سرنوشت شوم من زمانی رقم خورد که در برابر خواستگاری یکی از بستگان مادرم سکوت کردم و مرا به عقد او درآوردند و در حالی که به درس و مدرسه علاقه زیادی داشتم مجبور به ترک تحصیل شدم. بعد از آن هم زندگی فلاکت بارم آغاز شد و بالاخره پس از فراز و نشیبهای طولانی مهر «قاتل» بر پیشانی ام خورد و...
زن ۴۰ سالهای که به اتهام قتل وحشتناک همسر دومش در مشهد دستگیر شده است، پس از آن که به سوالات تخصصی کارآگاه وحید حمیدفر (افسر پرونده) پاسخ داد به تشریح سرگذشت تلخ خود پرداخت و درباره روزگار سیاهش گفت: وقتی مقطع راهنمایی را در یکی از روستاهای سرولایت به پایان رساندم برای ادامه تحصیل در دبیرستان به یکی از مدارس شبانه روزی چکنه رفتم. شاگرد زرنگی بودم و عاشقانه تحصیل را دوست داشتم، اما هنوز کلاس اول دبیرستان را تمام نکرده بودم که یکی از بستگان نزدیک مادرم مرا برای پسرش خواستگاری کرد. اگرچه ازدواج در سن پایین یکی از سنتهای اهالی روستا بود، اما پدر و مادرم بر ازدواج فامیلی تاکید میکردند.اشتباه بزرگ زندگی من نیز از همین جا شروع شد و من در ۱۵ سالگی پای سفره عقد نشستم. پدر ومادرم معتاد بودند و اهمیتی به درس و مدرسه نمیدادند. من هم بدون آن که تصور کنم با این ازدواج سرنوشت و آینده ام رقم میخورد، به آزمایشگاه رفتم. متاسفانه نامزدم در حالی نتیجه آزمایش را پنهان کرده بود که از نظر ژنتیکی مشکل داشتیم. وقتی اولین فرزندم با معلولیت ذهنی به دنیا آمد، تازه همسرم اعتراف کرد به خاطر ترس از دست دادن من، نتیجه آزمایش را پنهان کرده و با توسل به ترفندهای خاص ازدواجمان را به ثبت رسانده است. خلاصه آن زمان شوهرم مردی بیکار و آواره بود و هیچ سرمایهای نداشت تا این که با فروش طلاها و برخی لوازم زندگی من، سرمایهای برای کار و کاسبی جور کرد تا جایی که در مدت کوتاهی به یک تاجر معروف تبدیل شد. اگرچه من از بارداری دوباره وحشت داشتم، اما به اصرار همسرم فرزند دیگری نیز به دنیا آوردم که این بار مشکل ژنتیکی نداشت، ولی زندگی من به هم ریخت طوری که روانه بهزیستی شدم. همسرم انواع تهمتهای غیراخلاقی، اعتیاد و سرقت را به من میزد تا حدی که تصمیم گرفت مرا طلاق بدهد. بزرگ ترهای فامیل به او پیشنهاد کردند با زن دیگری ازدواج کند و مرا طلاق ندهد، اما او که دیگر خیلی پولدار بود، به این حرفها توجه نکرد و با پرداخت مهریه چند میلیون تومانی به زندگی مشترک ۱۰ ساله ام پایان داد. خلاصه هفت ماه را در خانه پدرم با کارگری در باغهای میوه یا مزارع روزگار گذراندم تا این که یکی از بستگان پدرم مردی را در مشهد برای ازدواج با من پیشنهاد کرد. آن زمان پدرم که برای اهالی روستا رمالی میکرد یک دعای مهر و محبت هم برای من نوشت و سپس عازم مشهد شدیم. خانواده ام که معتقد بودند خواستگارم کریستال مصرف میکند در حالی با این ازدواج مخالفت میکردند که خواستگارم مدعی بود فقط تریاک میکشد به همین دلیل خانواده ام به روستا بازگشتند، اما من در مشهد ماندم و به خواستگارم زنگ زدم که پدر و مادرم قهر کردند و من در کوچه و خیابان آواره هستم! بیا با هم فرار کنیم! او گفت: چرا فرار کنیم؟ سپس به دنبالم آمد و صیغه محرمیت خواند و بعد از ۱۰ روز هم با مهریه ۷۲ سکه مرا عقد کرد.
البته نمیدانم از چه ترفندی برای منفی شدن جواب آزمایش اعتیادش استفاده کرد در حالی که همسر اولش نیز بعد از ۱۷ سال زندگی مشترک به دلیل اعتیاد از او طلاق گرفته بود. من زمانی فهمیدم او کریستال مصرف میکند که آرام آرام مرا نیز به مصرف کریستال ترغیب میکرد. من هم مهریهای را که از همسر سابقم گرفته بودم در خانه او هزینه کردم، ولی اختلافات ما از همان آغاز زندگی در حالی شکل گرفت که برخی رفتارهای همسرم برای من قابل تحمل نبود. او مخارج زندگی و هزینههای اعتیادم را میپرداخت، اما هر زمان عصبانی میشد مرا زیر مشت و لگد میگرفت و حتی با آجر سفالی به سرم میکوبید، آن قدر مرا اذیت میکرد که از زندگی کردن در کنار او وحشت داشتم به طوری که خودم نیز به یک بیمار روانی تبدیل شدم. موهای سرم کاملا ریخت و هر بار مرا کتک میزد با سر لخت و بدون حجاب داخل کوچه میگریختم یا در انباری میخوابیدم. این رفتارها به جایی رسید که دیگر نتوانستم تحمل کنم و او را با میله آهنی کشتم، سپس جسدش را داخل دست شویی منزل انداختم و با آتش زدن خانه از محل گریختم. شایان ذکر است به دستور قاضی احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) تحقیقات در این باره ادامه دارد.
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
منبع: خراسان