نام تو که شنیده می شود حاجت هایمان یادمان می آید، یادمان می آید لبخند نیاز داریم، زندگی کردن را فراموش کرده ایم. کاش مانند سروها سبز می ایستادیم! مانند دریا، سینه ای پر از مروارید داشتیم، پر از گنج های بی پایان. مانند اشک، زلال بودیم. مانند قصه های مادربزرگ بودیم همراه با آرامش و پایان خوب. کاش دل هایمان خالی نبود و دستهای خالی را می گرفتیم. اصلا توان صبر کردن داشتیم و به ما می گفتند: شما کوه هستید! چه می شد اگر مانند خورشید، اهل بخشش بودیم. نور بودیم. کاش بیشتر رنگ و بوی شما را داشتیم. همان رنگ خالق! و در آمد و رفت نفس ها، توان و فرصت آن را داشتیم که دردهای مردم را دوا کنیم. ای باب الحوائج، حاجت های ما بسیار است و از تو می خواهیم که از خداوند بخواهی تا جان های ما را از عشق پر کند و از خوبی هایی که تمامی ندارد و از اخلاقی که همیشه به نیکی می ماند.