به گزارش شبکه شرق؛ اما در جهان ذهنی ترامپ تحقق این مهم با حل یک معادله تکمجهولی امکانپذیر نیست که تنها متغیر آن موضوع هستهای باشد. او برای مذاکره یک ایستگاه تعریف کرده و اجرای راهبرد چندموضوعی خود فارغ از پرونده هستهای را در گرو چراغ سبز ایران برای تفاهم درباره مسائل منطقهای در همان ایستگاه ممکن میبیند. این چنین است که محافل رسانهای غرب درباره گزینههای پیشنهادی او گمانهزنی کرده و ادعا میکنند که این ایده میتواند راهگشای توافق روی مدار برد- برد باشد. این را «اکونومیست» پیشبینی کرده و میگوید «ترامپ» همزمان با افزایش فشارها بر تهران، توافقی را پیشنهاد میکند که «شامل رفع تحریمها و حمایت از عادیسازی مداوم روابط با عربستان سعودی است، مشروط بر اینکه ایران دو اقدام عملی انجام دهد.» این نشریه بریتانیایی اقدام اول را محدود کردن جدی برنامه هستهای ایران و اقدام دوم را این دانسته که ایران در حوزه منطقه ای انعطاف هایی نشان دهد و به برخی حمایتها پایان دهد. «اکونومیست» ادعا کرده که چنین توافقی مطلوب دوطرف باشد، چراکه هر طرف را ملزم میکند تا امتیازات بیشتری نسبت به برجام به دست آورند. این ایده تکرار کننده منطقی است که ترامپ در دور نخست ریاستجمهوری خود مبنای رفتار با تهران قرار داد و معتقد بود برجام باید به نفع یک توافق جامع که مسأله هستهای، موشکی و منطقهای را دربرمیگرفت، قربانی شود. در منظومه تصمیمگیری او، حل یکی از گرههای اختلاف یعنی نقش ایران در منطقه و آنچه حمایتش از محور مقاومت تعریف میشود، به یک بده – بستان دوجانبه امتیاز در محیط پیرامونی ایران تقلیل داده میشود، چیزی است که به اعتقاد شماری از صاحبنظران امریکایی امکان کمی برای اجرا دارد. چه به اعتقاد آنها از یک سو دست کشیدن تهران از قلب مقاومت به عنوان نقطه کانونی خواست ترامپ و از سوی دیگر محدودسازی دامنه کنشگری آن به انضمام نادیده انگاری نقش دیگر بازیگران منطقه در بستر تحولات منطقهای چیزی نیست که بتواند ایران را پای میز مذاکره بکشاند.
سامان گفتوگوهای منطقهای
بنابراین اگرچه گفتوگو با ایران درباره موضوعات منطقه بخش مشترک سیاستی است که دولتهای متعدد امریکا در پیش گرفتهاند اما از منظر استراتژیستهای پیشین امریکا تحقق خواست واشنگتن برای محدودسازی نقش منطقهای ایران جز با درنظر گرفتن سهمی برای دیگر بازیگران عربی منطقه ممکن نیست. «ایلان گلدنبرگ» مدیر برنامه امنیت خاورمیانه در دولت «بایدن» پیشتر طرح خود را که برآمده از واکنشی به سیاست توافق دوجانبه با ایران پیرامون چالشهای مشترک منطقه بود، به توصیههای مؤکد مبنی بر سامان دادن به یک مجموعه گفتوگوهای منطقهای ارجاع داده و تصریح کرده بود که چهارچوب مذاکرات منطقهای میتواند شامل ایران، بازیگران کلیدی منطقهای و برخی از بازیگران خارج از منطقه باشد؛ طرحی که فحوای آن فارغ از این نبود که تهران یکی از بازیگرانی باشد که در چارچوب جدید از مزیت نسبی برخوردار خواهد شد.
یادداشت
ملاحظاتی بر طرح مذاکراتی واشنگتن
حیدرعلی مسعودی
استاد دانشگاه شهید بهشتی
پیشبینی اکونومیست در ارتباط با ساختار توافق ایران و امریکا مبتنی بر امتیازات نامتوازن و دارای ابهامات بسیار جدی است. به عنوان مثال یکی از ابهامات در موضوع امتیازات اعطایی به ایران بحث عادیسازی است. چرا که مسیر عادیسازی روابط ایران و عربستان بدون مشارکت مستقیم امریکا آغاز شده و در واقع این امتیاز پیشنهادی امریکا به نوعی تحصیل حاصل است.
