ابراهیم عمران
بیاییم از پلان داخل ماشین شروع کنیم. آن هم خودروی «ال نود» که زمانی مختص قشر متوسط بود. شاید هم درحالحاضر از دارایی این قشر نابودشده فعلی کشور، همین ماشین باشد که برای این طبقه فراموششده مانده است. آن سکانسی را که ماهی با نقشآفرینی هدی زینالعابدین با کیک به خانه روانه میشود، به یاد آوریم. مقنعه کارش را درمیآورد. شالی میاندازد. موسیقی دلخواه میگذارد. با انگشتان روی فرمان رِنگی میگیرد. از اتوبان نیایش سابق و هاشمی فعلی میگذرد. این سابقبودن نیز شاید در پس آن معنایی نهفته باشد. از تهران شلوغ به پردیس آرام و خوشآبوهوا میرود. خوب تا اینجا دو نویسنده و کارگردان اثر نشانههایی از گروه نزدیک به متوسط جامعه نشان میدهند. جمعیتی که بحرانهای اقتصادی آنان را از مرکز شهر به حاشیه یا بیرون از شهر میکشاند. لامحاله آنچنان امر مذمومی هم شاید جلوه نکند. برای داشتن آیندهای شاید بهتر؛ چند سال از پایتخت دورشدن هم بد نیست. وقتی چرخ نچرخد، لاجرم باید ترک دیار کرد اما این بار ترک موطن و دیار به ترک منطقه مسکونی شهرهای بزرگ میرسد. همان زیر پونز لطیفهگونه و آزگار این سالهایمان! ماهی و بهنام و دارا؛ سه نامی که داراییشان آپارتمانی در پردیس و ماشینشان است (از کاراکتر دارا زیاد نمینویسیم که گویی خود یک فکت تأثیرگذار فکری در سریال است) چهره عاصی بهنام با بازی پارسا پیروزفر؛ هرچند در پلانهایی پهلو میزند به بیتفاوتی محض؛ میتواند نماینده آنانی باشد که مأوایشان کتاب و هنر و ادب است. که افسوس اما در چنبره مسائل اقتصادی روز؛ آنی نشدهاند که باید! این سرخوردگی و عصبیت لحظهای در چهره بهنام هویداست. در تقابل با چهرهای که تلاش برای ادامهدادن دارد. ماهی که هدی زینالعابدین یادآور سالهای نقشآفرینیهای هدیه تهرانی است، در میمیک صورت بیدیالوگ اضافه؛ اما کمآوردن را تاب نمیآورد. یا دستکم میخواهد کم نیاورد. اینکه بخواهیم براساس همین تکقسمت پخششده به دنبال چرایی جدایی ماهی و بهنام باشیم، ره به صواب نیست. تیتراژ پایانی سریال نیز خود پاسخ پرسشهای بیشمار در ذهن مخاطب را میدهد، با موسیقی آرامی که حرفها در نهان خود دارد. همه نماها دال بر عشق و دلدادگی دو زوجی است که به این شرایط سخت روزگار، گرفتار شدهاند. نمیدانم چرا باور دارم این اثر آیدا پناهنده میتواند اپیزودیک هم کار شود. داستانهایی در آخر و انتها و پایان شب! این اتوبوس به حتم مسافران دیگری هم دارد. شهروندانی از جنس همین جامعه پیرامونمان. انسانهایی از پوست و گوشت و خون آشنا.
اگر در ادامه بتواند این حس آشنا را برای مخاطب به بار بیاورد؛ اول و میانه و انتهای خوبی میتوان برایش در نظر گرفت. قسمت ابتدایی توفانی و آتشین و مانند این سالهای پلتفرمها، گولزنک آغاز نشد. آنچه در چنته داشت بیواسطه رو کرد. از جدا خوابیدن دو زوج که رئال بود و زیاد در اطراف میبینیم تا در کمد بودن پسرک که مادر را نیز به آن مکان امنش دعوت میکند تا عوارضی تهران-پردیس در فاز هشت آن! هرچند زیاد مرسوم نیست در آغاز مجموعهای؛ له و علیه آن نوشت، ولی اینبار شاید از انتها به آغاز برسیم.
منبع: sharghdaily-933417