محسن تصمیم به جدایی از همسرش گرفته است. جلسات متعدد مشاوره نتوانسته او را از طلاق پشیمان کند و حالا این زوج در دادگاه هستند. آنها پسری 10ساله دارند و محسن میگوید آنقدر در تصمیم خودش مصمم است که حاضر نیست دیگر صحبت هیچکس را بشنود.
محسن برای سایت جنایی از زندگیاش میگوید:
*چطور با همسرت آشنا شدی؟
پدر من با پدر مهدیه شریک بود و آنها دوستان خیلی خوبی با هم بودند تا اینکه پدر مهدیه فوت کرد. پدرم نسبت به خانواده رفیقش خیلی تعصب داشت. پیشنهاد داد با مهدیه ازدواج کنم و من هم قبول کردم چون از مهدیه خوشم میآمد.
*پس با عشق ازدواج کردید؟
بله مهدیه را خیلی دوست داشتم. ما زندگی خیلی خوبی داشتیم. هر کاری میتوانستم برای مهدیه میکردم؛ اما چند سال است که زندگیمان دیگر مثل سابق نیست.
*چرا این رابطه عاشقانه به بنبست رسیده است؟
مشکل از زمانی به وجود آمد که بچهدار شدیم. مهدیه دچار یک وسواس عجیب شد؛ او همه خانه را میشست و تمیز میکرد. بعد هم وسواس شدیدش به چیزهای دیگر کشیده شد. سالهاست از او درخواست کردهام با هم به دکتر برویم تا حالش خوب شود اما قبول نمیکند. مهدیه زندگی من و پسرم را سیاه کرده است.
*تمیزی که بد نیست؟
کاری که مهدیه میکند تمیزی نیست. وسواس است. وقتی از سر کار به خانه میآیم من را داخل حمام میکند. همه لباسهایم را میشوید. بچه از مدرسه میآید اول باید به حمام برود. من هر روز باید کت و شلوارم را عوض و مرتب دستهایم را ضدعفونی کنم. ضمن اینکه وسواسش به موضوعات دیگر هم کشیده شده است.
*دکترها درباره همسرت چه گفتهاند؟
میگویند بعد از زایمان دچار افسردگی شده و دیگر درمان نشده است.
*خودش سرکار نمیرود؟
همسرم فوق لیسانس معماری دارد. خیلی به او اصرار کردم در شرکتهای ساختمانی کار کند. شاید از این حالت خارج شود اما قبول نکرد. او فقط درخانه همه چیز را میشوید و حتی هنوز هم حاضر نیست قبول کند که درمان شود. من خسته شدهام، پسرم هم میخواهد با من زندگی کند.
*راهی برای بازگشت نیست؟
دیگر خستهام. شاید این تنهایی باعث شود مهدیه به خودش بیاید و خودش را درمان کند. من نمیتوانم این وضعیت را تحمل کنم. حتی زندگی زناشویی ما تحت تاثیر قرار گرفته است.
منبع: etemadonline-651306