کنار تختخواب دخترهایش روی زمین نشست و گریه کرد. چندین ساعت اشک ریخت. به دستانش نگاه کرد، به خون آلوده شده بود. همین چند لحظه پیش، دست به قتلعام وحشتناکی زده بود. در عرض چند دقیقه چاقو به دست شده و دو دختر و مادرزن و پدرزنش را کشته بود. چند ساعتی طول کشید تا بالاخره خودش را در کلانتری دید. داشت اعتراف میکرد. پدر بیرحمی که گلوی دو دختر ١٩ و ١٧ سالهاش را برید و بعد از آن سراغ پدرزن و مادرزن میانسالش رفت و آنها را هم با چاقو کشت، . آن هم درست درحالیکه همه مقتولان در خواب بودند. همه این سکانسهای وحشتناک تنها به یک دلیل رقم خورده بود؛ اختلاف و قهر با همسر؛ مرد بوکسور و قوی هیکل، وقتی همسرش قهر کرد و به خانه برادرش رفت، چنین تصمیم وحشتناکی گرفت. او دو دختر و پدرزن و مادرزنش را با شیرموز آغشته به دارو خواباند و با چاقو بالای سرشان ظاهر شد. آنها را کشت و به همراه برادرش تسلیم پلیس شد.
نیمههای شب سهشنبه ٢٤ مهر ماه بود. مرد میانسال از سرکار به خانه برگشت. همسرش یک هفتهای میشد که از خانه قهر کرده و به خانه برادرش رفته بود. پدرزن و مادرزنش هم برای اینکه نوههایشان را تنها نگذارند، به آن خانه رفته بودند. وحید ٤٧ ساله بعد از خوردن شام به آشپزخانه رفت، شیرموزی درست کرد و آن را به اعضای خانه داد. هیچکس خبر نداشت قرار است در این خانه حمام خون به راه بیفتد. دو دختر و مادربزرگ و پدربزرگشان شیرموز را خوردند و دقایقی طول نکشید که خواب سنگینی سراغشان آمد. هر دو دختر به اتاقشان رفتند. روی تختخوابهایشان خوابیدند. مادربزرگ و پدربزرگشان هم در سالن رختخواب پهن کردند و به خواب رفتند. حالا وقت آن رسیده بود که صحنههای وحشتناک یک جنایت خانوادگی رقم بخورد. وحید اول به اتاق دخترهایش رفت. کنار دختر بزرگترش که ١٩سال داشت، نشست، دستش را دور گردن او انداخت و سعی کرد خفهاش کند، اما وقتی مقاومت دخترش را دید چاقو را برداشت. چاقویی که در خانه داشتند. این مرد با چاقو دخترش را کشت و سراغ دختر کوچکترش رفت. او را نیز با همین شیوه به قتل رساند. بعد از آن به سالن رفت، اول پدرزنش را خفه کرد و بعد هم با چاقو چندین ضربه به مادرزنش که بیدار شده و مات و مبهوت صحنههایی که میدید شده بود، زد. ساعت ١٢:٣٠شب بود که این جنایتها تمام شد. ساعت ٣ظهر فردای همان شب بود که این مرد در کلانتری نبرد، پرده از راز این جنایت هولناک برداشت و پلیس را راهی خانهاش در خیابان نبرد کرد. درحال حاضر نیز بازپرس کشیک قتل دادسرای جنایی پایتخت دستورات لازم در این پرونده را صادر کرده است.
مرد جنایتکار هم درحالیکه خودش هنوز از این اتفاق شوکه است و گاهی گریه میکند و گاهی سکوت، ماجرای زندگیاش و آن شب ترسناک را روایت کرد:
از قبل برای این جنایت نقشه کشیده بودی؟
از آن همه کشمکش خسته شده بودم. میخواستم همه را راحت کنم. برای همین همان روز نقشه این جنایتها را کشیدم. خودم هم نمیدانم چه شد که این کارها را کردم.
انگیزهات از این قتلعام چه بود؟
مقصر همسرم است. با او اختلاف داشتم. هر کاری میکردم زندگیمان درست نمیشد. ٤سال بود که با هم درگیری داشتیم. در آخر هم بعد از این همه تلاش برای حفظ زندگیمان، او از خانه قهر کرد و رفت، برای همین خیلی عصبانی بودم.
اختلافتان سر چه بود؟
سر همه چیز با هم اختلاف داشتیم. در این ٤سال اخیر بیشتر هم شده بود، حتی سر رنگ لباسهایمان هم با هم درگیر میشدیم. در کل سر هیچ موضوعی با هم تفاهم نداشتیم.
