شب بود. ولی کمتر چیزی پنهان بود. تاریخ به آشکارترین نقطه خودش نزدیک شده بود. کلمات مقدس بیش از هر زمان دیگری، دیده می شدند. خطی، جان های لطیف را از جان های خفته جدا می کرد. شب بود و ماه و خورشید، مشغول تلاوت قرآن بودند و در آن سو، سیاهی ها دائم در حال تاریک تر شدن بودند. این قانون سیاهی است که خودش را می بلعد تا تاریک تر شود. در آن سو که همه نور بود، برکت زندگی، گل کرده بود. لبخندها، شکوفه زده بودند و مرگ رانده شده بود و همه چیز برای ورود شهادت آماده شده بود. شب بود. حقیقت، پناه نبود و هستی داشت شتابان به استقبال بزرگترین روز خود می رفت. آن شب، فرمان داده شد تا بهشت را برای آمدن سرور جوانان خود، آماده کند. در آن فرصت طلایی، نماز و دعا و قرآن، جهان پس از آن شب را تفسیر کرد. آن شب، شب عاشورا بود.