hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > خبرها > یک صدای آشنا درون خانه ما

یک صدای آشنا درون خانه ما

جعبه‌اي چوبي كه بخشي از آن توري كشيده شده بود و با باتري‌هاي بزرگ صدايش درمي‌آمد، روزگاري تنها صداي دلنشين آدم‌ها در روستاها، محله‌ها و خيابان‌ها بود.
جعبه‌اي چوبي كه بخشي از آن توري كشيده شده بود و با باتري‌هاي بزرگ صدايش درمي‌آمد، روزگاري تنها صداي دلنشين آدم‌ها در روستاها، محله‌ها و خيابان‌ها بود. آدم‌هايي كه روزگاري دور اين جعبه چوبي مي‌نشستند تا موسيقي‌اي را گوش بدهند يا همراه قصه‌اي شوند؛ رفيق شفيقي كه از سه عنصر صدا، موسيقي و كلام، دنياي دلخواه شنوندگانش را مي‌ساخت و حالا از آن تنها خاطره‌اي محو باقي مانده است.

ياران قديمي
«عاشق راديو‌ام؛ عشق دوران جواني.» «محمد» ٩٢سال دارد و طي همه اين‌ سال‌ها هيچ‌گاه راديو را از خودش جدا نكرده، اگرچه هيچ‌گاه نتوانسته نسبت به تلويزيون اين علاقه را داشته باشد. «در گذشته‌ راديو بهانه‌اي بود براي شب‌نشيني‌ها. هر كسي راديو نداشت و در هر محله يا روستا تنها يك راديو وجود داشت كه همه اهالي شب‌ها دور آن مي‌نشستند و به موزيك‌ها، اخبار و برنامه‌هاي آن گوش مي‌دادند.» «محمد» ساعاتي از روز را در پارك پياده‌روي مي‌كند؛ عادتي كه از جواني هر روز آن را تكرار مي‌كند. «جعبه جادويي آن روزها راديو بود و روزهاي نخست بعضي‌ها با شنيدن صدايي كه از جعبه بيرون مي‌آمد، مي‌ترسيدند يا تعجب مي‌كردند. «صادق» و «حسن» هر دو متولد ١٣٣٢ هستند و سال‌هاست با هم رفاقت دارند؛ رفاقتي كه حالا بخشي از آن در پارك صرف شطرنج‌بازي مي‌شود. هر دو آنها با شور خاصي از راديو و خاطراتي كه از آن دارند، حرف مي‌زنند. هر دو سال‌هاي طولاني است كه راديو گوش مي‌دهند و علاقه‌اي به ديدن تلويزيون ندارند، اما «حسن» به خاطر علاقه همسرش به تلويزيون در خانه نمي‌تواند زياد راديو گوش بدهد و بيشتر اوقات در خودرو گوش به برنامه‌هاي راديو مي‌دهد. «حسن» بازنشسته نظامي است و از سال‌هاي جنگ هم خاطره دارد؛ دوراني كه راديو وسيله‌اي بود براي شنيدن از عمليات‌ها، پيروزي‌ها و ....«در طول خدمتم راديو هميشه همراهم بود و به بودنش عادت داشتم، اما متاسفانه امروز راديو از برنامه‌هاي متنوع و شادي كه داشته تهي شده است و بيشتر اوقات برنامه‌ها را با كمي تاخير از تلويزيون پخش مي‌كند؛ به‌عنوان مثال سخنراني رئيس‌جمهوری ساعت ٢١ از تلويزيون پخش شد و با كمي تاخير خلاصه آن از راديو!» او موهاي سفيد يكدستش را عقب مي‌زند و كمي روي صندلي جابه‌جا مي‌شود. «نخستين‌بار ٥سال داشتم كه راديو ديدم، در آن دوران خانواده‌ام تلويزيون را قبول نداشتند و بيشتر راديو گوش مي‌دادند، اما متاسفانه فرزندانمان نه علاقه‌اي به تلويزيون دارند، نه راديو و بيشتر وقتشان صرف موبايل مي‌شود!» «صادق» هم معتقد است راديو ابهتش را از دست داده و مثل قبل محبوبيت ندارد. «بيشتر اوقات راديو پيام گوش مي‌دهم، چون برنامه‌هايش هيچ جذابيتي ندارد.» خاطره «صادق» از تلويزيون به سياه‌وسفيدهاي قديمي مي‌رسد. «بيشترين انس‌ هم‌نسلي‌هاي ما با راديو بود و تلويزيون در اكثر خانه‌ها منع مي‌شد. يادم هست طلق‌هاي رنگي مي‌گرفتيم و مي‌چسبانديم به تلويزيون تا رنگي شود. يادش بخير.»
آدم‌هاي دنياي تصوير
«الان چه كسي راديو گوش مي‌دهد؟ دوران راديو ورافتاده است.» چهار، پنج نفري روي نيمكت پارك نشسته‌اند و منتظرند تا دوستشان از راه برسد. همگي متولد دهه ٧٠ هستند و سربازي را پشت‌سر گذاشته‌اند و دو نفرشان جزو فارغ‌التحصيلان دانشگاه‌ هستند. از راديو و محبوبيتش كه مي‌شنوند، همگي با هم مي‌خندند. «در حد تاكسي نشستن مجبوريم راديو گوش بدهيم.» اما «رضا» گاهي اوقات مشتري راديو مي‌شود. زمان‌هايي كه مي‌خواهد فوتبال ببيند و به تلويزيون دسترسي ندارد. «محمد» از راه مي‌رسد و به دوستانش ملحق مي‌شود. او نه علاقه‌اي به تلويزيون دارد، نه راديو. «ما نسل دنياي مجازي‌ هستيم و ساعت‌هاي طولاني را در همان دنيا سير مي‌كنيم و از همين دنيا لذت مي‌بريم. واقعا با وجود اينترنت، راديو و تلويزيون معناي خود را از دست مي‌دهد.» «مهشيد» درگيري‌هاي كار را دليل غريبه‌بودن نسل جديد با راديو مي‌داند. «درگير كاريم و فرصت نمي‌كنم، اگرچه به‌شخصه راديو را بيشتر از تلويزيون مي‌پسندم.» مشغله زياد هم بهانه «مهيار» است براي گوش ندادن به راديو. «٤سالي مي‌شود تلويزيون نديده‌ام. درواقع تلويزيون و راديو هيچ چيزي ندارند جز خبرهاي خيانت، جنگ، اختلاس، اعتياد و ... واقعيت اين است كه هيچ‌ چيز خاصي ندارند كه بخواهم وقتم را صرف آنها كنم.» اگرچه «مجتبي» معتقد است نسل جديد با ديدن بيشتر جذب مي‌شود. «ما آدم‌هاي دنياي تصويريم و براي همين اينستاگرام جذابيت بيشتري نسبت به راديو برايمان دارد. ما تصوير زياد مي‌بينيم و براي همين با شنيده‌ها خيلي نمي‌توانيم ارتباط برقرار كنيم. من هر روز  ٢ساعت پاي اينستاگرام هستم، گردن درد هم مي‌گيرم، اما برايم جالب است.»

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد