کمونیسم به موزه تاریخ سپرده شد. پیش از آن هم دیگران رفتند و کاپیتالیسم و لیبرالیسم و... هم ناگزیر این مسیر را طی خواهند کرد؛ هرچند دیرتر، اما این تکلیف محتوم همه مکاتبی است که بشر با همه تواناییهای خود پی ریخته است. دلیلش هم روشن است؛ بشر با همه توان و گستره دانش و ظرفیتهایی که دارد، «محدود» است و در حصر زمان و زمین قرار میگیرد، حال آنکه هم نیازهای نامحدود دارد و هم تکالیف نوشونده که باید برای تمشیت آنان به مکتبی وصل شود که اندیشهای محدودیتناپذیر آن را طراحی و متناسب با توان و نیاز انسان اجرایی کرده است. اینجاست که به مکاتب الهی و بهویژه کاملترین آن یعنی اسلام میرسیم؛ مکتبی که بنمایهاش اخلاق و حق و عدالت است و جانمایه پیروانش نیز از همین جنس است. انسان تراز اسلام، اخلاقمدار است؛ به این معنا که زیباییهای فکری و معرفتی را بهرفتار درمیآورد.
در جامعه اخلاقی، آرامش نه حق که روزی مردمان است و این خود فضایی میسازد برای رشد و شکوفایی انسان؛ رشدی که در میان انسانها یا طبقات اجتماعی قربانی نمیگیرد، برخلاف توسعه برخاسته از مکاتبی، چون لیبرالیسم که در مسیر خود قربانیان پرشماری گرفته است. رشد در نگاه دین به آبادانی میرسد، اما توسعه میتواند تخریبهای گستردهای بههمراه داشته باشد. به فرایند توسعه در تسلیحات و قدرتطلبی فرعونها نگاه کنید؛ هیروشیما و ناکازاکی و ویتنام و عراق و جنگ جهانگیر اول و دوم و... نتیجه توسعه زورمدار و زاییده مکاتب دنیایی است، اما در جغرافیای فکری اسلام، بهجای توسعه، با مقولهای بهنام «پیشرفت» مواجهیم که نهتنها نمیکشد، بلکه جان میبخشد و شکوفایی میآفریند و بستر میسازد برای شکوفایی استعدادها. تقابلها را چنان سامان میدهد که حداقل خسارت را داشته باشد و در جنگها نهتنها بهصیانت از انسانیت و اخلاق و رواداری حتی با دشمن میگوید، بلکه برای حراست از حق طبیعت و آب و درخت و زمین و حیوانات نیز در گرماگرم جنگ «باید»هایی الزامآور بیان میکند. فکر میکنم ما اگر دو روی سکه جنگ و صلح را در میان مکاتب ببینیم، درخواهیم یافت که آنچه انسان بدان نیاز دارد، رواج سکه اسلام است و، چون این نیاز فطری و قطعی است، میتوان گفت ماناترین شیوه زندگی و بهترین مسیر برای مردمان همین است؛ اسلام. دلیلی که برای ماندگاری و فراگیری آن بعد از همه ایسمها میتوان ارائه داد نیز همین سازگاری آن با سازمان فکری و حیاتی انسان است.