کتاب مسیح در قصر، مجموعه خاطرات سرتیپ اصغر کورنگی است که به کوشش مهسا جزینی تهیه و توسط انتشارات روزنه منتشر شده است.
در ادامه بخشی از این کتاب را بخوانید.
در زندانهای شماره ۱ که دارای ۹ بند بود و زندان شماره ۲ که دارای ۴ بند بود، بلندگو نصب بود و من برای زندانیان صحبت میکردم. این دو زندان که تقریباً زندانیان عمومی ساکنش بودند از لحاظ نظم، اهمیت خاصی داشت من اول به زندان شماره ۱ رفتم و از زندانیان خواهش کردم به حرفهایم توجه کنند. به آنها گفتم که ما خدمتگزار شما هستیم اما در صورتی که شما آنچنان نباشید که باید باشید از ما هم انتظار نداشته باشید آن طور باشیم که باید باشیم. از امروز هیچ مأموری اسم شما را بدون کلمه آقا نخواهد برد مخصوصاً در زمان ملاقات که اسم زندانی در بلندگو گفته میشود باید کلمه آقا گفته شود.
از امروز هیچکس حق اهانت بـه شما را ندارد کسی حق تجاوز به حقوق شما را ندارد و من در تمامی موارد آماده شنیدن حرفهای منطقی شما هستم با مأموران هم صحبت کردم و مخصوصاً تأکید کردم که اگر به زندانی اهانت کنید او حق دارد پاسخ شما را در همان حد بدهد. تعدادی از مأموران و افسران به دفتر من مراجعه کردند و گفتند نمیشود زندان را به این ترتیب اداره کرد، اگر زندانیان ترس نداشته باشند همدیگر را میخورند و از این قبیل صحبتها. من پاسخ دادم اگر من مسئول زندان هستم آنچه میگویم باید اجرا شود.
کارشکنیها از همان زمان شروع شد، مدام نامه از طرف زندانی میآمد که میخواست با من صحبت کند در فرصتهای اداری که داشتم این نامههای زندانیان به صورت عرض حضوری گفته میشد. مع الوصف از صبح که میرفتم به شهادت همکاران که هم اکنون بازنشسته شدهاند حتی تا ساعت یک بعد از نیمه شب هم در دفتر زندان مشغول بودم. فشارها به قدری بود که فرصت بررسی نامههای اداری را هم نداشتم.
معلوم بود کارشکنی میشود و مشکلات صوری ایجاد میشود. بالاخره یک روز رفتم اتاق تیمسار مبصر و مشکلات را گفتم، گفت من شنبه دیگر به زندان قصر میآیم به رئیس کل زندانها هم بگویید بیاید. من به تیمسار فریور هم گفتم. شنبه بعد، تیمسار مبصر آمد و در حضور من به افسران زندان قصر و رئیس کل زندانها گفت سرگرد کورنگی با اختیار تام من رئیس زندان قصر است و تا حد انتظار از خدمت میتواند از اختیارات رئیس شهربانی کل کشور استفاده کند.
بدگویی از دیگر افسران در زندان رواج داشت. مثلاً به عنوان دلسوزی میآمدند مطالبی را بیان میکردند در حالی که این کار تأثیری به جز پراکندگی فکری نداشت. از همان ابتدا هر کسی هر مطلبی را میگفت من یادداشت میکردم. جمعبندی این یادداشتها حکایت از این داشت که تعداد خاصی مرتکب این کار میشوند.
دوم اینکه بیشتر گفتهها با واقعیت منطبق نبود. یک روز بعدازظهر با رؤسای زندانها و مدیران داخلی و افسران انتظامی جلسه داشتم. صحبت میکردیم نظر آنها را میخواستم و خط مشی رفتار در زندانها را میگفتم به صراحت گفتم که خشونت را درباره هیچ فرد زندانی تحمل نمیکنم. برای جلوگیری از عیب جویی افراد از یکدیگر سفارش دادم یکسری کارت ویزیت چاپ شود که این شعر روی آن نوشته شده بود:
از گفتن عیب دگران بسته زبان، باش با خوبی خود عیب نمای دگران باش.
منبع: انتخاب
منبع: faradeed-218365