بنفشه سامگیس- در این 10 سالی که گذشت، شمار کارگران شاغل در تولیدیهای غیررسمی کفش و لباس، از 10 نفر و 20 نفر گذشته و به دهها نفر و صدها نفر رسیده. تولیدیهای غیررسمی، کارگاههایی هستند که بدون تابلو و بدون کد کارگاه فعال هستند. دلیل اصلی فعالیت غیررسمی این تولیدیها، دامنه وسیعی از فرار مالیاتی تا فرار از اجرای قانون کار دارد.
به گزارش اعتماد، کارگرانی که در این تولیدیها مشغول به کار میشوند، شرایطی کاملا متفاوت با کارگران شاغل در تولیدیهای رسمی دارند. کارگران شاغل در تولیدیهای غیررسمی از همان ساعت اول همکاری، میدانند که برای کارفرمایی کار میکنند که قائل به رعایت هیچ کدام از الزامات قانون کار نیست؛ حق بیمه منظم و کامل نمیپردازد، کارگاهش ایمن نیست، حقوق کافی نمیدهد، بیشتر از ساعت موظف از کارگرانش کار میکشد، مزد اضافه کاری نمیدهد، قراردادی امضا نمیکند و همه چیز به «کلام» بند است؛ اخراج کلامی، مزد کلامی، ادامه کار کلامی ..... نه وزارت کار از تعداد این کارگران باخبر است و نه بازرس و ماموری سراغ از حضورشان میگیرد و نه محکمهای برای پس گرفتن حقشان دارند. این کارگران پر از ترساند.
ترس از اینکه با کوچکترین اشتباه که ممکن است واقعا «اشتباه» هم نباشد ولی رفتاری یا حرفی است که به مذاق حساس کارفرما خوش نیامده، همین مجرای نازک تامین نان را هم ازدست بدهند. بنابراین، میپذیرند که دیده نشوند و میپذیرند در قبال تمام حقکشیها، سکوت کنند. این کارگران محصول یک اتفاقاند؛ گرانی زنده ماندن....
کارگاههای غیررسمی تولید پوشاک؛ خیابان جمهوری:
پشت لتههای زنگ زده در، راه پلههای نیمه تاریک به طبقات بالاتر میرسد. ساختمان، از این کلنگیهایی است که فقط زمینش میارزد. این را از همین راه پلهها میشود فهمید. حفاظ گچی راهپله، رنگ پلاستیک طوسی و آبی براق خنثی دارد و این شیوه رنگکاری حداقل 30 سال است که منسوخ شده. رنگ دیوارها، پوسته شده و گچ زیر رنگ، بیرون افتاده و ارتفاع هر پله تا پله بعد، حداقل 30 سانت است. دو پاگرد را باید طی کرد تا به طبقه اول رسید؛ طبقهای با سقفی بلند بر سر دیوارهایی که عرض بینشان به اندازه رد شدن دو آدم است. انتهای راهروی طبقه اول، تولیدی پوشاک [...] است. بیرون در تولیدی، کارفرما پشت یک میز ارج کهنه نشسته و مشغول نوشتن است؛ مرد میانسالی است با موهای کمپشت و دستهای زمختش تایید میکند که به کارگری در شغلهای سخت عادت داشته. اجازه ورود به کارگاه نمیدهد و میگوید حواس کارگرانش با سوالهای من پرت خواهد شد. میپرسم که آیا کارگرانش بیمه دارند و مزد قانونی میگیرند و طبیعی است که در جواب سوالم، سرش را به نشانه تایید تکان دهد. «توی این کارگاهها و اصلا در کل این منطقه، قانون کار تعریف نشده ولی هر کارگاهی که تابلو داره، زیرنظر وزارت کاره. اینجا البته ما چیزی به اسم قرارداد نداریم ولی برای کارگر، بیمه رد میکنیم چون بازرس اداره بیمه به کارگاهها سر میزنه و از ما لیست بیمه میخواد. اینجا 90درصد کارگاههای تولیدی پوشاک، قانونی هستن و 10درصدشون، پنهان و غیررسمی کار میکنن. کارگاه غیررسمی، شناسنامهای هم نداره و بنابراین، مالیاتی هم نمیده و صاحبکار، دلیلی نمیبینه که برای کارگرش بیمه رد کنه یا مزد وزارت کاری بده، ولی ما چون تابلو داریم، مجبوریم قانون رو رعایت کنیم ولی حتی توی کارگاه رسمی هم حرفی از قرارداد نیست. کارگر میاد اینجا، میپرسم چه مهارتی داری؟ میگه مثلا برشکارم. یک کارت شناسایی پیش من گرو میذاره و طبق توافق کلامی، مزدش تعیین میشه.»
صاحب کارگاه میگوید که واحدهای تولیدی مثل او (دارای تابلو ولی بدون قرارداد رسمی) کارگاه سنتی محسوب میشوند. 12 کارگر زن و مرد دارد و ادعا میکند که برای مزد زن و مرد تفاوتی قائل نیست مگر اینکه کارگر، سابقه یا مهارت بیشتری داشته باشد. سابقه 30 ساله در تولید پوشاک دارد و میگوید که در این 5 سالی که گذشت، تولیدکنندگان پوشاک بدترین روزهای عمرشان را به چشم دیدند؛ دوره کرونا که اصلا بازاری نبود که مشتریای باشد و بعد از کرونا هم گرانی مثل بختک به جان دخل تولیدیها افتاد و سود، ته کشید. «اکثر تولیدیهای پوشاک در این 5 سال زمین خوردن. بهترین ایام کار ما، بهمن و اسفنده و بعد از تحویل سال، انگار زنگ مرگ میزنن. فروش فروردین تمام تولیدیها صفره و بیشترین اخراج کارگر هم در همین فروردین اتفاق میافته. در این 5 سال، مواد اولیه تولید پوشاک گرون شد و سفارش ما روز به روز کم شد. دیروز نخ رو کیلویی 170 تومن میخریدم، امروز 220 تومن خریدم، فردا قیمت نخ 380 تومن شد. دیروز یک مغازهدار 1500 تا خرید از من داشت، امروز 1100 تا و فردا 700 تا. ما هل داده شدیم توی میدون ریاضت و صرفهجویی اجباری. یعنی چی؟ یعنی وقتی مواد اولیه گرون شد و وقتی فروشمون کم شد، ناچار شدیم کارگر اخراج کنیم. نه تنها ناچار شدیم کارگر اخراج کنیم، توان جذب کارگر جدید هم نداشتیم و هنوز هم نداریم. مزد همین 12 نفر رو هم به زور جور میکنم چون حتی توان افزایش تولید ندارم.»
صاحب کارگاه میگوید که تولیدیهایی مثل او، روز به روز کوچکتر شدهاند و در این آب رفتن روزانه، اولین تصمیم، کاهش تعداد کارگر بوده و همین است که هر روز در پیادهروهای این راسته، تعداد زیادی از کارگران برشکار و راستهدوز و چرخکار را میتوان دید که از این کارگاه به آن کارگاه سر میزنند تا ببینند آیا ممکن است به جای همکار اخراجیشان مشغول به کار شوند.
«قبل از کرونا، وقتی آگهی استخدام کارگر میدادیم، چند ماه طول میکشید تا نیروی جدید پیدا بشه. کارگر بیکار نایاب شده بود. حالا روزانه 10 تا کارگر بیکار میاد اینجا و معذوریم. الان کارفرما تبدیل شده به کارگر. هفتهای یک یا دو نفر استادکار و کارفرما میان اینجا و درخواست کار دارن. میدونی یعنی چی؟ یعنی امروز یک کارگاه تولیدی تعطیل میشه چون خرجش با دخلش جور نیست، فردا، کارگر این کارگاه میاد سراغ ما برای کار، هفته بعد، استادکار این کارگاه میاد سراغ ما برای کار و هفته بعد، صاحب کارگاه میاد سراغ ما و میگه اگه ممکنه، من در تولیدی شما مشغول به کار بشم. ما در جواب همه اینا، از شرمندگی فقط سرمون رو خم میکنیم.»
کوچههای اطراف چهارراه استانبول و به خصوص بنبستهایش، پر است از کارگاههای غیررسمی تولید کفش و لباس. پلاک به پلاک، بوی تند سریش و چرم خام یا صدای قرقر چرخهای صنعتی و عدلهای بزرگ پارچه و کشبافهای برش خورده، به مشام و گوش و چشم آدم مینشیند. کافی است از هر مرد معطل مانده جلوی یکی از پلاکها سوالی بپرسی، فورا خودش را به خنگی میزند و میگوید: «من پیک هستم. فقط اومدم کار تحویل بگیرم. چیزی نمیدونم.»
