سهند تاکی، عکاس شرق: به خانه یکی از کارگران مفقودشده در معدنجو رفته بودیم. همه شیون میکردند جز همسر و پسر کارگری جوان که دیگر قرار نبود برگردد.
چشمهایش برایم نماد حالواحوال این روزهایمان بود... .
هنگامی که به منزلشان رفتیم، همه در برزخ ترس و امید بودند و در انتظار معجزه.
همسرش برای یک لقمه نان حلال رفته بود و چه نانی حلالتر از نان کارگر معدن... .
برخلاف خانوادهاش کمتر صحبت میکرد و بیشتر مواظب فرزندانش بود که بیش از این آسیبی نبینند. وقتی یکی از اعضای خانواده با غرور میگفت که این پسر دیگر قصدی برای درسخواندن ندارد و گفته که از حالا به بعد میخواهد کار کند و خرجی مادر و خواهر نوزادش را بدهد، همه سری از روی تحسین برایش تکان میدادند. اما او با چشمان غمزده فقط به در نگاه میکرد و میگفت همسرم رفته و نیامده. پسرش درس نخواند که چه شود؟ جز این است که پا جای پای پدر زحمتکش خواهد گذاشت؟ قرار است آیندهای درخشانتر در انتظارش باشد؟
حال عجیبی بود. میگفت الان مردم هم نمیدانند باید به من تسلیت بگویند یا آرزوی سالم پیداشدن همسرم را بکنند. هرچه بود، خیلی زود گذشت... . حین تهیه گزارش تلفن زنگ خورد و خبر پیداشدن پیکری را دادند که دو روز در معدن محبوس شده بود. دیگر ندیدیمش ولی کورسوی امید و غمواندوه فراوانی که در چشمهایش بود، برایم نمادی از حالواحوال این روزهایمان بود... .
منبع: sharghdaily-943877