پنجشنبه 20 مهرماه، ساعت 10 صبح، آخرین وعده دیدار آتیلا پسیانی با دوستداران و همکارانش بود. وقتی از اجراهای بهیادماندنی پسیانی حرف میزنیم، قطعا حضور او در سن باشکوه تالار وحدت را بهعنوان یکی از صحنههای هنرنمایی او به خاطر میآوریم و این بار فضای تالار وحدت میزبان پیکر بیجانش بود. جمع زیادی از همکاران آتیلا پسیانی همچنان در بهت ازدستدادن او، خیره به تابوت قهوهایرنگی بودند که در مقابل چشمانشان به سوی خانه ابدی بدرقه میشد و تلخی رفتن او در کلام و نگاه تمامی دوستدارانش پیدا بود. ایرج راد، رئیس هیئتمدیره خانه تئاتر، در صحبتهای کوتاهی گفت: «در اینجا جمع شدهایم تا عزیزی را بدرقه کنیم و از خدمات و تلاشهای بسیار او در کارهایش سپاسگزار باشیم. آتیلا فرزند تئاتر بود و در تئاتر به دنیا آمد. آتیلا همواره با مادرش جمیله شیخی، چه در صحنه تئاتر و چه در پشت صحنه حضور داشت و با جوهر تئاتر آشنا شد. شناختی از تئاتر پیدا کرد که کمتر کسی به این شناخت از اجرای تئاتر و هنرمندان تئاتر رسیده است. خودش شروع به کار کرد و همواره پرتلاش بود. تأثیراتی که کارگاه نمایش و برخی هنرمندان آن میگذاشتند، او را به راهی رهنمون شد که به شکل تازهای از تئاتر رسید و در تئاتر تجربی ثابتقدم بود و همراه خانوادهاش در این حوزه بسیار کوشید. علاوه بر تئاتر، در دیگر حوزهها نیز کارهای ارزشمندی به انجام رساند. چند برابر عمرش کار کرد و از فعالیتهای صنفی غافل نبود. در خانههای تئاتر، هنرمندان، خانه سینما و... حضور مؤثری داشت. ما سپاسگزار زحمات و خدمات او هستیم. روحش شاد و یادش با آثار ماندگارش همواره زنده است. جوانانی که او پرورد، پرچم تئاتر تجربی را ادامه دهند». در ادامه، منوچهر شاهسواری بیانیه خانه سینما را قرائت کرد: «قرار نبود آتیلا نباشد و ما را به این زودی ترک کند. آتیلا سرشار بود از شور زندگی و هنر. او مثل یک کودک بازیگوش، عاشق تجربههای تازه بود و از این طریق راه را برای بسیاری جوانان دیگر هموار کرد. بازیگران هیچ فیلم و تئاتری هرگز نمیمیرند و از نقشی به نقش دیگر زنده میشوند. او با جادوی سینما زنده است تا هر زمان که سینما زنده است. آتیلا ما را ترک نکرده، همچنان در خانه سینماست. تأثیر حضورش در خانه سینما هرگز پاک نمیشود و او همیشه عضو این خانه خواهد بود». رضا کیانیان نیز در جایگاه حاضر شد و در صحبتهای کوتاهی گفت: «من وقتی وارد شدم، مجتبی میرتهماسب پرسید خوبی؟ گفتم خوبم و اگر خود آتیلا هم بود میگفت خوب باشید چون باید کار کنیم. حالا، هم به ستاره میگویم، هم به خسرو و هم به فاطی (فاطمه نقوی) که خوب باشید. به قول آن شعر فروغ که میگوید «پرواز را به خاطر بسپار، پرنده رفتنی است». ولی راهش، تئاترش و نوع نگاهش همچنان هست و من به توصیه او عمل میکنم و به شما هم میگویم که خوب باشید و کار کنید». پژمان بازغی، رئیس هیئت انجمن بازیگران سینما نیز گفت: «مرگ برای کسی که با عشق زیست و زندگی کرد، واژه حقیری است. رفتن او جانکاه است اما پایان خاطرههای ما نیست. او همواره عضو خانه سینماست و انجمن بازیگران، خانه همیشگی اوست. رفتن هر بازیگری اندوه بزرگی بر روح و جانمان است، ولی یاد و خاطرهاش ادامه دارد». در بخش دیگری از این مراسم، آروند دشتآرای نیز با اشاره به یگانگی آتیلا پسیانی در کارش گفت: «او فقط شبیه خودش بود. تئاترهای او از فرسنگها فاصله معلوم بود. در تمام جزئیات رفتاریاش اصیل بود. آتیلا با اشتباهکردن بازیگری را یاد میداد. به ما یاد داد از اشتباهکردن یاد بگیریم و جرئت و جسارت داشته باشیم». سحر دولتشاهی نیز به درخواست خانواده پسیانی به جایگاه آمد و گفت: «آتیلا اردیبهشت آمد و مهر رفت. هم بهارش واقعی بود و هم پاییزش. قبل از رفتن تو پاییز این همه پاییز نبود. آدم دو خانواده دارد؛ یکی که در آن به دنیا آمده و یکی دیگر که دنیا را با آن کشف میکند. آتیلا تو خانواده من بودی. من با تو راهرفتن را یاد گرفتم. چه اسم خوبی برای گروهت انتخاب کرده بودی، گروه تئاتر بازی. تو بلد بودی با دنیا بازی کنی؛ با روزها و شبها، رنگها و غذاها. همه چیز برایت هم خیلی جدی بود و هم خیلی شوخی. تو یک زمین بازی بزرگ دیگر هم داشتی؛ بازی دوستی که حالا میفهمم چقدر بزرگ بوده است. آتیلا ۱۴ مهر یک بازی بزرگ دیگری را با ما شروع کردی. چقدر بازیکردن را خوب بلدی. حتی رنگ مورد علاقهات هم بازی داشت؛ کلهغازی! حالا تو هستی با اینکه میگویند نیستی و این هم یک بازی دیگر است. مطمئنم حالا داری با گروه دیگری بازی میکنی، داری رنگ کلهغازی میزنی به صحنه. ما منتظریم که پرده را کنار بزنی. قول میدهیم موبایلهایمان را خاموش کنیم. منتظریم». رامبد جوان هم در این مراسم بیان کرد: «نمیدانم از چه و کجا باید حرف بزنم. اصلا نمیدانم چرا باید اینجا بایستم. این مراسم خیلی سخت است. از وقتی ستاره گفت در این مراسم صحبت کنم تا الان نفسم بند آمده ولی اینجا هستم تا از طرف همه بگویم که آتیلا جانم با تمام غمی که دارم، اگر از بین خصلتهای تو بخواهم یکی را انتخاب کنم، نترسیدن تو است. ما میترسیم، از قضاوتها و از همه چیزهایی که در این روزها ویرانمان کرده، ولی تو نمیترسیدی. آتیلای عزیز تو به ما جرئت دادی که خودمان باشیم. تا زنده هستم جایی را در قلبم با طراوت و تازه و با خوراکیهایی که دوست داشتی نگه میدارم تا برقصی. به یاد شعر ابراهیم منصفی: رقصم گرفته بود/ مثل درختکی در باد/ آنجا کسی نبود/ غیر از من و خیال تنهایی». محمد چرمشیر نیز با بیان اینکه روز خداحافظی با پسیانی تلخترین روز تئاتر ایران است؛ گفت: «من دنبال کلماتی بودم که این اندوه و فقدان را نشان دهم، ولی هیچ کلمهای بهجز عجز پیدا نکردم. تئاتر ایران خیلی بدهکار آتیلاست. آتیلا تئاتر ایران را با کثرت آشنا کرد و باید درباره او صبحت کرد. این روزها سیل خاطراتم هجوم میآورد و با خودم میگویم مگر ۳۲ سال چقدر خاطره دارد که اینچنین به من هجوم آوردند؟ اما ای کاش میشد به یکی از آنها جان بدهم. آتیلا بزرگ بود و به خاطر همین بزرگی شما آمدهاید».
حسرت آخرین دیدار بر دلمان ماند
علی رفیعی
پیش از سال 57 هربار به ایران میآمدم با دعوت دوستانم به کارگاه نمایش سری میزدم. میزان شیفتگی، علاقهمندی و عشق به تئاتر در یک جوان مرا شگفتزده کرد. نمیدانستم قرار است این جوان هم به جمع دوستانم اضافه شود اما خصوصیات منحصربهفردی که به آن اشاره کردم رفاقت با وی را اجتنابناپذیر کرد. او آتیلا بود آتیلا پسیانی و دیری نگذشت تبدیل به یکی از بهترین رفقای من شد. بیش از هر چیز شخصیت زلال و حضور پرانرژی و پرتلاشش در کار برایم دوستداشتنی بود.
هر بار که به ایران میآمدم، بیشتر از هر دوست دیگری آتیلا را میدیدم و در غیر اینصورت به اصفهان میرفتم. دیدار با او در هر سفر عادت شده بود. پس از 57 که برای ماندن به ایران آمدم، آتیلا کارگردان پیشرو، خلاق و صاحبسبکی شده بود. گروه ثابتش را داشت و میکوشید تا همواره جوانان را کشف و به دنیای حرفهای اضافه کند.