یا اینکه جواب بدتری میدهد: «کارگاه ما خانوادگیه. غریبه بین ما نیست. قرارداد نداریم. هر نفر، حق بیمه خودش رو میده و ما فقط یک لیست بیمه جمعی رد میکنیم.»
لابهلای همین جوابهای سربالا، مردان رهگذری که قیافهشان، کارگر بودنشان را لو میدهد بس که قدمهای تند و تیز دارند با آن لباسهای چرک پر از لکه و وصله، با جملههای جویده و نگاهی که زودتر از لحن گفتارشان پریشان میشود، لو میدهند که هر راهپلهای پر از بستهبندیهای حجیم کفش و لباس، ورودی منتهی به یک یا چند کارگاه تولیدی است. حبیب، یکی از همین رهگذرهاست که از حیاطی در یکی از همین کوچههای بنبست بیرون میآید و برای جواب به سوالم، با اشاره دست تا خیابان اصلی من را دنبال خودش میکشد و چند کرکره بالاتر از کوچه، زبانش باز میشود.
«بچه نورآباد لرستانم. 12 ساله اومدم تهران. 27 سالمه. از 14 سالگی کار میکنم. چند سال کنار همین خیابون، چای میفروختم و بار میبردم. الان کارگر کفاشیام و زیره کفش میدوزم. قرارداد ندارم. بیمه هم ندارم.»
شجاعت حبیب به اندازه همین چند جمله است. باید چک کارفرما را ببرد بانک و فرصت توقف و جواب طولانیتر ندارد. مثل حبیب در این محدوده زیاد است، خیلی زیاد. چند کوچه بالاتر، پسر جوانی به بستههای بزرگ تریکوی سردوزی شده تکیه داده و منتظر چرخ است تا بستهها را به کارگاه «سرهمبندی» ببرد. این جوان، حتی جرات نمیکند اسمش را بگوید. «بار پخش میکنم. حقوقم رو از مشتری میگیرم. به ما بار میدن، ما هم میبریم تحویل میدیم. بیمه ندارم. بسته به اینکه مشتری چقدر به من انعام بده، روزی 600 هزار تومن تا 800 هزار تومن درآمد دارم. مستاجرم. ماهی 3 میلیون تومن اجاره میدم با 20 میلیون تومن ودیعه. 2 نفریم توی یک اتاق. اونم شاگرد مغازه پوشاکه، اونم نه بیمه داره و نه قرارداد.»
فاصله میدان بهارستان تا چهارراه استانبول، بخشی از نمای بیرونی طبقات دوم و سوم و چهارم خیلی از ساختمانهای کهنه، به ویترین عرضه اجناس تبدیل شده و بالای سر ویترینها، تابلوی «تولیدی پوشاک» نصب کردهاند. چراغ خیلی از این ویترینها خاموش است و تعداد زیادی از این ویترینها، خالی است و شیشههای بسیاری از این ویترینها، خاک تعطیلی میخورد. چند متر دورتر از این ساختمانهای رو به موت و تولیدیهای متروکه، حیاط پشتی ساختمان پلاسکو، محل کسب خیاطیهاست. خیاطیها، کارگاههای جمع و جورتری هستند و اموراتشان، با دو یا سه نفر هم اداره میشود. صاحب یکی از خیاطیها، همانطور که روی پارچه سیاه رنگی با صابون خیاطی علامت میزند، بدون اینکه چشم از پارچه بردارد، در جواب سوالم مختصر و خلاصه میگوید که در کارگاههای خیاطی، از قرارداد خبری نیست، هر کارگر خودش باید حق بیمهاش را بدهد و حق بیمه آزاد و خویشفرمایی هم باید بدهد و تنها لطف صاحبکار این است که اسم کارگر را در لیست بیمه ثبت میکند. صاحب خیاطی، در جواب سوالم بابت مزد کارگرانش، سکوت میکند و به رد صابونی که روی پارچه سیاه کشیده، خیره میماند.
