نادر شهریوری (صدقی)
گاه به نظر میرسد زیستن با خیال مرگ شوری در آدمی به وجود میآورد که زندگی نمیتواند. راوی «بوف کور» با خیال مرگ زندگی میکند و زندگیاش با آن خیال التیام مییابد. او با خود فکر میکند که تنها در موقع مرگ است که قیافهاش از اینهمه وسواس رها میشود و حالت طبیعی به خود میگیرد، او با شیفتگی به مرگ میاندیشد تا از جهان رسالهها و عشقهای اثیری و تکراری که در آن گرفتار است، خلاصی پیدا کند و به چرخه طبیعت بپیوندد. هدایت به چرخه طبیعت «تداخل آلی چیزها در یکدیگر» نام میدهد. منظور از تداخل آلی چیزها، ترکیب مدام موجودات زنده در یکدیگر و در مقیاسی وسیعتر وجود جشهانی است که از یک جوهر سرشته شده که دربرگیرنده انواع متنوع زندگی و گاه اشکال بهظاهر متضاد آن مرگ و زندگی است که دائما در یکدیگر تداخل میکنند بیآنکه به روند ازلی و ابدی آن لطمهای وارد کنند. در این چرخه دیگر مرگ واقعهای مهم قلمداد نمیشود و مرگ انسان مانند برگ درختی است که بر زمین میافتد. هستیشناسی هدایت مبتنی بر چنین نگرشی به جهان است و تبعات آن پوچی و بیمعنایی جهانی است که هدف و منظوری ندارد و خود را همچون امور طبیعی تکرار میکند.
با این تلقی از جهان به نظر زندهیاد شاهرخ مسکوب میان هدایت و خیام همانندیهای زیادی وجود دارد که ازجمله مهمترینشان وجه ماتریالیستی جهان و پیامدهای ناگزیر آن همچون پوچی زندگی و به تعبیر خیام عهدشکنی آن است. با این حال و بهرغم شباهتهای میان این دو، به نظر مسکوب پاسخی که خیام به بیمعنایی جهان میدهد متفاوت از پاسخ یا بدیلی است که هدایت ارائه میکند. مهمترین تفاوت خیام با هدایت بهرغم آنکه بر وجه ماتریالیستی جهان تأکید میکنند، اتفاقا تفاوت ماتریالیستی میان آن دو است؛ وجه ماتریالیستی دیدگاه خیامی آن است که آدمی پس از مرگ استحاله پیدا کرده و به ذراتی طبیعی مانند خاک و سبزه بدل میشود و با طبیعت یکی میشود و این همان نگاه هدایت است، اما به نظر خیام پس از یکیشدن با طبیعت از آدمی در نهایت ذراتی مادی و تجزیهناپذیر باقی میماند که به مرور پراکنده میشود یا به ذراتی دیگر بدل میشود و در آخر آنچه باقی میماند خاک است. ایده ذرات فلسفی خیام شباهتی آشکار به ایده اتمیان یونان باستان دارد که جز برای ذرات مادی و تجزیهناپذیر که به آن اتم میگفتند، برای سایر امور اصالتی قائل نبودند. در حالی که از منظر هدایت ما اگرچه با
از بین رفتن انسان و استحاله آن روبهرو هستیم، اما طی آن با روندی به نام «تداخل آلی چیزها در یکدیگر» نیز مواجه میشویم. منظور از تداخل آلی چیزها تبدیلات یا همان چرخه مداومی است که در حیات آلی -آلی در اینجا منظور معنای حیاتی، تجزیهپذیر و ارگانیک است- رخ میدهد که همزمان قابلیت تبدیلشدن به یکدیگر یا حیاتی دیگر را دارند. از این نظر ایدههای هدایت تا حدودی به هندیان شباهت دارد.* چنانکه در بعضی از سنتهای هندی روح از منشأ خود دور میماند و به آن نمیرسد و پیامد چنین فصلی همانا خیال مرگ و رسیدن به منشأ است که چنین میل یا غریزهای همچون هر امر طبیعی سرکوبناشدنی است، در حالی که در خیام اینگونه نیست و ایدههای او به سنتی متفاوت از هندیان و بیشتر به یونانیان و رسیدن به عنصری تجزیهناپذیر -اتم- راه پیدا میکند.
از دیگر تفاوتهای میان هدایت با خیام پاسخ متفاوت خیام به بیهودگی، پوچی و بیپاسخی زندگی است. خیام که پیشاپیش بیمعنایی زندگی را دریافته پاسخی برای آن ندارد. «در دایرهای کهآمدن و رفتن ماست/ او را نه بدایت نه نهایت پیداست/ کس مینزند دمی در این معنی راست/ کهاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست».1 بهرغم بیمعنایی زندگی که نتیجه نیافتن معنایی برای آن است یک چیز بهوضوح برای خیام آشکارا و قطعی است و آن حضور مرگ و آگاهی شاعر به قدر قدرتی و ناگزیری آن است، شاید به همین دلیل باشد که بسیاری خیام را مرگاندیشترین شاعر ایرانی میدانند. خیام در شعرهای خود «ذره» وجود آدمی را در برابر هیمنه مرگ ضعیف و ناتوان میبیند، اما در عین حال بر توانمندیهای همان ذره که از آن به لحظه یا نفس آدمی نیز یاد میکند تأکید میکند و آن را واجد شأنی منحصر به خود میداند که میتواند جهان فرد را دگرگون کند. «از منزل کفر تا به دین یک نفس است/ وز عالم شک تا به یقین یک نفس است/ این یک نفس عزیز را خوش میدار/ کز حاصل عمر ما همین یک نفس است».2 هنگامی که خیام حاصل عمر را یک نفس میداند فیالواقع بر اهمیت لحظه و غنیمتشمردنش که حتی آن را حاصل عمر میداند تأکید میکند و در عین حال آن را فرصتی به حساب میآورد که در بطن زمان دیگر -زمان جاودان و قاهر- رخ میدهد.
سخنگفتن از خیام بهعنوان شاعر ناگزیر آدمی را با مقولهای مهم به نام زمان روبهرو میکند. اساسا جهانبینی خیام بهگونهای است که با زمان در ابعاد گوناگون آن پیوندی ناگسستنی پیدا میکند. به نظر خیام از یک طرف زمان قاهر و جاودانهای وجود دارد که چون هیولایی بیرحم لحظات را درمینوردد و عمر آدمیان را میبلعد و از طرفی دیگر در دل همان زمان قاهر و بیکران لحظاتی رخ میدهد که میتواند زمان لایتناهی را تناهی کند و به آن بُعدی رهاییبخش بدهد. در اینجا خیام میکوشد تا زمان بیکران را در لحظه حال کرانمند کند و بیدوامی لحظه را بر دوام جاودانه پیوند زند. خیام چنین پیوندی را بخت یا فرصتی میداند که در دل هستی خود را متعین میکند. او استفاده کرانمند از چنین فرصتی را همچون فشردگی رباعیهای خود در لحظه و آن و یکدم در نظر میگیرد و همچنین بخت آدمیانی میداند که هنر زیستن در لحظه را دارند و میکوشد لحظه را به آن جاودان بدل کنند، بنابراین به استقبال حادثه جهان زاینده میروند. «از حادثه جهان زاینده مترس/ وز هرچه رسد چون نیست پاینده مترس/ این یکدم عمر را غنیمت میدان/ از رفته میندیش وز آینده مترس».
حضور قاطع و مستمر سرنوشت، تقدیر و... در اشعار خیام نتیجه تصادفیبودن کار جهان است؛ زیرا تنها با «امر تصادفی» است که جهان قطعیت خود را از دست میدهد و شکانگاری جایگزین آن میشود. جالب آن است که خیام در شکلی دیگر از زندگیهای خود این بار نه بهعنوان شاعر بلکه بهعنوان ریاضیدان و منجم بری از هرگونه شکگرایی و تردید است که البته لازمه کار ریاضیدان یا منجمی برجسته همچون او است. تقویم جلالی خیام را بسیاری دقیقترین تقویم جهان میدانند، آنقدر دقیق و بیشکوتردید که دربارهاش گفته میشود که حتی زمین دقت خیام را نداشته است. از این منظر زندگی چندگانه خیام همچون وجود هستی تناقضی غیرقابل فهم است تا بدان اندازه که آدمی را در حیرانی فرومیبرد. «این چرخ فلک که ما در او حیرانیم/ فانوس خیال از او مثالی دانیم/ خورشید چراغدان و عالم فانوس/ ما چون صوریم کهاندر او گردانیم».4
* صادق هدایت یک یا چند بار به هند سفر میکند. اولین سفر او در ۱۹۳۶ انجام میگیرد و «بوف کور» اول بار در هند به چاپ میرسد.
1، 2، 4. رباعیهای خیام
منبع: sharghdaily-921346