کد: 39048 | 24 تیر 1399 ساعت 23:27
تخم مرغ یا تخم طلا؟؟
من این روزها خوشحالم از اینکه در دادگاه الهی می توانم با جرات و قاطعانه از خودم دفاع کنم و بگوییم دوستانی دارم که می خواستند مرغداری به نام من کنند تا غصه قیمت مرغ و تخم مرغ را نخورم اما قبول نکردم زیرا من به روزی رسان بودن پروردگار اطمینان دارم.
رویداد ایران- راضیه رضائی: اوایل فقط اسمش را از تلویزیون شنیده بودم حتی تلفظ آن را هم نمیدانستم گاهی کَرونا، کِرونا و بعضا کَرونا میخواندم، ما از چین فقط made in chine روی اجناس را می شناختیم حتی در مخیله مان هم نمی گنجید ما کجا و خاور دور کجا! تا قبل از آن یکبار هم ژل و الکل به دستمان نخورده بود ماسک هم برایمان بختک راه نفس بود، اما آمد سرزده هم آمد و ما تازه فهمیدیم که این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و واقعا کُرونا با هیچ کسی شوخی ندارد.
ناگفتنی نیست اما؛ بازهم به مرام کرونا؛ مردانگی داشت و وقتی آمد خط کش نگذاشت بین آدم ها، دارا و ندار را از اول تا آخر یک شکل بدرقه کرد. همه میدانیم با نام کووید 19 متولد شد اما در این میان بعضی آدم ها نمره 20 گرفتند و بعضی ها نمره صفر هم از سرشان زیاد بود. 20 برای انسان های بامرام و بخشنده ای بود که وقتی کرونا آمد جیب من و تو نداشتند و یک لقمه نان را نصف کردند و حواسشان به بغل دستی هم بود اما کارنامه پر از نمره -0- برای آن هایی است که بودنشان بدتر از کرونا بود همان هایی که در آن ایام انبارشان را پر از بی انصافی کردند تا نمک به زخم آدم های داغدار بپاشند ....آدم هایی که باید «کلاهشان را بالاتر بگذارند» زیرا «دست بالای دست زیاد است» و «آسیاب به نوبت» آنها به خیال خوش خود هستند که « مرگ خوب است، اما برای همسایه».
اما این روزها دیگر زندگی روی دو سکه نیست کرونا آسمان دلمان را سیاه کرد و دیگر مشکلات غروب را در دلمان نقاشی کرده است؛ و در این میان در عجبم از آدم هایی که دلشان از بالا و پایین رفتن طلا و ارز می لرزد و از ترس بالا و پایین رفتن ارزش سهام بورس پلک نمی زنند و میدانم هستند آنهایی که شبها کابوس گران شدن نان و تخم مرغ و پیاز را می بینند و روی پشت بام اجاره ای زیر آسمان پر ستاره خدا می خوابند و انگشت به دهان نمی مانند از قیمت های جمعه و شنبه زیرا به اصحاب کهف بودن عادت کرده اند.
لیکن زندگی صحنه های تراژدی را کلید زده است سرطان دیگر با جسم دست و پنجه نرم نمی کند روح را تسخیر می کند و نورون های حسی و حرکتی را مختل می کند بخصوص زمانی که فصل نوبرانه ها بیاید و نقاشی رنگین ذهن کودکانه شود و قیمت روی تابلوی بالای آن هم میدان مسابقه ای برای زخمی کردن روح پدرانی که دستانشان خالی است، آری این سرطان از نوع شرمندگی پدران امروز ماست دردش بدتر از کرونا است گلو را بغض میگیرد و راه نفس کشیدن را می بندد.
خنده دار است دیروز به مرغ همسایه که صندلی جلوی ماشین نشسته و کمربندش را محکم بسته بود نگاه کردم اما او هم از من روی برگرداند؛ از کنار مغازه مرغ و گوشت هم که رد شدم شبیه دخترک کبریت فروش ناخودآگاه ایستادم، پاهایم توان جلو رفتن نداشت و مدام دست در جیب خالی به دنبال یک تومان بدون چهار صفر بودم.
حکمت است که با جیب خالی دست به دندان شگفتای قیمت مرغ و تخم مرغ سرگردان کوچه ها باشی و در ذهن حلاجی کنی رابطه بین ضرب المثل « مگر تخم طلا گذاشته» و قیمت های نجومی را؛ اما چشم باز کنی و ببینی زنگ در خانه مادر بزرگ را میزنی آنجا که دلت از غصه ها آرام می گیرد.
![]()
لذت است ببینی مادربزرگ اینقدر حواسش به آقاحنایی، گل باقالی، نوک سیاه، نوک طلا و نبات است که روزگار مرغ و خروسی شان بد نگذرد اما حسرت هم دارد که ما باید در ابر آرزوهای بالای سرمان سینی زرشک پلو با مرغ ببینیم و آب از دهانمان راه بیفتد بیشتر حس تام را در موش و گربه به انسان دست می دهد.
و خدا بزرگ است که موقع خداحافظی مادربزرگ بگویید صبر کن برود سبد را بردارد و از قفس مرغ ها برایت یک سبد پر از تخم مرغ بیاورد که دست خالی به خانه برنگردی انصافا باید گفت؛ دمتون گرم مرغ و خروس های خانه مادربزرگه.
