من در سامرا دیدم
که کوه دو زانو زده بود و جامع زیارت می خواند
دریا آن گوشه ایستاده بود و اشک می ریخت
آسمان زیر پای زائران را می بوسید
ستارگان دنبال جایی بودند تا نور بیشتری بگیرند
و درختان را دیدم که دور ضریح امامانی طواف می کردند که دشمنان خدا، آنها را به منطقه نظامی بردند تا کمتر با بندگان خدا، ارتباط داشته باشند.
چه خیال باطلی که می خواستند نور خداوند را خاموش کنند
در حالی که خداوند، نور خودش را همیشه روشن نگاه می دارد.
من در سامرا، ادامه نجف، کربلا، کاظمین و مشهد را دیدم.
من زمان کمی در سامرا بودم ولی خاطره آن زمان را با خودم در سینه آورده ام تا همیشه یاد بهترین خلق خدا باشم.
یاد چهارمین علی از آل علی!
اکنون و در غربت سامرا،
من، شما و همه عاشقان حقیقت سلام می دهیم، سلامی از سر شناخت و آگاهی
و می گوییم: سلام بر شما ای خاندان پیامبر!