ثانیاً، در رابطه با رفع تحریمها باید ببینیم آیا این رفع تحریمها صرفاً شامل رفع تحریمهای ثانویه امریکاست یا رفع تحریمهای اولیه را هم دربرمیگیرد؟ چراکه ایران درباره رفع تحریمهای اولیه ملاحظه جدی دارد. اما امتیازاتی که قرار است ایران در چهارچوب این ایده به طرف مقابل اعطا کند نیز دارای ابهام هستند. یکی از این موارد موضوع ذخایر اورانیوم ۲۰ درصد و ۶۰ درصد ایران است که احتمالاً خروج آنها از کشور یا رقیقسازی آنها بهراحتی مورد موافقت ایران قرار نخواهد گرفت. در رابطه با امتیاز دوم، یعنی دست برداشتن ایران از فعالیتهای منطقهای، چندین چالش وجود دارد: اول اینکه ایران باید ابتدا موافقت کند که موضوعات منطقهای مورد مذاکره قرار گیرد. با توجه به تحولات نظامی اخیر، به نظر میرسد که رویکرد ایران از بازدارندگی برونمرزی به بازدارندگی درونمرزی تغییر کرده است. این تغییر رویکرد باعث میشود که موضوعاتی مانند فلسطین و یمن به عنوان مسائل ملی یا محلی در نظر گرفته شوند که نیازمند راهحلهای مستقل هستند. این گروهها در پاسخ به مشکلات و ظلمهای موجود در مناطق خود شکل گرفتهاند و توقف حمایت ایران از آنها نمیتواند به حل نهایی مسائل کمک کند. بسیاری از این گروهها نیز از وابستگی نظامی صرف ایران عبور کرده و خودشان تجهیزات و تسلیحات تولید میکنند. علاوه بر این، توافق برای عدم حمایت نظامی از این گروهها نیازمند یک مکانیزم نظارتی و راستیآزمایی است که تحقق آن بسیار دشوار و تقریباً ناممکن به نظر میرسد.
یادداشت
مذاکره درباره منطقه، به مثابه خط قرمز
محمد جمشیدی
استاد دانشگاه و معاون سیاسی رئیسجمهوری دولت سیزدهم
مهمترین مسأله این است که دستور کار مذاکره چیست؟ ما قبلاً مذاکره کردیم و توافق کردیم و کماکان در چهارچوب توافق هستیم. درست است که بخشی از تعهدات را در پاسخ به نقض عهد طرف مقابل و مطابق با حقوقمان در معاهده کم کردیم اما از معاهده خارج نشدیم. الان هم رویکرد اصلی کشور این است که طرف مقابل یا همان امریکا باید به تعهداتش عمل بکند. لذا میتوان اینطور نگاه کرد که چون طرف مقابل نقض عهد کرده، ما هم اجرای برخی تعهدات را تعلیق کردیم. دو طرف میتوانند با کنار گذاشتن این موارد به توافق پیشین باز گردند. اما اینکه توافق قبلی کلاً کنار گذاشته شود و صحبت از مذاکره جدید برای توافق جدید باشد، این امر سیگنال درستی نمیدهد و تأمین کننده منافع ملی نخواهد بود. چرا که ما پیش از این محدودیتهایی را پذیرفتهایم. نکته دوم اینکه قبول مذاکره در بستری که دستورکار آن از پیش و به صورت یکجانبه مشخص شده باشد، چیزی است که مطلوب دولت ترامپ است و هیچ رویکرد عقلانی مدافع این سبک گفتوگو نخواهد بود. واقعیت این است که قدرت منطقهای ما بخشی از سیاست بازدارندگی و تأمین کننده منافع ملی است. تن دادن به اینکه توقعی از سوی طرف مقابل وجود دارد که علاوه بر برنامه هستهای باید درباره مسائل منطقهای گفتوگو کرد، به منزله خالی کردن دست ایران و بازگذاشتن هرچه بیشتر دست اسرائیل در منطقه است. آن هم در شرایطی که رژیم صهیونیستی در 15 ماه گذشته نشان داده هیچ تعهدی به موازین حقوق بینالمللی ندارد.