و من این روزها خوشحالم از اینکه در دادگاه الهی می توانم با جرات و قاطعانه از خودم دفاع کنم و بگوییم دوستانی دارم که می خواستند مرغداری به نام من کنند تا غصه قیمت مرغ و تخم مرغ را نخورم اما قبول نکردم زیرا من به روزی رسان بودن پروردگار اطمینان دارم.
درست است که بعضی اتفاقات زندگی درد است بعضی حکمت و بعضی لذت اما ما همچنان ایمان داریم خدا بزرگ است.
ناگفتنی نیست اما؛ بازهم به مرام کرونا؛ مردانگی داشت و وقتی آمد خط کش نگذاشت بین آدم ها، دارا و ندار را از اول تا آخر یک شکل بدرقه کرد. همه میدانیم با نام کووید 19 متولد شد اما در این میان بعضی آدم ها نمره 20 گرفتند و بعضی ها نمره صفر هم از سرشان زیاد بود. 20 برای انسان های بامرام و بخشنده ای بود که وقتی کرونا آمد جیب من و تو نداشتند و یک لقمه نان را نصف کردند و حواسشان به بغل دستی هم بود اما کارنامه پر از نمره -0- برای آن هایی است که بودنشان بدتر از کرونا بود همان هایی که در آن ایام انبارشان را پر از بی انصافی کردند تا نمک به زخم آدم های داغدار بپاشند ....آدم هایی که باید «کلاهشان را بالاتر بگذارند» زیرا «دست بالای دست زیاد است» و «آسیاب به نوبت» آنها به خیال خوش خود هستند که « مرگ خوب است، اما برای همسایه».
اما این روزها دیگر زندگی روی دو سکه نیست کرونا آسمان دلمان را سیاه کرد و دیگر مشکلات غروب را در دلمان نقاشی کرده است؛ و در این میان در عجبم از آدم هایی که دلشان از بالا و پایین رفتن طلا و ارز می لرزد و از ترس بالا و پایین رفتن ارزش سهام بورس پلک نمی زنند و میدانم هستند آنهایی که شبها کابوس گران شدن نان و تخم مرغ و پیاز را می بینند و روی پشت بام اجاره ای زیر آسمان پر ستاره خدا می خوابند و انگشت به دهان نمی مانند از قیمت های جمعه و شنبه زیرا به اصحاب کهف بودن عادت کرده اند.
لیکن زندگی صحنه های تراژدی را کلید زده است سرطان دیگر با جسم دست و پنجه نرم نمی کند روح را تسخیر می کند و نورون های حسی و حرکتی را مختل می کند بخصوص زمانی که فصل نوبرانه ها بیاید و نقاشی رنگین ذهن کودکانه شود و قیمت روی تابلوی بالای آن هم میدان مسابقه ای برای زخمی کردن روح پدرانی که دستانشان خالی است، آری این سرطان از نوع شرمندگی پدران امروز ماست دردش بدتر از کرونا است گلو را بغض میگیرد و راه نفس کشیدن را می بندد.
خنده دار است دیروز به مرغ همسایه که صندلی جلوی ماشین نشسته و کمربندش را محکم بسته بود نگاه کردم اما او هم از من روی برگرداند؛ از کنار مغازه مرغ و گوشت هم که رد شدم شبیه دخترک کبریت فروش ناخودآگاه ایستادم، پاهایم توان جلو رفتن نداشت و مدام دست در جیب خالی به دنبال یک تومان بدون چهار صفر بودم.
حکمت است که با جیب خالی دست به دندان شگفتای قیمت مرغ و تخم مرغ سرگردان کوچه ها باشی و در ذهن حلاجی کنی رابطه بین ضرب المثل « مگر تخم طلا گذاشته» و قیمت های نجومی را؛ اما چشم باز کنی و ببینی زنگ در خانه مادر بزرگ را میزنی آنجا که دلت از غصه ها آرام می گیرد.
لذت است ببینی مادربزرگ اینقدر حواسش به آقاحنایی، گل باقالی، نوک سیاه، نوک طلا و نبات است که روزگار مرغ و خروسی شان بد نگذرد اما حسرت هم دارد که ما باید در ابر آرزوهای بالای سرمان سینی زرشک پلو با مرغ ببینیم و آب از دهانمان راه بیفتد بیشتر حس تام را در موش و گربه به انسان دست می دهد.
و خدا بزرگ است که موقع خداحافظی مادربزرگ بگویید صبر کن برود سبد را بردارد و از قفس مرغ ها برایت یک سبد پر از تخم مرغ بیاورد که دست خالی به خانه برنگردی انصافا باید گفت؛ دمتون گرم مرغ و خروس های خانه مادربزرگه.
و من این روزها خوشحالم از اینکه در دادگاه الهی می توانم با جرات و قاطعانه از خودم دفاع کنم و بگوییم دوستانی دارم که می خواستند مرغداری به نام من کنند تا غصه قیمت مرغ و تخم مرغ را نخورم اما قبول نکردم زیرا من به روزی رسان بودن پروردگار اطمینان دارم.
درست است که بعضی اتفاقات زندگی درد است بعضی حکمت و بعضی لذت اما ما همچنان ایمان داریم خدا بزرگ است.