کارگاههای غیررسمی تولید کفش، چهارراه مخبرالدوله:
نزدیک به باغ سپهسالار و بازار بزرگ کفش، دهها کارگاه زیرزمینی کفاشی است. کارگاههای کفاشی، پنهانیتر از تولیدیهای غیررسمی پوشاک کار میکنند اگرچه که خیلی هم نیازی به پنهانکاری نیست چون بوی گند سریش و چسبی که توی کوچهها پخش شده، در حدی افشاگر است که بازرس اداره کار را یک راست به سمت کارگاه میبرد و البته چون اصولا تا به حال هیچ بازرسی گذرش به این کوچهها نیفتاده که سراغی از این کارگاهها بگیرد، صاحبانش هم بدون هیچ ترسی، روز را به شب و نیمه شب و بامداد گره میزنند؛ در کارگاه زیرزمینی کفاشی، مزد کارگران به ازای سریدوزی تعیین میشود و مثلا یک کارفرما، بابت دوخت هر جفت کفش یا هزار متر برشکاری چرم، 50 هزار تومان اجرت میدهد. کارگری که نتواند در ساعات معمول روز این تناسب را رعایت کند، باید تا نیمه شب و تا بامداد کار کند ....
کارگاه کفاشی الف، انتهای بنبستی است و کنار یک کبابی. دود دنبهای که روی زغال گداخته منقل کبابی به جوش افتاده، هر بویی را در خودش حل میکند، حتی بوی تهوعآور سریش را. کارگاه، زیرزمینی است با 15 پله پایینتر از کف کوچه. داخل زیرزمین، دو مرد کارگر، نزدیک به دیوار و پشت میز چوبی درازی نشستهاند و مشغول دوخت زیره به رویه کفشهای مردانهاند. تنها دریچه جابهجایی هوا در این زیرزمین، لتههای گشوده پنجرهای کوچک نزدیک به سقف است و خبری از دستگاه تهویه و هواساز و هواکش و حتی کانال کولر نیست. حالا که هوا سرد است و از بخاری هم اثری نیست ولی در گرمای تابستان، خنکای این سالن چطور تامین میشود؟ هوای سرد جریان یافته از پنجره کوچک، آنقدر زور ندارد که غلظت بوی تلخ چسب را رقیق کند و ظرف چند ثانیه، نفس تازه واردی که به این بو عادت ندارد، میشکند. نیمی از فضای زیرزمین را، گونیهای بزرگ گلو بسته اشغال کرده و اثری از هیچ وسیله رفاهی مثل یخچال و آبسردکن و حتی سماور و اجاق گاز نیست. از حلق ضبط صوت کهنه روی زمین، صدای خواننده کوچه بازاری بیرون میآید و این ضبط صوت، مجللترین وسیله این کارگاه است. پایین پای میز چوبی دراز، یک قوری استیل دود گرفته است و یک گاز پیک نیکی با شعلهای لرزان. دو لیوان بزرگ چای غلیظ کنار دست کارگرها که هنوز بخار از سرش بلند میشود، محصول همین قوری و پیک نیکی است. کارگری که رو به ورودی زیرزمین نشسته، وقتی برای برداشتن قند دست از دوخت و دوز میکشد و من را میبیند و با نگاهش میپرسد «اینجا چیکار داری؟» صورت تکیده و چشمهای به گودی نشستهاش، نماینده همه آن مردانی است که در کارگاههایی مشابه این، چطور با تحمل بیشترین سختیها، از کمترین حق قانونیشان محروم میمانند. «ما به تعداد زیره و رویهای که تحویل میدیم، مزد میگیریم. برای هر جفت 15 هزار تومن.»
مرد غیر از این جمله، حاضر نیست حرف دیگری بزند. میگوید هر سوالی دارم، بروم از صاحبکار بپرسم. انتهای کارگاه، اتاق کوچکی است که اگر بوی گند چسب و سریش و تینر را ندیده بگیری، هوای مطبوعی دارد و مطبوعیتش هم وابسته شعله بخاری گازی میخ شده به دیوار اتاق است. صاحبکار، در همین اتاق به همراه دو مرد دیگر مشغول
تماشای مسابقه فوتبال و تفسیر کیفیت بازی فوتبالیستهاست که با ورود من، حرفش بند میآید. «اینجا کد بیمه نداره. کد بیمه مربوط به شرایط کارگاهه. اداره کار، شرایط کارگاه رو تایید نکرد و اجازه بیمه شدن به ما نداد، به همین دلیل نمیتونم کارگرم رو بیمه کنم. کارگرم هم موقت کار میکنه. مزد به ازای جفت میگیره. من دیگه تعهدی درقبالش ندارم.»
از سابقه 15 سالهاش در تولید کفش میگوید و از اینکه قبلا، کارگاهش در مکانهایی بود که شناسه مالیات و کد کارگاهی میگرفت. این «قبلا» مربوط به 7 سال قبل است. از 7 سال قبل به این سمت، در مکانهایی کارگاه دارد که کد بیمه نمیگیرد ...