نکته سوم درباره مذاکرات هستهای است و بحثهایی که تحت عنوان خلع سلاح برنامه هستهای ایران است. برنامه هستهای ایران هیچگاه نظامی نبوده و حتی در برجام این تعهد ابدی بر کشور تحمیل شده تا هرگز سلاح اتمی نداشته باشد و لذا اینکه میگویند ایران باید تعهد دهد که دنبال سلاح نیست، تحصیل حاصل است و ترفندی برای فشار و امتیازگیری جدید و با هدف Dismantle کردن یا جمعآوری کل برنامه است. از سوی دیگر انتشار این گمانهها در رسانهها در چهارچوب دیپلماسی عمومی امریکا و متهم کردن ایران به عدم پذیرش ورود به مذاکره است. لذا در حداقل موضع باید این موضع از جانب ایران اتخاذ شود که طرف مقابل ابتدا باید درباره نقض عهد خود نگاه مسئولانه داشته باشد و بعد از جبران خسارت وارده ناشی از نقض عهد، درباره مذاکره جدید صحبت کند. ذکر این نکته درباره فضای کلی مذاکرات نیز ضروری است که باید توجه داشت، ورود به مذاکره و حتی توافق تضمینی برای پذیرش همه جانبه جمهوری اسلامی ایران از سوی این کشورها نیست و علاوه بر برنامه هستهای و منطقهای، طرف مقابل برای عدم اجرای تعهدات خود دستاویزهای دیگری نیز ابداع خواهد کرد.
چه گزینهای فراروی ترامپ درباره ایران خواهد بود؟
ابراهیم متقی
استاد دانشگاه تهران
ثمربخشی مذاکره احتمالی میان ایران و امریکا در گروی روشن شدن اهداف و جزئیات خواستههای طرفین از یکدیگر ذیل یک توافق فراگیر است. هدف اصلی ترامپ در دولت دوم خود، دستیابی به توافقهای محاسبه گرایانه است؛ به عنوان مثال، ممکن است ترامپ تعرفه ۶۰ درصدی بر کالاهای چینی اعمال کند و سپس با کاهش آن به ۴۰ درصد، مشروط بر اینکه چین از خرید نفت ایران خودداری کند، موافقت کند.
با این حال، پیشبینی رفتار ترامپ تحت تأثیر ویژگیهای شخصیتی او دشوار است. آنچه مشخص است، اینکه او در راستای انجام مذاکره نتیجه بخش با ایران در کوتاه مدت، پیگیری سیاست «فشار حداکثری» از طریق افزایش تحریمها را از نظر دور نخواهد داشت. این رویکرد که بر اساس سیاست پرهیز از جنگ و تداوم فشار خواهد بود، علاوه بر پرونده هستهای، دربرگیرنده طیف متعددی از موضوعات همچون مسأله نقش منطقهای ایران هم خواهد بود. این در حالی است که تحولات اخیر در خاورمیانه در روندی رخ داده است که چنانچه تهران موافق مذاکره درباره مسائل منطقهای هم باشد، این پرونده دیگر نمیتواند به چالش غیر قابل حلی در مسیر گفتوگو با ایالات متحده تبدیل شود.
اگرچه پیگیری اهداف در چهارچوب تقویت روابط همسایگی و آنچه در ادبیات روابط بینالملل تحت عنوان «ترتیبات منطقهای» مدنظر قرار میگیرد، موضوع پسندیدهای است اما منطق سیاست بینالملل و تجربیات گذشته نشان داده که برخی حل مسائل منطقهای را منوط به حل مسأله با امریکا دانستهاند.
از آنجا که پیشرفت و دستیابی به نتیجه در سیاست خارجی منوط به درک واقعیتها و عمل در چهارچوب آن است و تمامی کشورهای منطقه و همسایگان ایران سیاست خارجی خود را در نهایت تابعی از ملاحظات امریکا به عنوان تنها قدرت جهانی تعریف میکنند، مذاکره گام جدیتری در مسیر توافق و رفع تحریم خواهد بود. با اینکه ایران و امریکا قبلاً در موضوعات منطقهای به جمعبندی رسیدهاند و در مورد عراق نشان دادند که بر حفظ ثبات و امنیت در این کشور اتفاق نظر دارند.
چه گزینهای فراروی ترامپ درباره ایران خواهد بود؟
ابراهیم متقی
استاد دانشگاه تهران
پیروزی ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری امریکا در نوامبر 2024 فرآیندهای کاملاً متفاوتی را در ارتباط با سیاست بینالملل و ایران در مقایسه با سالهای 21-2017 بهجا خواهد گذاشت. علت اصلی آن را باید در تغییرات بنیادین سیاست جهانی و نظم منطقهای از سال 2023 دانست. ایالات متحده در این دوران تاریخی موقعیت خود در مقایسه با کشورهای اروپایی، چین و روسیه را به گونه قابلتوجهی ارتقا داد. در شرایط تاریخی ژانویه 2025 سیاست منطقهای و راهبردی ترامپ مبتنی بر نشانههایی از «پیروزی بدون جنگ» و «موازنه ارتقایابنده» خواهد بود. چنین موازنهای از حوزه فناوری شروع شده و به عرصههای اقتصادی و امنیت بینالملل تسری پیدا خواهد کرد. الگوی کنش رفتاری ترامپ با چین، روسیه، ایران و کشورهای اتحادیه اروپا مبتنی بر «نقشه راه جامع و درهمتنیده» خواهد بود. الگوی کنش در ارتباط با هر یک از بازیگران یادشده تأثیر خود را بر سیاست عمومی ترامپ در حوزههای مختلف جغرافیایی بهجا میگذارد. رویکرد ترامپ مبتنی بر نشانههایی از همکاری، رقابت و کنش تعارضی با کشورهایی است که از قابلیت لازم برای ایجاد چالشی راهبردی در برابر سیاست منطقهای امریکا برخوردار خواهند بود. الگوی کنش رفتاری ترامپ از این جهت اهمیت دارد که رابطه متقابل و درهمتنیده با کشورها و بازیگرانی را در دستور کار قرار میدهد که موازنه راهبردی را حفظ نموده و از طریق موازنه به نشانههایی از هژمونی در سطح منطقهای و بینالمللی نائل گردد. شاید بتوان به این موضوع اشاره کرد که ترامپ سیاست کنش فناورانه و ارتقای اقتصاد جهانی امریکا را بهعنوان محور اصلی سیاست امنیتی خود قرار داده است. چنین رویکردی میتواند شکل جدیدی از موازنه قدرت در روابط با ایران، روسیه و چین را بهوجود آورد. کنش رفتاری ترامپ در ارتباط با ایران میتواند گزینههای مختلفی را در بر داشته باشد. هر یک از این گزینهها بخشی از آموزه رفتاری نهادهای سیاسی و اتاقهای فکر امریکا در ارتباط با ایران محسوب میشود. از جمله این راهبردها میتوان به «فشار حداکثری»، «تعامل سازنده»، «سیاست چماق و هویج»، «مهار و محدودسازی اقتصادی» و «همکاریهای متوازن» اشاره داشت. اتخاذ هر یک از گزینههای یادشده تابعی از راهبرد کلان امریکا و دونالد ترامپ در ارتباط با ایران، فضای منطقهای و سیاست جهانی محسوب میشود. راهبرد ترامپ در سیاست جهانی گذار از فضای ابهام ژئوپلیتیک و راهبردی خواهد بود. هرگونه جابهجایی در قدرت نیازمند تحول در فناوریهای جدید، شکلبندیهای اقتصادی و به حداقل رساندن هزینههای گذار برای تحقق شکل جدیدی از اقتصاد و سیاست جهانی است. ترامپ تلاش دارد تا امریکا در وضعیت و جایگاه اولیه نظم جهانی قرار گیرد. در حالی که بازیگرانی از جمله ایران، روسیه و چین بر انگارههایی از افول مرحلهای امریکا و شکلگیری ساختار موازنه قدرت تأکید خواهند داشت. چگونگی تحقق چنین نشانههایی تابعی از معادله قدرت جدید و تکنولوژیک نوآورانه خواهد بود. ترامپ در مراسم تحلیف ریاستجمهوری از افرادی همانند «مارک زاکربرگ»، «ساوندار پیچای»، «ایلان ماسک» و «جف بزوس» دعوت به عمل آورد تا نمایشی از تحول فناورانه را در افکار عمومی جهانی منعکس کند. هر یک از افراد یادشده نقش مؤثری در بهینهسازی فناوری جدید و بهکارگیری دانش در قدرت صنعتی و اقتصادی جهانی خواهند داشت. ترامپ این موضوع را به افکار عمومی جهانی منعکس کرد که امریکا در عصرگذار به تکنولوژی جدید بوده و این امر ماهیت قدرت امریکا را تحت تأثیر قرار خواهد داد. از آنجایی که امریکا تلاش دارد تا دوران گذار را سپری سازد، بنابراین تمایلی برای درگیر شدن نظامی نداشته و سیاستهای مناقشه برانگیز را به عنوان چالشی برای اهداف راهبردی خود میداند. ترامپ اندیشه پیروزی بدون جنگ را در دستور کار قرار داده و از این طریق تلاش دارد تا جلوههای جدیدی از قدرت امنیتی و اقتصادی را بازتولید کند. سیاست اقتصادی و فناورانه ترامپ از این جهت اهمیت دارد که میبایست دوران گذار را با چالشهای حداقلی سپری نموده و از این طریق به مازاد قدرت سیاسی، مشروعیت راهبردی و کاربرد فناوری در عرصههای راهبردی نائل شود. ضرورتهای کنش راهبردی ترامپ منجر به شرایطی شد که زمینه برای برکناری و حاشیه شدن افرادی از جمله «جان بولتون» و «برایان هوک» اجتنابناپذیر میشد. هر یک از افراد یادشده که در گذشته نقش مؤثری برای اعمال «سیاست فشار حداکثری»، «محدودسازی قدرت» و «حاشیهای کردن ایران» را در دستور کار قرار داده بودند، از حوزه تصمیمگیری و سیاستگذاری امنیتی حذف شدند. به موازات چنین وضعیتی زمینه برای نقشیابی راهبردی «ایلان ماسک» بهوجود آمد.