روز حادثه چرا پدرزن و مادرزنت خانه شما بودند؟
وقتی همسرم قهر کرد و به خانه برادرش رفت، به آنها گفتم میخواهم به شمال بروم برای همین از آنها خواستم تا پیش دخترهایم بمانند و اگر کاری داشتند، انجام دهند.
با همسرت اختلاف داشتی، چرا دخترها و پدرزن و مادرزنت را کشتی؟ آنها چه گناهی داشتند؟
دلیل اصلی اختلافاتمان پدرزن و مادرزنم بودند، البته بیشتر مادرزنم بود. آنها خیلی دخالت میکردند. از دستشان به ستوه آمده بودم. دخترهایم را هم کشتم، چون نمیخواستم مثل مادرشان شوند و یک نفر دیگر را بدبخت کنند.
وقتی داشتی آنها را میکشتی پشیمان نشدی؟
نه هر لحظه مصممتر میشدم.
بعد از جنایتها چه کار کردی؟
بین دو تخت دخترهایم نشستم و تا ٦ صبح اشک ریختم. بعد از آن به آشپزخانه رفتم و کمی میوه و شربت خوردم. گلویم خشک شده بود. بعد هم به خیابان رفتم و قدم زدم، تا اینکه برادرم با من تماس گرفت. برادرم پزشک است و خیلی هوای مرا دارد. او گفت که برادرزنم با او تماس گرفته و خواهش کرده که تکلیف زندگی خواهرش را روشن کنیم. برادرم میخواست در این زمینه با من صحبت کند که به او گفتم چه کار کردهام. باور نمیکرد، تا اینکه به خانه آمد و وقتی مطمئن شد مرا به کلانتری برد. من هم خودم را تسلیم پلیس کردم.
شغلت چیست؟
در باشگاه بدنسازی کار میکردم و مربی بوکس هم بودم.
دخترهایت درس میخواندند؟
بله. دختر بزرگم دانشجوی رشته حقوق بود.
قاتلی آرام و خوشرو در محل
دو روز از آن حادثه میگذرد. از شبی که آپارتمان ٢٠ واحدی خیابان دهحقی در محله نبرد تهران پر شد از ماموران پلیسی که یکییکی اجساد را از واحد شماره یک این ساختمان خارج میکردند؛ از آن چهارشنبه شبی که اهالی این محل ماتومبهوت خبر این جنایت وحشتناک را شنیدند. هنوز هم باور ندارند که وحید آن مرد آرام و خوشبرخورد چنین جنایتی را انجام داده باشد. «اصلا به این حرفها نمیخورد، با اینکه هیکلی و درشتاندام بود، اما رفتارش متین بود. همیشه میخندید.» اینها را یکی از ساکنان آپارتمان محل حادثه به «شهروند» میگوید. کسی که خانهاش فقط دو طبقه با خانه وحید فاصله دارد. او هم مثل بقیه همسایهها چهارشنبه متوجه شد که نزدیکی محل زندگیاش چه جنایت هولناکی رخ داده است: «راستش من از طریق مدیر ساختمان متوجه شدم. وقتی شنیدم اصلا باورم نمیشد. آنها تازه به اینجا آمده بودند. اواسط تابستان بود. مستاجر بودند، اما وضع مالی خوبی داشتند. همین چند روز پیش دختر بزرگش را دیدم. میخواست از پارکینگ خارج شود، اما خودروی پدرش شاسی بلند بود و همین کار را برای او سخت میکرد، کمکش کردم تا از پارکینگ خارج شود. عجله داشت و میگفت کلاسم دیر شده، دانشجوی حقوق بود. وقتی شنیدم که او و خواهرش چطور به دست پدرشان به قتل رسیدند، مدام آن صحنه برایم زنده میشود.» رضا یکی دیگر از اهالی محل است. او وحید را خوب میشناسد. چند سال پیش در یکی از بستنیفروشیهای همان حوالی با او آشنا شد. او درباره وحید و زندگیاش به «شهروند» میگوید: «وضع مالی خوبی داشت. با اینکه ورزشکار بود و آموزش بدنسازی و بوکس میداد، اما درآمد اصلی او ساختوساز بود. چند آپارتمان خوب و شیک در همین نبرد دارد. او اصلا مشکل مالی نداشت، اما از زندگیاش راضی نبود. با کسی زیاد دراینباره صحبت نمیکرد، من با چند نفر از همسایههای وحید هم دوستم، اما از هیچ یک از آنها نشنیدم که صدای داد و فریاد و درگیری از خانهشان بلند شود. بعد از اینکه فهمیدم وحید خودش را معرفی کرده، با همسایه وحید تماس گرفتم، اما آنها هم مثل من باورشان نمیشد که او دست به چنین کاری زده باشد.»