انتهای یکی از کوچههای بنبست اطراف باغ سپهسالار، یک چرخ باربری رها شده و نیمهای از تنه یک آدم معلوم است. وسط بنبست، تصویر واضحتر میشود؛ دو مرد پشت همین چرخ باربری و در گود رفتگی لتههای چوبی یک خانه متروکه، چمباتمه زدهاند؛ یکی مشغول فندک کشیدن زیر زرورق است و دود هرویین را میبلعد و دیگری در نوبت نشسته و کیسه پلاستیکی کوچکی را از این دست به آن دست میاندازد. هر دو کارگر کفاشیاند. کارگر یک کارگاه زیرزمینی کفاشی و هر دو، برشکارند. مردی که در نوبت نشئگی نشسته، به جای رفیقش هم حرف میزند.
«قرارداد نداریم، بیمه هم نداریم. گاهی کفاشا به همدیگه خبر میدن که کارگر میخوان و ما که توی کوچه پسکوچهها میگردیم، اینطوری کار پیدا میکنیم.»
یک سال است که در این کارگاه مشغول به کار شده. کارفرمای قبلی، آخرین روز اسفند پارسال، مزدش را داد و گفت خداحافظ. کارگاه قبلی، بیمه داشت و قرارداد نداشت و هر کارگر بابت هر جفت کفش 35 هزار تومان اجرت میگرفت. میگوید کارفرما قرارداد نمیبست تا بتواند بیدردسر کارگر را اخراج کند. مرد 48 ساله است اما ریش سه روزهاش، لاغری صورتش را نمیپوشاند و صورتش با این همه چروک و پوستی به رنگ دستهای زحمت کشیدهاش، به 60 سالهها میماند آن هم 60سالههایی که هیچ خوشی ندیده باشند. میگوید که این خاصیت اعتیاد است که آدمها، زودتر از موعدشان میشکنند و نمیگویم که این، خاصیت گرسنگی و سوءتغذیه است که چربیهای صورت را آب میکند و پای چشمها به اندازه دو بند انگشت گودتر میشود و استخوان دندهها قابل شمارش میشود. «از 9 سالگی کار کردم. اون وقتی که بچه بودم، وقتی بازرس میاومد، صاحبکار میگفت یالا فرار کنین بازرس نبینه. الان هم در کارگاهها بچه هست و باز هم وقتی بازرس میاد، کارفرما به بچهها میگه فرار کنین بازرس نبینه. کلا 13 سال سابقه بیمه دارم. حقوق ما هیچوقت طبق قانون کار نیست. الان مزد من هفتهای 3 میلیون تومنه و معلوم نیست این 3 میلیون تومن چطور تعیین شده. ساعت کارمون هم معلوم نیست. باید کار تموم بشه. 8 صبح تا 11 شب کار میکنیم که کار تموم بشه. ما، هم واریس داریم، هم کمر درد داریم و هم مشکل تنفسی چون برشکار چرم، ساعت زیادی باید روی پا بایسته. ما قرارداد نداریم و اصلا حضورمون توی کارگاهی که خودش هم رسمیت نداره، دیده نمیشه. بنابراین، اگه مریض بشیم یا حادثهای توی کارگاه اتفاق بیفته، صاحبکار یک قرون به ما خسارت نمیده. هیچ کارگاه کفشدوزی پیدا نمیکنی که سنوات و اضافهکار به کارگر بده. کارفرما با تو طی میکنه که مثلا جفتی 40 هزار تومن بهت اجرت میده ولی اگه 24 ساعت شبانهروز هم کار کنی، یک قرون بیشتر از جفتی 40هزار تومن نخواهد داد. توی کارگاه زیرزمینی، از حق اولاد و حق مسکن و بن خواروبار خبری نیست. مزدت رو هم به زور میدن. باید هفته به هفته مزد بدن ولی سه هفته مزد نمیدن و مزد کارگر رو گرو نگه میدارن یا میگن چک داریم و چکمون هنوز پاس نشده یا چک داریم و بدهکاریم و الان دستمون تنگه و حقوق رو بعدا میدیم.»
