گلدانهای گل همه جای خانهاش جا خوش کردهاند. سرت را به جلو، عقب، راست، چپ و هر جای خانه که بر میگردانی گلی شاداب میبینی که میخندد.
همهجور گلی اینجا هست؛ از گلدانهای آپارتمانی گران قیمت و بزرگ تا گلدانهای کوچک شمعدانی، حسن یوسف و کاکتوسهای متنوع و رنگارنگ. اما پتوس انگار برای او ارزش دیگری دارد که همه جای خانه، آن را در گلدانهای بزرگ و کوچک و تکشاخه در ظرفها و بطریهای شیشهای ساده و رنگارنگ میبینی. هر چند تنوع گل و گیاه در آپارتمان شصتمتری او زیاد است اما غلبه با گل پتوس است.
سینی چایی را که میآورد، مینشیند و نگاهی به دورتادور سالن میاندازد، گلهایش را برانداز میکند و میگوید که از آمدنم خوشحال است.
نشستن، نگاهکردن، حرفزدن و این خانه پر از گل و گیاه مرا یاد مادرش میاندازد. چهرهاش هم شبیه اوست. مادرش هم دوستدار گل و گیاه بود و آن حیاط بزرگ و باصفایشان در محله کودکی پر از دار و درخت و گل و گیاه بود. خانه کمتر همسایهای بود که از شاخههای گل و گلدانهایی که مادرش داده بود، خالی باشد. اصلاً خیلی از زنان محله از جمله مادر خودم را هم شوکت خانم به گل و گیاه علاقمند و دلبسته کردهبود.
عصرهای تابستان که هوا رو به خنکی میرفت، خانهشان را آبپاشی میکرد. فرش تمیز و رنگ و رو رفته را در ایوان پهن میکرد و سماور را روشن میکرد تا بساط چایی را راه بیندازد. خیلی عصرها هم همسایهها به خانه شوکتخانم میرفتند، چایی مینوشیدند، گپ میزدند و از همه آدمهای محله میگفتند و خوش بودند.
حالا مینا، دختر شوکتخانم، همبازی کودکیام جلویم نشسته است و با چهره و منش خود مادر مهربان و باصفایش و همه آن خاطرات خوش کودکی را به خاطرم میآورد.
از آن روزها و سالهای خوش کودکی، دوستیها، قهرها، همبازیهای کودکی و همه چیز آن روزها حرف میزنیم و میرسیم به سبزی خانه و گلدانهای زیبای او. میگوید که زندگی در خانه پردار و درخت با گلدانهایی که هر طرفش میدیدی او و خواهر و برادرانش را هم اهل گل و گیاه بارآورده. یکی از برادرانش گلخانه دارد و دو خواهر و برادر دیگرش هم در گلخانه او کار میکنند. خودش هم آرزو دارد که یک گلفروشی بزند و همه وقتش را با گلها بگذراند.
بلند میشود و به سمت شیشههای رنگارنگ پتوس میرود. شیشه صورتی کمرنگ را برمیدارد و میآید روبهرویم مینشیند. میگوید که پتوس را بسیار دوست دارد، گل کمتوقع، پرطاقت و بسیار زیبایی است که درسهای زیادی به او آموخته. میگوید که این گلها مونس همیشگی او هستند و آنها کمکش کردند تا بعد از مرگ مادر زودتر به زندگی بازگردد.
وقت خداحافظی شیشه صورتی رنگ شاخههای پتوس را به دستم میدهد. از پلههای مجتمع که پایین میآیم دستی بر سر برگهای پتوس میکشم و آرزو میکنم که پرطاقتی و کم توقعی را از این گل بیاموزم و سبزی و صفا را در همه روزها و ساعتهای زندگی در خاطر داشتهباشم.
پتوس و درس پرطاقتی
از گلدانهای آپارتمانی گران قیمت و بزرگ تا گلدانهای کوچک شمعدانی، حسن یوسف و کاکتوسهای متنوع و رنگارنگ. اما پتوس انگار برای او ارزش دیگری دارد که همه جای خانه، آن را در گلدانهای بزرگ و کوچک و تکشاخه در ظرفها و بطریهای شیشهای ساده و رنگارنگ میبینی. هر چند تنوع گل و گیاه در آپارتمان شصتمتری او زیاد است اما غلبه با گل پتوس است.
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران