان پیاده شدند
درحالیکه همه تصور میکردند همه زنانی که به استادیوم آمده بودند، در جایگاه نشستهاند، یک عده بیرون در، اشکریزان راهی خانههایشان شدند. یکی از این زنان مژده لاریجانی است که با انتشار ویدئویی این موضوع را خبری کرده است. او به همشهری توضیح میدهد که شنبهشب چه اتفاقی افتاد: «سوار اتوبوس شدیم. 2اتوبوس بود. ما را بیرون ورزشگاه بردند. جلوی اسکوربوردی که بازی را برای مردم عادی پخش میکرد، اتوبوسها ایستادند. 17دقیقه از بازی گذشته بود. مدام میگفتیم ما را پیاده کنید تا بتوانیم بازی را از اسکوربورد ببینیم، راننده گوش نمیکرد. تقصیری هم شاید نداشت.» آنها تا اواسط نیمه دوم در اتوبوس حبس شده بودند تا اینکه اتوبوس حرکت میکند: «اول اتوبوس اول حرکت کرد. 10دقیقه بعد اتوبوس ما. کنار اتوبان همه را پیاده کردند و اتوبوس رفت. ما همه کنار هم بودیم و گریه میکردیم. ما 50نفر هم نمیشدیم، اما 50مأمور دورهمان کرده بودند. فرماندهشان پرسید که چی شده، توضیح دادیم، سرش را تکان داد و رفت.»
بهنظر میرسد این نفرات بهدلیل کمبود جا اجازه ورود به استادیوم را پیدا نکردهاند اما شایعاتی که دربارهشان مطرح شده، اذیتشان میکند: «گفتهاند ما شیشههای اتوبوس را شکستهایم و شعار هم دادهایم. ما زورمان به شکستن شیشه نمیرسد. اصلا چنین اتفاقی نیفتاده. اگر از اول به ما میگفتند جا نیست، حداقل به خانه برمیگشتیم ومهمترین بازی تاریخ تیممان را از دست نمیدادیم. هیچیک از آن مأموران نمیدانستند که این بازی چقدر برای ما مهم است.» لاریجانی معترض است: «ما آن موقع شب کنار اتوبان رها شدیم، با خواهر و مادر خودشان هم همین کار را میکنند؟ امنیت ما برای کسی اهمیت نداشت؟ فقط بودن در استادیوم خطر دارد؟»
6 ساعت آزادی
درِ ورزشگاه هنوز به رویمان بسته است، میگویند: «زنان از در هتل المپیک وارد شوند.» از در اصلی تا در هتل را میرویم، بین دویدن و راه رفتن. ساعت هنوز 12 است؛ 6ساعتونیم قبل بازی. دلیل سرعت پاهایمان را نمیدانیم، شاید حق با آنها باشد؛ بارها و ساعتها جلوی این در ایستادهاند، بدون اینکه بتوانند از دری وارد شوند.
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران