hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی >  برای نجات رفتم بساطم را دزدیدند !

 برای نجات رفتم بساطم را دزدیدند !

گفت‌و‌گو با دست فروش فداکاری که د ر آتش‌سوزی کلینیک سینامهر، جان 11 نفر را نجات داد  .
مشغول دست فروشی بود که ناگهان دود زیادی در آسمان دید و توجهش جلب ‌شد. همان لحظه، یاد سال‌ها پیش می‌افتد که در روستای‌‌شان، خانه‌ای آتش می گیرد و او قبل از رسیدن آتش‌نشانی، دلش را به دریا می زند و می‌دود وسط آتش تا زن و بچه صاحبخانه را نجات دهد. عملیاتی که آن دفعه با موفقیت انجام شده بود.
 
در حال مرور ماجرای آن روز در ذهن اش بوده که می‌رسد جلوی کلینیک «سینامهر» تهران؛ «کمک، کمک، داریم خفه میشیم، داریم می‌سوزیم و ... » صدای زنان از طبقه چهارم بیمارستان، توجهش را جلب می‌کند. جمعیت زیادی با شنیدن این صداها، گوشی‌هایشان را درمی‌آورند و شروع می‌کنند به فیلم برداری. اما عنایت، غیرت دارد و خودش می‌گوید که غیرتم در آن لحظات اجازه نداد که یک بیننده باشم و ناموس  مردم در آتش بسوزد. بنابراین، شجاعانه دل به آتش می‌زند، مثل مرد عنکبوتی ، شیشه طبقات را یک به یک می‌شکند، بالا می‌رود و قهرمان اتفاق تلخ آتش‌سوزی کلینیک سینامهر می‌شود. او بیش از 11 زن و کودک را از میان شعله‌ها و زبانه‌های آتش نجات داد و ویدئوی فداکاری‌اش به یکی از پربازدیدترین پست‌ها در شبکه‌های اجتماعی تبدیل شد.
 
در پرونده امروز زندگی سلام، به سراغ «عنایت آزغ» رفتیم تا از اتفاقات آن روز بپرسیم و این‌که چطور چهار طبقه را با دست خالی بالا رفته تا 11 نفر را از مرگ حتمی، نجات دهد؟ شایان ذکر است هفته گذشته، کلینیک درمانی سینامهر در منطقه تجریش تهران در پی انفجار چند سیلندر گاز بزرگ و کوچک، آتش گرفت و منجر به فوت ۱۹ نفر و مصدوم شدن ۲۴ تن از کارکنان و مراجعه‌کنندگان این کلینیک شد.
 
درآمدم از دست فروشی روزی 40 هزار تومان بود
ابتدا از عنایت 29 ساله می‌پرسم که چه شد از روستای باوج شهرستان رامهرمز در استان خوزستان به تهران آمدی که می‌گوید: «روستای خودمان از نظر امکانات، زیر صفر است. بالای 80 یا 90 چاه نفت در روستای ماست ولی بیشتر جوانان روستای‌مان بیکار هستند. بنابراین، همین دست فروشی در تهران برایم درآمد بیشتری دارد. دست فروشی در تهران برایم روزی 40 یا 50 هزارتومان درآمد دارد اما اگر در روستای‌مان مانده بودم، روزی 5 هزار تومان هم درآمد نداشتم. البته برای دست فروشی به تهران نیامدم و سرنوشتم، این‌طور رقم خورد. به امید پیدا کردن کار و پولدار شدن بود که مشکلات سفر به تهران و زندگی در پایتخت را پذیرفتم. تا سیکل درس خواندم و تقریبا اوایل سال ٨٥ بود که همراه برادرم از رامهرمز به تهران آمدیم.
 
ما در یک شرکت خصوصی به عنوان تکنیسین برق مشغول به کار شدیم اما بعد از هفت سال، بیکار شدیم. آن ‏زمان مهندسی که با او کار می‌کردم، در یک مناقصه باخت و زندگی‌اش نابود شد. من و برادرم هم ‏بیکار شدیم. خیلی دنبال کار گشتم ولی فایده‌ای نداشت. مدتی هم کارگری کردم تا این‌که تصمیم گرفتم دست فروشی کنم. حالا سال‌هاست که بساط فروش نقره و زیورآلاتم در یکی از همین خیابان‌های اطراف کلینیک سینامهر که دچار آتش‌سوزی شد، برپاست و از این راه، زندگی‌ام را می‌گذرانم.»
 
اگر دیرتر رسیده بودم...
بساط او تقریبا 500 یا 600 متر با کلینیک فاصله داشته است. درباره مشاهداتش از اولین لحظاتی که به جلوی کلینیک رسیده، می‌گوید: «بعد از دیدن دود در آسمان، سریع خودم را به کلینیک سینامهر رساندم و تا آن‌جا دویدم. چندباری از جلویش رد شده بودم. یک مرکز دندان پزشکی و تصویربرداری و جراحی‌های ساده در شمال تهران بود. جمعیت زیادی جلوی کلینیک جمع شده بودند، به نظرم حداقل 500 یا 600 نفر آن‌جا بودند. سر و صدا خیلی زیاد بود و همه یا مشغول تماشا بودند یا با گوشی‌هایشان از خانم‌هایی فیلم می‌گرفتند که در طبقه چهارم کلینیک گرفتار آتش شده بودند، فریاد می‌زدند و درخواست کمک داشتند.
 
آتش‌نشانی با شیلنگ‌های آب به جان آتش افتاده بود اما کافی نبود و اگر چند دقیقه‌ای دیرتر دست به کار می‌شدم، بعید می‌دانم که این افراد از آن مهلکه جان سالم بدر می‌بردند.»
 
بساط دست فروشی‌ام را همان شب دزدیدند!
عنایت که خودش هم تصور نمی‌کرده تبدیل به قهرمان دردناک‌ترین حادثه چند وقت اخیر پایتخت شود، درباره روز آتش‌سوزی و تصمیم شجاعانه‌ای که گرفته، می‌گوید: «سه‌شنبه هفته پیش، تقریبا ساعات اولیه شب بود. حالا 8 یا 9، دقیقش یادم نیست. مثل هر روز، بساطم را پهن کردم و مشغول کار بودم که صدای مهیب انفجار را شنیدم و در مدت بسیار کوتاهی، تمام آسمان را دود گرفت. فرصت نشد که بساطم را جمع کنم، بساطی که همه دارایی‌ام بود و دیگر هم ندیدمش چون همان شب دزدیده شد. گوشی‌ام را هم نمی‌دانم در آتش افتاد یا کنار بساط جا گذاشتم، هرچه که بود، تلفنم هم آن شب گم شد.»
 
اخبار اجتماعی ,خبرهای اجتماعی,آتش‌سوزی کلینیک سینامهرپنجره‌ها را شکستم
 و 4 طبقه رفتم بالا
از این جوان 29 ساله خوزستانی می‌پرسم که آیا ترس از ارتفاع ندارد که 4 طبقه را مثل اسپایدرمن بالا رفته ؟ او جواب می‌دهد: «راستش من مجبور بودم برای نجات خانم‌هایی که تقریبا از همه‌جا و همه‌کس ناامید شده بودند، از ساختمان چهار طبقه بالا بروم. می‌ترسیدم اما غیرتم اجازه نمی‌داد مثل بعضی از رهگذرها، دست به گوشی شوم و به جای تلاش برای کمک کردن به آن‌ها، فقط نگاه‌شان کنم یا فیلم بگیرم.
 
مگر می‌شد فقط تماشاگر باشم و ضجه‌های زنان و مردانی را ‏بشنوم که در حال مرگ بودند؟ باید از دیوار بالا می‌رفتم. از در نمی‌شد. آتش خیلی زیاد بود. همان‌طور که گفتم، من ‏سال‌ها در آن منطقه بودم. برای همین تمام اطراف کلینیک را می‌شناختم. بلافاصله به پشت ساختمان ‏رفتم. شیشه‌ها را می‌شکستم و طبقه به طبقه بالا می‌رفتم.
 
اولش با دست شیشه ها را شکستم که دستم زخمی شد. بعد فریاد زدم و درخواست میله‌آهنی یا چیزی را کردم که بشود با آن شیشه‌ها را شکست. تنها کسی که به من کمک کرد، نگهبان بود. میله آهنی را گرفتم و شیشه‌ها را شکستم و به طبقه چهارم رسیدم. آن جا تعداد زیادی زن و کودک بودند. یک زن باردار هم بود که بیهوش شده بود. همه ترسیده بودند. ‏هنگامی که داشتم بالا می‌رفتم با خودم دستمال خیس و شیلنگ بردم. شیلنگ را رویشان گرفتم. بلافاصله ‏دستمال خیس روی صورت‌شان گذاشتم. نمی‌خواستم خفه شوند. حتی کفش‌های خودم را به یکی از خانم‌‏ها دادم. چون در اتاق عمل بود و کفش نداشت. در آن‌جا شیشه خرده زیاد بود و برای این‌که پاهایش ‏آسیب نبیند کفش‌هایم را به او دادم.»
 