رفیقش، زرورق را تاب میدهد و در تایید آنچه شنیده و نشنیده، با پلکهای نیمهباز و صدایی خش افتاده از نشئگی، میگوید که روال کفشدوزی همین است. میگوید بزرگترین ترس کارگران کفشدوزیها، همین اخراج آخر سال است چون صاحبکارها میدانند که فروردین و اردیبهشت، ماه عزاست و فروش و سفارش، زیر صفر است و درآمدی برای پرداخت مزد ندارند و برای آنکه بارشان را سبک کنند، آخر سال، جز یکی دو استادکار، هر که هست و نیست را اخراج میکنند. «پارسال 3 ماه بیکار بودم. بعد از سه ماه رفتم همین کارگاهی که این آقا هم کار میکرد. هر دومون روز آخر اسفند اخراج شدیم و چون قراردادی در کار نبود، کارفرما بابت چی باید میترسید؟ بابت هیچی. بدبختیش مال کارگره که بعد از اخراج، باید مثل گداها، به این کارگاه و اون کارگاه سر بکشه تا بعد از کلی التماس، یک کارفرمایی با کلی منت و با مزدی که توافقی هم نیست، چند ماه ازش کار بکشه.»
در کارگاههای زیرزمینی کفاشی، اجرت کفشدوزی، از یک پلاک به پلاک بعدی فرق میکند و مبنای تفاوت اجرت هم معلوم نیست. وجه مشترک همه کارگاههای زیرزمینی کفاشی، «ناامنی» است؛ ناامنی مزد، ناامنی محیط کار، ناامنی بودن یا نبودن در این یا آن کارگاه برای فردا و فرداهای بعد. نبش یکی از کوچههای باغ سپهسالار، کل یک ساختمان تبدیل به کارگاه غیررسمی کفاشی شده؛ بنای دو طبقهای با یک حیاط مرکزی و اتاقهای 12 متری و 20 متری دور تادور حیاط. ساختمان در حدی کهنه است که تک به تک پلههای رابط به طبقه دوم، با هر قدمی که برمیداری، زیر پا میلرزد. این ساختمان، 8 اتاق دارد و هر اتاق، یک کارگاه کفاشی است با یک صاحبکار متفاوت؛ کارگاههایی بدون تابلو و بدون وسیله تهویه با کارگرانی بدون قرارداد و بدون بیمه؛ کارگرانی که جرات حرف زدن ندارند....
از فروشنده یکی از مغازههای کفاشی نزدیک این ساختمان میپرسم تا حالا دیده یا شنیده که بازرسی یا ماموری از وزارت کار و اداره بیمه به این کارگاههای پنهان بیاید و فروشنده با پوزخند میگوید: «بیاد که چه کنه؟ بدنام بشه با رشوهای که از صاحبکار میگیره تا چشمش رو ببنده و گزارش بده که هیچ کارگاه غیرقانونی اینجا ندیده و نبوده؟»
کارگاه ب، یکی دیگر از کارگاههای زیرزمینی در بازار کفش حوالی چهارراه مخبرالدوله است با وضعی بدتر از کارگاه الف؛ زیرزمینی بدون پنجره و هواکش با سقف بلند که تنها راه تهویه هوای این زیرزمین، دالان منتهی به کوچه است. این کارگاه، شلوغتر است و کنار دیوارها، انبوهی از کفشهای مردانه دوخته شده را روی هم سوار کردهاند و بوی چسب و سریش و تینر، غلیظتر و حال بههمزنتر است ولی اینجا هم هیچ کدام از کارگرها، جرات حرف زدن ندارند و میگویند با «سرکارگر» حرف بزنم. سرکارگر، مرد جوانی است که سوالاتم را با لکنت و مکث جواب میدهد: «هر چقدر کار کنن مزد میگیرن. از جفتی 40 هزار تومن تا جفتی 90 هزار تومن اجرت میدیم. ساعت کار از 8 صبح تا 8 شبه. هر کارگر باید روزی 30 جفت کفش تحویل بده. کارگرا، هم قرارداد دارن و هم بن خواروبار و حق مسکن و حق اولاد میگیرن.»
وسط جوابهای سرکارگر، مرد میانسالی وارد کارگاه میشود که تمام کارگران با صدای بلند سلام میکنند و مرد با نگاهی کنجکاو رو به من، در جواب سلامها سری تکان میدهد. مرد میانسال صاحب کارگاه است. «اینجا قرارداد نداریم. اینجا فقط مزد میدیم. حق مسکن و حق اولاد و بن خواروبار نداریم چون اینجا، کارگر موقته و بیمه نیست.»
کارگران، هنوز ساکتاند اما اثری از سرکارگر نیست.
منبع: etemadonline-697309