ماسک درصدد برآمد تا شکل جدیدی از معادله قدرت را برای امریکا فراهم کند. تحقق این امر نیازمند بازسازی ساختار بوروکراتیک، اقتصادی و راهبردی امریکا در حوزه سیاست جهانی خواهد بود. در چنین شرایطی ماسک محور اصلی سیاست سازنده برای حلوفصل برخی از چالشهای امنیتی و اقتصادی ایران و برخی دیگر از بازیگران محیط منطقهای و نظم جهانی خواهد بود. در ماههای گذشته، اخبار تأیید نشده اما قابل اتکا در ارتباط با خط ارتباطی ایران و امریکا از طریق ایلان ماسک منتشر شده است. این خط ارتباطی منجر به حل وفصل برخی از چالشهای اجتنابناپذیر دوره گذار شد. نقشیابی ایلان ماسک و حذف گروههای محافظهکار امریکایی از این جهت اهمیت دارد که شکل جدیدی از کنش ارتباطی در روابط ایران و امریکا در دستور کار قرار میگیرد. ایران در بسیاری از مواقع دارای سیاست اعلامی و همچنین سیاست عملی متفاوتی بوده است. این امر انعکاس برخی از واقعیتهای اجتماعی و سیاسی ایران برای تصمیمگیری امنیتی و راهبردی محسوب میشود. نقشیابی ایلان ماسک، استیون ویتکاف و مایک والتز در ارتباط با موضوعات مربوط به ایران بیانگر آن است که ترامپ سیاست فشار حداکثری را در دستور کار قرار نخواهد داد. شکل جدیدی از موازنه در کنش ارتباطی ایران و امریکا بهوجود آمده که میتواند زیرساختهای لازم برای حلوفصل برخی از موضوعات اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتی از جمله اعاده شکل جدیدی از برنامه جامع اقدام مشترک را فراهم کند. دنیای جدید ترامپ به اندازه دوران گذشته تراژیک و پرمخاطره برای ایران نخواهد بود، زیرا شکل جدیدی از موازنه در محیط منطقهای بهوجود آمده است. امریکا در شرایط جدید موازنه ترجیح میدهد بهجای تداوم جنگ و منازعه در خاورمیانه زمینه گذار مسالمتآمیز برای نیل به قدرت مؤثر جهانی از طریق همکاری و موازنه را فراهم آورد. طبیعی است که در چنین شرایطی شکل جدیدی از رقابت، همکاری و چالش منطقهای بهوجود میآید که در مقایسه با دوران گذشته ماهیت کمشدتتری خواهد داشت. سیاست جدید ترامپ بیش از آنکه تحت تأثیر افراد ماجراجو همانند «هوک» و «بولتون» قرار داشته باشد، معطوف به همکاری با افراد و گروههایی است که از قابلیت لازم برای اثربخشی در آینده جهانی برخوردارند. در چنین شرایطی طبیعی به نظر میرسد که سیاست فشار حداکثری گزینه ترامپ و تیم راهبردی امریکا برای محدودسازی ایران نخواهد بود. امریکا در دوران گذار راهبردی قرار دارد و ضرورتهای دوران گذار ایجاب میکند که بازیگران از سیاست و سازوکارهایی استفاده کنند که هزینههای محدودتری برای آنان در آینده جهانی بهوجود آورد. کنش متقابل همکاریجویانه برای عبور از بحران بهعنوان اصلیترین ضرورت ایران و امریکا جهت به حداقل رساندن هزینههای دوران گذار خواهد بود.
منبع: sharghdaily-965998