با دست خالی، نیم ساعت با آتش جنگیدم
از عنایت می‌پرسم که چطور 11 زن و بچه را از ساختمان در حال سوختن خارج کرده که می‌گوید: «آن بالا در مجموع یک دختربچه، یک زن باردار، هفت تا هشت زن دیگر و یک مرد بودند که آتش داشت نفس شان را می‌گرفت. تقریبا نیم ساعتی به تنهایی مشغول کمک به این خانم‌ها بودم تا آتش سمت‌شان نرود و خفه نشوند. با دست خالی با آتش جنگیدم تا این‌که نگهبان بیمارستان، پیش من آمد ‏و با هم همه بیماران را از آن طبقه خارج کردیم. از طریق راه‌پله‌ها آنان را به پشت‌بام ساختمان کناری بردیم و آتش‌نشان‌ها آن‌ها را نجات دادند. در تمام این لحظات، آتش‌‏نشانی در حال خاموش کردن آتش بود و همزمان بادبزن را هم روشن کرده بود ‏که این مسئله کمک زیادی به ما کرد چون حجم آتش و دود خیلی زیاد بود و هر لحظه ممکن بود خفه شویم. برای همین، هر چند لحظه سر یک به یک آن‌ها را از پنجره بیرون ‏می‌بردم تا بتوانند نفس بکشند و خفه نشوند‎. خودشان آن‌قدر ترسیده بودند که توان ایستادن روی پای‌شان را هم نداشتند.»
 
اخبار اجتماعی ,خبرهای اجتماعی,آتش‌سوزی کلینیک سینامهرشب‌ها در پارک 
می‌خوابیدم
از او می‌پرسم چطور این همه سال در تهران با این همه مشکلات دست‌و‌پنجه نرم کرده و تا قبل از این اتفاق، چه برنامه‌هایی برای آینده‌اش داشته است که می‌گوید: «دست فروشی که برای من درآمدش در حد بخور و نمیر بود. شب‌ها هم که در پارک‌ها می‌خوابیدم اما هیچ‌وقت، ناامید نشدم. در این سال‌ها، خدا خیلی کمکم کرد و امید زیادی داشتم که بالاخره با تلاش، سرنوشت بهتری در انتظارم خواهد بود و خدا دستم را خواهد گرفت. این را هم بگویم که اصلا فکرش را نمی‌کردم این ویدئو، مورد توجه مردم قرار بگیرد. این لطفی که مردم در این روزها به من دارند را هیچ‌گاه فراموش نخواهم کرد و امیدوارم که روزی بتوانم دوباره برایشان جبران کنم.»
 
بازویم سوخته و دستم 11 تا بخیه خورده است
او در همین گفت‌وگو اشاره کرد در زمانی که شیشه‌ها را می‌شکسته تا بالا برود، دستش زخمی شده است. از او می‌پرسم الان حالش ‌چطور است که می‌گوید: «بازویم سوخته که هنوز کمی درد می‌کند. بالا رفتن از 4 طبقه و پا گذاشتن روی شیشه‌های شکسته ، واقعا دردناک بود، به خصوص که آتش هم از ساختمان زبانه می‌کشید. در ضمن، دستم 11 تا بخیه خورده و هنوز یک شیشه ریز در پایم است که فقط باید عمل کنم تا دربیاید. همین شیشه ریز، الان خیلی اذیتم می‌کند و راه رفتن را برایم مشکل کرده است اما این‌ها برایم مهم نیست. وقتی آن خانم‌ها را نجات دادم، خیلی خوشحال بودم اما از طرفی هم ناراحت شدم که شنیدم 19 نفر دیگر در این حادثه، جان‌شان را از دست دادند. ای‌کاش می‌توانستم بقیه را هم نجات بدهم.»

