بعد از رفتن پدر، دریا هم تشنه شده است!
کوه با قلبی زخمی، طاقت ایستادن ندارند و دلش می خواهد مانند یک پروانه پرواز کند!
آسمان هم بغض کرده، نه می گرید و نه آفتاب است!
درخت هم سر در گربیان فرو برده و با کسی حرف نمی زند!
گل هم غزل نمی گوید!
شهر هم بدون خاطره شده است.
بعد از رفتن پدر که پناهگاه هستی بود، شهر پدر هم، شهر خطر شده است.
شهر کینه ها و ناآگاهی ها و دوری از اصل شده است.
اندوه رفتن پدر یک سو و نگاه نامهربانانه و نامحرمانه میخ، در، دیوار، کوچه و مردمان شهر هم از یک طرف، سینه تو که گنجینه اسرار الهی است را آزار می دهد.
جهان بدون پدر، کلبه احزانی است که جانت از آن بزودی رهایی می یابد و به پدر ملحق می شود.
ای مادر مهربانی ها به پدر چگونه خواهی گفت که امتش با تو و جانشین پدر چه کرد؟!