تلاش میکردم نمایشهایی را که به صحنه میآورد، حتما ببینم و حقیقتا با دیدن آثارش به وجد میآمدم. او با وجود پایبندی به جوهره آثار کلاسیک جهان در راستای تجربههای جدید جسور و بیپروا بود. آتیلا بیشک یکی از مؤثرترین کارگردانان جریانساز تئاترمان هست و خواهد ماند. بهقدری او در ذهن من سمبل کار و زندگی بود که دوست نداشتم خبر منحوس بیماریاش را باور کنم. منتظر بودم تا پس از رختبربستن پاندمی، باز هم نامش بر صحنهها تحت عنوان کارگردان و بازیگر بدرخشد.
همین که چندی پیش در سفر و از راه دور مشاهده کردم در مراسم بزرگداشتش، مقتدر بر روی صحنه آمد، قلبم گرم شد. پیغام داده بود دلتنگ است. قرار شد از سفر که برگشتم او را ببینم، من برگشتم، او به سفر رفت و حسرت آخرین دیدار بر دلمان ماند. من هنوز نمیتوانم واژه مرحوم یا زندهیاد را برای آتیلا به زبان بیاورم، این واژهها با او فاصله دارند. برای فاطمه، ستاره و خسروی عزیزم آرزوی صبر میکنم.
خداحافظ گری کوپر
رضا گوران
امروز هفتمین روزی است که تو در نهایت بیانصافی رفتهای؟ این شکل رفتن را هرگز نشانم نداده بودی. تو کارگردان مطلق فضا و استاد شکستن ابعاد و آغازگر مهیب صحنه پیش از حضور متنی. حالا نباید از تو بپرسم این شکل رفتن با کدام فرم در ذهن اوبژهگریز تو همخوانی دارد؟ میدانی نمیتوانم از تو سؤالی بپرسم چون سکوت ممتد پاسخی که نیست عرق خورشید و اشک ماه را درمیآورد... آتیلای عزیزم قربان تو میروم، کلادیوس هرگز در هیچ دستنوشتهای از شکسپیر اینقدر نابهنگام متن را رها نمیکند با هملتهای مجنون چه خواهی کرد؟ بازی را نصفه رها نکن... برگرد برگرد به جاده، به درخت، برگرد به متابولیک، برگرد به طوفان، این تیکیتاکا هنوز به دروازه نرسیده برگرد. باید بپرسم از کوروش این باغبان مرگ چرا راهش را سمت تو گم کرده بود، ورنه باور ندارم تو با آن همه شور زیستن انتخاب راحتی برای این هجوم تاریک زوال بوده باشی.
عقاب سرسفید دشتهای اسکاتلند، برایم بگو آنجا که رفتهای اسبها هنوز برای کوبیدن ریچارد به سریر خون شیهه میکشند؟ برایم بگو آنجا که رفتهای پایان دیگری میشود برای گری کوپر پیدا کرد؟ میشود این را اگر چنین جهانی باشد با آن صراحت بیبدیلت به رومن گاری بگویی؟ به درک که رنجید... . دوستت دارم آتیلا، از همینجا بگویم در هیچ مراسمی از تو شرکت نمیکنم حقیقتا آنقدر از رفتنت عصبانیام ممکن است بیایم بالای سرت داد بکشم و آبروی خودم را ببرم، شاید یقهات را هم بگیرم، اگر قدم از تو بلندتر بود که هیچوقت نبود و همیشه زیر سایهات بودم، از روی زمین بلندت میکردم، توی صورتت فریاد میزدم:
افقی نه آتیلا افقی نه.
تو بر این زمین چون سرو هیرکانی همیشه عمود خواهی بود.
همیشه عمود... .
دوست تو رضا
پاییز بدشکل هزار و چهارصد و دو
خندههات توی گوش میپیچه
ستاره اسکندری
آتیلا جان، سال هزارو سیصد و هفتاد و نه شمسیه، من دارم تمرین بدن بیان میکنم، اجرا داریم تو تئاتر شهر، تو از توی راهرو میای پشت صحنه سایه، ما ذوقمرگ میشیم میگی تئاتر و ما پر میشیم از زندگی، هی از کنار هم رد میشیم، تئاتره که با حضورت پررنگ و پررنگتر میشه. تو یعنی تجربه نو، نگاه نو به صحنه، یه روزیه توی سال هشتاد. من رو پشتبوم تئاتر شهر دارم گریه میکنم میگی چی شده دختر؟ میگم دعوام کردن که چرا رفتم سر سریال. میگی کار دیگهای بلدی غیر بازیگری؟ میگم نه! میگی پس خودتو جمع و جور کن و بازی کن، ولی تو کار بد هم خوب بازی کن، وظیفه تو اینه که بازیگر خوبی باشی همین. من پرواز میکنم و میرم که بازی کنم و تلاش میکنم خوب بازی کنم، یه وقتایی از غم نان، یه وقتایی از سر باور، یه وقتایی از سر دیدهشدن. میریم سال هشتاد و دو سریال «عشق گمشده»، من نقش روبهروت رو بازی میکنم، یه روز که میخوام سوار سرویس بشم میبینم کیفم نیست، تو با سیم مفتول درش رو دوختی و آویزونش کردی به لوستر اتاق قدیمیه و میگی تا تو باشی که در کیفت رو باز نذاری و من هنوز که هنوزه چشمم میفته به کیفم که همیشه درش بازه، خندهام میگیره ازون خاطره، که نشد یاد بگیرم. بعد سالها میگذره، هم رو میبینیم تو سالنهای تئاتر، تولدهای آقای دکتر رفیعی، تا میشه فیلم «نیمه شب اتفاق افتاد» سال ۹۴، نقش صاحب باغو داری و من نقش روبهرو، یه صحنه است که از بالا نگاه میکنی که نگهم داری و من دارم دعوا میکنم که برم. اول پلان بالا رو میگیرن و بعد پلان منو. تو میای پایین و میگی دختر تو کی بازیگر پختهای شدی! و تشویقم میکنی و من قند تو دلم آب میشه. بعد اینهمه سال، آتیلا با اون همه صراحت در کلام و رفتار اینو میگه. آتیلای صریح و پر از زندگی، برای من معنی نداره که نیستی. فکر کنم همه بچههای تئاتر و سینما از تو یاد گرفتن. از نگاه تو جهان رو دیدن، تو معلم همه بودی بیادعا. به همه شور دادی، نگاه همه رو نو کردی. جات خالیه. خصوصا خندههای رهای بیدغدغهت تو گوش میپیچه. آتیلا ردی که گذاشتی در تاریخ هنر این مملکت، رد عمیقیه. تو ماه شبهای تار تئاتری، تو از محله برو بیا آمدی و رفتی در دل و خاطره همه ما، تو جاودانهای.
جان گرانقدر
قطبالدین صادقی
این سخن سنجیده فردوسی در پایان نبرد «یازده رخ» است: که کس در جهان جاودانه نماند/ به گیتی ز ما جز فسانه نماند؟ / همان نام بهتر که ماند بلند/ که مرگ افکند سوی ما هم کمند / زمانه به مرگ و به کشتن یکی است/ وفا با سپهر روان اندکی است.
آتیلا پسیانی -که آرامش ابدی از آن او باد- آدم خوشبختی بود، زیرا یکی از معانی بزرگ خوشبختبودن در عالم هنر و هنرمندان این است که آدمی تصمیم بگیرد در زندگی چیزهای جادویی ببیند و از آن بیشتر چیزهای جادویی بیافریند و پسیانی در طول عمر پربارش در تئاتر، سینما و تلویزیون همه ذکر و فکرش را بر سر این خوشبختی نهاد تا جادو ببیند و جادو بیافریند. صرفنظر از کارهای سینمایی و تلویزیونیاش که کم نیستند، او بیشتر عمر و اندیشه را در تئاتر و برای تئاتر گذاشت تا در سبک و سیاقی که دوست داشت مثل همه نباشد و به نوعی ادامه تجربیات کارگاه نمایش در دهه 50 بود، همواره جادو ببیند و جادو بیافریند. از این رو در کارهای نمایشیاش در مسیری گام نهاد که دیگران کمتر رفته بودند و تعریفی از تئاتر داشت که خطرکردن را یک ضرورت میدانست و تماما از آن خود او بود و پیگیرانه از نظر شکل و محتوا نمایشهایی خلق کرد سرشار از باور به خود که هرگز نیازی به متقاعدکردن دیگران در خود نمیدید. او در این جهان بدون عشق، برای چیزهایی که خواست و دوست داشت بر صحنه بیافریند، عاشقانه کار و تلاش کرد، چندان که هیچ تأسفی برای تجربهای نمایشی پشت سر خود باقی نگذاشت و ثمرش را هم اندکاندک با شادی و آرامش به دست آورد، زیرا به آنچه میاندیشید، همواره شجاعانه عمل میکرد. مرگ نابهنگام او بهعنوان عضوی ارجمند از خانواده تئاتر ایران برای همه ما پر از تأسف، درد و دریغ است. اما با همه تلخی به تندی به یادمان آورد زندگی شکنندهتر از آنی است که در خیالمان میگنجد، زیرا اینک همه روی زمین هستیم و فردا بدون استثنا همه در زیر زمین. ابنعربی میگوید: «مردمان جانهای سرزمیناند» و آتیلا یکی از جانهای گرانقدر این سرزمین بود.
منبع: sharghdaily-900627