 
قبلا هم یک خانواده را از آتش نجات داده بودم 
عنایت در زمانی که هنوز به تهران نیامده بوده، تجربه مشابهی داشته و زن و فرزند یکی از اهالی روستایش را هم از آتش نجات داده است. او در این باره می‌گوید: «من سال‌ها پیش هم همین کارها را انجام داده بودم. ساختمان کوچکی در روستای رامهرمز آتش ‏گرفته بود. سه نفر از اعضای یک خانواده داخل بودند. من به آن جا رفتم و هر سه نفر را نجات دادم. ‏برای همین در آتش‌سوزی اخیر کلینیک سینامهر هم بلد بودم که در این‌گونه مواقع باید چه کار کنم و خیلی هول نشده بودم. البته به محض این که جلوی کلینیک رسیدم، متوجه شدم حجم آتش زیاد است و قطعا تلفات هم داریم. برای همین، فقط می‌خواستم از ‏افزایش تلفات جلوگیری کنم که به لطف خدا، موفق هم شدم.»
 
در اینستاگرام از نام من 
سوء استفاده شده است
دقایقی بعد از انتشار ویدئویی در شبکه‌های اجتماعی از حرکت ستودنی عنایت برای نجات تعدادی از هموطنان‌مان در آتش‌سوزی کلینیک سینامهر تهران، نام او با هشتگ دهقان فداکار و قهرمان وطن، پربازدید شد و اکنون بیش از 10 یا 15 صفحه که بعضی‌هایشان بیش از 20 یا 30 هزار فالوئر هم دارند، به نام او ساخته شده است. خودش در این باره می‌گوید: «عده‌ای دارند در شبکه‌های اجتماعی به خصوص همین اینستاگرام از نام من سوء استفاده می‌کنند و همه‌شان در توضیحات صفحه‌شان زده‌اند که این صفحه، تنها صفحه رسمی عنایت آزغ است که این‌طور نیست. من یک صفحه شخصی دارم که به تازگی چندتا لایو در آن گذاشتم و بقیه این صفحات، ربطی به من ندارند و نمی‌‌دانم چه افرادی آن‌ها را ساخته اند و مدیریت می‌کنند.»
 
از آتش‌نشانی، شرکت نفت و فولاد 
پیشنهاد کاری دارم
این جوان 29 ساله خوزستانی، این روزها سرش حسابی شلوغ است و سازمان‌های مختلفی از او تقدیر کرده‌اند. شهردار تهران هم قول داده که امکان استخدامش در آتش‌نشانی تهران را فراهم کند. از او درباره میزان هدیه نقدی که تا امروز گرفته و استخدام اش در آتش‌نشانی تهران می‌پرسم که می‌گوید: «به جز سکه‌ای که از شهردار تهران گرفتم، هنوز هیچ هدیه نقدی دیگری نگرفتم و جاهای دیگر فقط به من لوح تقدیر داده‌اند و بس. البته در این چند روز از آتش‌نشانی تهران، فولاد خوزستان و شرکت نفت با من تماس گرفتند و گفتند که برای استخدامم، با من همکاری خواهند کرد. من هنوز تصمیم نگرفتم که به کجا بروم. باید بررسی کنم و زودتر تصمیم بگیرم.» 
 
به داد جوانان بیکار 
روستای‌مان برسید
«این‌که فقط برای من شغلی پیدا شود، کافی نیست. کاش مسئولان به داد جوانان بیکار روستای مان هم برسند»، عنایت با این توضیح می‌گوید: «درخواست من این است که مسئولان به وضعیت روستای‌مان هم برسند. همه جوانان در آن‌جا بیکار هستند، بیشترشان دارند روستا را ترک می‌کنند، مسکن و کار نیست و باید به آن‌ها هم شغل بدهید. این تنها خواسته من است. پدرم اکنون بیکار است و مادرم هم بیمار. پدرم قدیم یک زمین کشاورزی داشت و از همان طریق، روزگار می‌گذراندیم ولی الان چند سالی است که به علت محروم بودن منطقه‌مان، به شدت با مشکل خشکسالی دست و پنجه نرم می کنیم و کلا کشاورزی هم بی‌ثمر شده است. روستای‌مان در حال نابود شدن است. کاش یک نفر صدای من را بشنود و برای آینده جوانان روستا کاری بکند.» 
 
اخبار اجتماعی ,خبرهای اجتماعی,آتش‌سوزی کلینیک سینامهر 
اخبار اجتماعی ,خبرهای اجتماعی,آتش‌سوزی کلینیک سینامهر 
اخبار اجتماعی ,خبرهای اجتماعی,آتش‌سوزی کلینیک سینامهر 
 مجید حسین‌زاده 
 



امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام