hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > خانه‌ام را برای بدهی بر ادرم نمی‌فروشم

خانه‌ام را برای بدهی بر ادرم نمی‌فروشم

مریم 52 سال دارد اما سن و سالش بیشتر نشان می‌دهد. چین و چروکی که روی صورتش نشسته نشان می‌دهد سال‌ها با غم و اندوه گذرانده است. وقتی با او درباره اتهامش می‌پرسم، دست‌هایش می‌لرزد، چشمانش پر از اشک می‌شود.
 او به خاطر بدهی 20 میلیونی به زندان افتاده. بدهی که هیچ ربطی به او نداشته و مجبور است تا زمانی که این بدهی صاف شود توی زندان بماند. مریم برادرش را مقصر همه اتفاقاتی می‌داند که چند ماه و حتی سالی است که دامن او را گرفته است. از او می‌خواهم درباره خودش بگوید.

15 ساله بودم که با جوانی به نام محمد ازدواج کردم. او با رانندگی خرج زندگی را در می‌آورد. چند سال بعد از ازدواج به‌خاطر بچه‌دار نشدن پیش دکترهای مختلف رفتم. می‌گفتند من مشکل دارم. شوهرم عاشق بچه بود. همیشه مرا به خاطر اینکه بچه‌دار نمی‌شدم تحقیر می‌کرد. به من لقب اجاق‌کور داده بود. بعد از مدتی به سرش زد زن دیگری بگیرد تا اقلا از او بچه‌دار شود. چاره‌ای نداشتم، سرکوفت خانواده شوهر و نگاه‌های سرد شوهرم را نمی‌توانستم تحمل کنم. کار به جایی رسید که قبول کردم خودم برایش به خواستگاری هوویم بروم.

مدتی با هوویم در یک خانه زندگی کردم. وقتی دیدیم نمی‌توانیم سازش داشته باشیم، شوهرم برایش خانه دیگری اجاره کرد و مستقل شد. شوهرم و هوویم صاحب سه پسر شدند. تحمل سرو صداهای بچه‌هایش و تنهایی‌های خودم را نداشتم. بعد از اینکه 20 سال از ازدواج‌مان گذشت، باردار شدم. خدا دختری به ما داد و اسمش را رویا گذاشتم.

زندگی من و محمد با آمدن رویا، رنگ دیگری گرفت اما از بخت سیاهم، وقتی دخترم یک سال و نیمه بود، شوهرم از دنیا رفت. هوویم و بچه‌هایش خانه را فروختند و 30 میلیون به من و دخترم ارثیه رسید. با آن پول و پس‌اندازی که داشتم و با وام خانه‌ای 50 متری در صالح آباد حوالی بهشت زهراخریدم.

چطور سر از اینجا درآوردی؟

یکی از برادرانم که معتاد هم هست مثلا برای سرپرستی از ما به خانه‌مان آمد. آزارش به ما نمی‌رسید. نمی‌دانستم کجا می‌رود و چه می‌کند. یک روز که خانه بودم مردی زنگ را زد و گفت که از برادرم 20 میلیون طلبکار است. بدنم یخ کرد که چرا او این پول را گرفته. شب که برادرم خانه آمد از او پرسیدم چرا 20 میلیون قرض گرفته است. او جواب درست و حسابی به من نداد. آمدن طلبکار به در خانه مرا بیشتر از پیش نگران می‌کرد. دوست نداشتم جلوی در و همسایه کسی سر و صدا کند و آبروی‌مان را ببرد. روز بعد دیگر از برادر خبری نشد. وسایلش را برداشت و رفت.

چند روز بعد سرو کله طلبکار پیدا شد. چیزی که فکرش را می‌کردم، اتفاق افتاد. هر روز می‌آمدو چند ساعتی جلوی خانه‌ام کشیک می‌داد. داد و فریاد می‌زد که پول مرا بدهید و... یک روز دیدم از دادسرا برایم نامه آمده و احضار شده‌ام به بازپرسی. وقتی پیش قاضی رفتم دیدم که سند خانه‌ام لای پرونده است به اضافه برگه‌ای که با امضاي من جعل شده بود که در ازای دریافت قرض اگر نتوانستم پول را بدهم خانه‌‌ام به فروش برود و بدهی طلبکار پرداخت شود. دنیا دور سرم چرخید. برادرم در حق من و دخترم نامردی کرده بود.

چرا بعد از مرگ شوهرت ازدواج نکردی؟

قبل از فرار برادرم، دوستش سیاوش که به خانه‌ام رفت و آمد داشت و کارمند بود، از من خواستگاری کرد. صیغه 99 ساله خواندیم، بعد از ازدواج فهمیدم زن و دو دختر دارد که در کاشمر زندگی می‌کنند. سیاوش به خاطر جعل اسناد، دستگیر و زندانی شد و کارش را از دست داد. ما هشت سال با هم زندگی کرديم اما بچه‌دار نشدیم. وقتی زندانی شد دیگر خبری از او نداشتم.

چرا خانه را نمی‌فروشی تا از زندان خلاص‌شوی؟

این خانه تنها سرمایه من و دخترم است. اگر اتفاقی برایم بیفتد دخترم باید چه کند؟ این خانه تنها پشتوانه اوست. حاضرم تاآخر عمر زندان بمانم ولی آپارتمان 50 متری‌ام برای بدهی که متعلق به من نیست، فروخته نشود.

دخترت چندساله است؟ کجاست؟

14 ساله شده و بعد از زندانی شدنم، او را به اراک پیش پدرم فرستادم اما سه هفته پیش، پدرم به خاطر تصادف فوت کرد و حالا بچه‌ام آواره است و هر روز پیش یکی از فامیل هاست. البته 50 درصد دیه به ما تعلق می‌گیرد.

از برادرت هم خبری داری؟

نه، حتی نمی‌دانم مرده یا زنده است. همین طور مرا به بدبختی انداخت و رفت.

صحبت دیگری نداری؟

وقتی اسم اتهام من که کلاهبرداری است به گوش کسی می‌رسد، فکر می‌کند با یک دزد بی‌رحم طرف است اما می‌خواهم به مردم بگویید همه کلاهبرداران دزد نیستند و یک وقت با یک چک هم ممکن است چنین اتهامی به آدم بزنند. وقتی بدبیاری ببارد، دیگر از هر طرف، مثل سیل آدم را خفه می‌کند.

برادر نامردم مرا گرفتار کرده است و از او خبری نیست. می‌خواهم دخترم زیر سایه خودم باشد. هر وقت زنگ می‌زنم، گریه می‌کند. زن بابایم اذیتش می‌کند، زن دایی‌ها به چشم نان خور اضافه نگاهش می‌کنند. برای تربیتش هم نگرانم و می‌ترسم با این آوارگی، مسائل دیگری برای خودش و من ایجاد شود. مریم تنها کسی است که به او زنگ می‌زنم و با من صحبت می‌کند. بقیه بهانه‌هایی برای فرار از صحبت با من دارند. وقتی زنگ می‌زنم خیلی دلم‌می‌گیرد.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام