عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید
بهمن ماه از ابر، فقط اشک تمنا میکردعجب از منطق دریاست که حاشا میکرد
در دل وحشت و آتش وسط اقیانوس
دست و پا میزدیُ آب تماشا میکرد
عکس نوشته پسر بهمن ماهی
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدیدباز هم آتش به پا شد باز هم پروانه سوخت
باز هم انگار دل در بینِ آتش خانه سوخت
بعدِ عمری آب، دستِ آشتی با شعله داد
کشتیِ یاران از این همدستیِ خصمانه سوخت
سوی راهی راستین رفتند این دریا دلان
چون سیاوش بر دلِ آتش زدند افسانه سوخت
هرمِ آتش بود و موجِ آب و دردِ غربت و …
جسم های ناخدایانی که بی رحمانه سوخت
جانِ ایران بود آری! جانِ ایران بود این…
کشتیِ نفتی که در آن کشورِ بیگانه سوخت
عشقِ میهن بود مردان را به دریاها کشاند
در حریمِ عشق باید مانده و مردانه سوخت بهمن ماه
عکس نوشته متولدین بهمن ماه را دوست دارم
آمدم بهمن ماه یاد تو از دل
به برونی فکنم
دل برون گشت ولی
یاد تو با ماست هنوز..
عکس نوشته من یه بهمنیم
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ، بهمن ماه ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
اﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ دیوانه ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
اندیشـہ ے
معشوق ، نگهبانِ خیال است
عاشق نتواند بـہ خیالِ دگر اـ؋ـتد ….
عکس نوشته بهمنی ماهی فرشته خو هست
کوچه را برای تو می آزینم
شاید از گذر لحظاتت نگاهی بکنی به بن بست دلم
اینجا فرعی هایش به هیچ صراطی مستقیم نیستند
کمی نیم دایره پارک کن دلت را
جریمه ی زندگی همین نبودن هایمان است
کمی زیر باران فریاد بزنید
شاید باران هم دلش رنگین کمان بخواهد
حسام الدین شفیعیان
روزی بادبادکی خواهم شد سوت زنان به سمت آسمان میروم
از دریاچه ی زندگی و رودش گذر میکنم
و به نقطه ی صفر بودنم هیچگاه بر نخواهم گشت
کابوس شب های تاریک دنیایم را به دست سرنوشت میسپارم
و تا خدا پرواز میکنم
بسوی ابدیت
حسام الدین شفیعیان
انسان که پیدا شد،بهشت واجب ترین سقوط به زمین شد
انسان که زمینی شد
بهشت گلچینی شد از زمین روئیدگانی دست چین خوبی
انسان که هبوط کرد همه چیز حتی سهام دل هم سقوط کرد
حوای هوای دلت را داشته باش
شاید دوباره خدا بهشت را آزاد کرد
حسام الدین شفیعیان
به ما که رسید همه چیز وارونه شد
زندگی توقف ممنوعه شد
به ما که رسید همه ایست کردند
هر چه نوستالوژی بود یخ کرده بود
به ما که رسید زرو اسبش دپرس شده بود
کازابلانکا چیه بعد ظهر سگی شده بود
کافی من هیچوقت نفهمید که فنجان خالی روبروی من قهوه ای ایست که من آن را تلخ با کمی شکر دوست دارم.
—————
همیشه فنجان خالی روبرویم را دوست میدارم.
زیرا تلخی اش را نمیچشم
تو در فرکانس قلب من نزدیکتر از جایی هستی که باید باشی
میدانم که از آن که گفتی که حصاریست بین من و تو چه غمی داشتی
من وارونه کلمات را بهم چسباندم
شاید مرز ها را رد بکنی و بیایی در قلب من
همه چیز به شکل وحشتناکی بر عکس است
خواستن ها نخواستن ها
خوردن ها نخوردن ها
مرگ و زندگی
آمدنو نیامدن
من تفسیر ی از همه ی اینهایم
مرا وارونه در قبرم بگذارید
ساعت زندگی من به وقت گرینویچ یه ساعت عقبتر است
عصر رنسانس را زندگی میکنم
من جهان وارونه را خودم برای خودم زندگی میکنم
جهان من با همه توصیفاتش عجیب است
هیچ جنبنده ای حریم شخصی دل من را فتح برای خودش نکرد
کمی عشق بیاموزیم شاید وارونه عاشق شدیم
بیا یه شب تا شانزلیزه برویم
و از آنجا پیاده تا دم برج ایفل حرف بزنیم
پاریس شب هایش زیباست
بیا بی حوا کمی حرف بزنیم
و از تمام زندگی پرتره ای بکشیم برای خاطراتمان
تمام مسیرها به بهشت میرفتند
اگر آدم به دل حوا مینشست
تمام سیب ها بهانه بودن
حوا زمینی شده بود
حسام الدین شفیعیان
حالا که میخواهی بروی برو
ولی همیشه یادت باشد
گرمای استوا یا قطب شمال
برای کسی که عاشقست فرقی ندارد
کمی بیشتر عاشق باش
خواهی ماند
بی بهانه
حسام الدین شفیعیان
بادبانها را بکشید،خشکی شده است روی زمین
اینجا ثانیه ها که نه سالها هم سمفونی رفتن است
کمی پارو بزن برای دلت
شاید قسمتت شد در جزایر سه گانه ی هستی پیاده شدی
آنجا فقط کمی سردست
با خودت فاصله بگیر
شاید تو را دوست بدارند
حسام الدین شفیعیان
میشود باز کسی همرهت اما هرگز
مثل من عاشق و دیوانه و مدهوشت، نه”
آنجا که دلی بود…
به میخانه نشستیم
آن توبه صد ساله به
پیمانه شکستیم
از آتش دوزخ
نهراسیم که آن شب
ما توبه شکستیم
ولی دل نشکستیم
هر چند که از آینه بی رنگ تر است
از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است
بشکن دل بی نوای ما را ای عشق !
این ساز ، شکسته اش خوش آهنگ تر است…
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشق
راه مستــانه زد و چــــاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن چه با خـــــرقه زاهد می انگـوری کرد
غنچه گلبـــن وصلـــــم ز نسیمش بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد
حافظ افتادگی از دست مده زان که حسود
عرض و مال و دل و دین در سر مغروری کرد
تو را مَن چَشم در راهَم کِه غَمها را وَر اَندازی
مسیرَم را اَز این غُربت ، به شهر ِ باوَر اَندازی
تو را میدانَم این شَبها ، میآیی با هَمین مَهتاب
جفا باشد مرا اینجا ، بدون یاوَر اَندازی
تمامِ آرزویَم ، اینکه مِی باشَم به جامِ تو
تُو ساقی و مَرا هر شَب ، دَرونِ ساغر اَندازی
اگر خواهی تّصّور کُن ، نگاه اشکبارَم را
فقط کافیست شام هَنگام ، نِگه بر خاوَر اَندازی
تمامِ قاصدک ها را ، سپُردم تا بگویَندَت
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید
عکس نوشته پروفایل بهمن ماه جدید