محمدمعین شرفائی
جدیدترین اثر کاوه میرعباسی در مقام مؤلف، نوولایی است که قصهای پرکشش و تعلیقدار دارد که تا پایانبندی روایت دنبال میشود و در نهایت کشف و شهود اتفاق میافتد. از این نویسنده چند رمان و مجموعه داستان به چاپ رسیده است که رمان «پایان خوش ناتمام» از بهترینهای این نویسنده است.
نوولای «سینهریز» با یک اتفاق شروع میشود و با یک اتفاق پایان مییابد. در مطب پزشک دو دوست بعد از سالها یکدیگر را ملاقات میکنند. داود پورجمشیدی و ناصر دیلمی در گذشته همکلاسی دانشگاه بودند که به طور تصادفی همدیگر را پیدا میکنند. بعد از مطب پزشک قراری با هم میگذارند که بیشتر خاطرهبازی ایام دانشجویی است. در این فاصله ما با شخصیت هر دو آنها آشنا میشویم. داود پورجمشیدی مردی ثروتمند است که دو فرزند؛ یک پسر و یک دختر دارد که همراه با همسرش در یک خانه بزرگ زندگی میکنند، اما ناصر دیلمی که میانسالی را میگذراند، ازدواج نکرده است و زندگی کارمندی سادهای دارد. تا اینجای قصه نویسنده مرحله کاشت قصه را برای مخاطب تعریف میکند. سپس قصه وارد فاز دیگری میشود که به آهستگی اوج میگیرد و بعد به گرهگشایی و کشف و شهود میرسد. داود پورجمشیدی قول میهمانی به ناصر دیلمی میدهد تا یکدیگر را دوباره ملاقات کنند و از گذشتهها صحبت کنند. پیش از آنکه میهمانی پورجشمیدی برگزار شود او با مراجعه دوباره به نزد پزشکش متوجه میشود سرطان دارد و تا چند ماه دیگر زنده نیست. از سوی دیگر پسر پورجشمیدی یعنی افشین قرار است بعد از برگشتن از خارج با دختری به نام پانیذ نامزد کند. این کاشتها در مرحله دوم رخ میدهد تا اینکه روز میهمانی فرا میرسد. پورجمشیدی و همسرش ناراحت و غمگین هستند چراکه داود پورجمشیدی خبر سرطانش را گفته و آنها هنوز این موضوع را هضم نکردهاند، از سوی دیگر افشین پسر داود از خارج برگشته و در نهایت ناصر دیلمی دوست داود قرار است که برای میهمانی به منزل آنها بیاید. میهمانی که برگزار میشود قصه کمکم به سمت نقطه اوج پیش میرود چراکه ناصر دیلمی در حین میهمانی به سمت دستشویی میرود و به طور اتفاقی از کنار اتاق افشین رد میشود که صدای افشین را میشنود که دارد با پانیذ مکالمه میکند. افشین به پانیذ میگوید که برایش از انگلیس سینهریزی زیبا خریده که قرار است امروز طی قراری که با هم مشخص کردهاند، این سینهریز را به او بدهد. ناصر که اتفاقی این مکالمه را میشنود به 30 سال پیش میرود یا اتفاقی میافتد که در یادش نبود. 30 سال پیش اولین مواجهه ناصر و داود در خوابگاه دانشگاه اتفاق میافتد. انگار داود روزی به اتاق ناصر میآید، ناصر هم یک یادگاری از مادرش داشته که یک سینهریز بسیار زیبا بوده که قصد داشته آن را به نامزدش بدهد. بعد از ورود داود به اتاق ناصر و دیدن سینهریز، ناصر برای خرید ناهار بیرون میرود و برمیگردد. بعد که ناهار را با هم میخورند داود با عجله بلند میشود از اتاق ناصر بیرون میرود. ناصر که سینهریز را داخل یک پارچه در معرض دید گذاشته بوده، بعد از رفتن داود میخواهد آن را بردارد اما میبیند سینهریز نیست. ناصر کلی به دنبال سینهریز میگردد و آن را پیدا نمیکند. پیشازآن روز ناصر به نامزدش وعده این سینهریز را داده بوده که بعد از ازدواج به او تقدیم کند. اما در نهایت نامزد ناصر که گمان میبرد سینهریز به کسی دیگر داده شده، ارتباطش را قطع میکند و ناصر تا سالها بعد از آن شکست نه ازدواج میکند، نه دستش به داود میرسد، تا وقتی که این مکالمه را از پسر داود میشنود و به یاد آن روز میافتد. ناصر شک نداشته که سینهریز را فقط داود دیده و او بوده که آن را برداشته است. در حین میهمانی ناصر به اتاق افشین میرود و سینهریزی را که از انگلیس آورده، برمیدارد. در نهایت وقتی که افشین میخواهد به دیدار پانیذ برود، متوجه میشود که جعبه جواهرات خالی است. در این لحظه است که گرهگشایی بلافاصله بعد از گرهافکنی میآید و سپس فرم روایت به سمت نقطه اوج و کشف و شهود میرود. ضمن اینکه بعد از به یاد آوردن اتفاق گذشته در ذهن ناصر، نویسنده با استفاده از یک امر روانشناختی یعنی امر غریب شخصیتش را دچار یک تروما میکند. همهمهای میان اعضای خانواده در حضور ناصر دیلمی که میهمان است، ایجاد میشود. در آن بحبوحه ناصر دیلمی دست بالا را میگیرد و گذشتهای را که اتفاق افتاده بود، تعریف میکند. داود پورجمشیدی با شنیدن این گذشته زیر همه چیز میزند و ناصر را متهم به تهمت ناروا میکند. در این صحنه است که داود با شکلی ترحمانگیز از بیماریاش میگوید و اینکه دم مرگ دوست ایام دانشگاهش دارد به او تهمت میزند. ناصر دیلمی از اینکه اینطور جلوی خانواده و خانه پورجمشیدی به او تهمت زده، پشیمان میشود. داود بیماری سرطان و عمر کوتاهش را مدام بر سر ناصر میزند و از او میخواهد که چندین و چند بار عذرخواهی کند. در نهایت بعد از عذرخواهی فراوان از سوی ناصر، همسر داود با سینهریزی به سمت ناصر میآید. این نوولا در میان دیگر نوولاهایی که در چند سال گذشته منتشر شده، فرم درخورتوجهی همراه با قصهای مبتنی بر تصادف یا اتفاق دارد. کاوه میرعباسی با رعایت اصول قصهنویسی در قالب رمان و همچنین استفاده از مفاهیم روانشناختی و بازی با شخصیتها قصهاش را جلو برده و تلاش کرده تا روایتی جذاب و پرکشش خلق کند.
منبع: sharghdaily-930794