hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > برای یک زندگی بخورونمیر

برای یک زندگی بخورونمیر

از پله بلند مغازه که بالا می‌روم و در را که باز می‌کنم لبخند دلنشین او هجوم می‌آورد به سمتم و در آغوش می‌گیرمش. به‌تازگی این مغازه کوچک لباس‌فروشی را راه انداخته تا به قول خودش در این گرانی و روزهای سخت کمک‌خرجی برای شوهرش شود.

از پله بلند مغازه که بالا می‌روم و در را که باز می‌کنم لبخند دلنشین او هجوم می‌آورد به سمتم و در آغوش می‌گیرمش. به‌تازگی این مغازه کوچک لباس‌فروشی را راه انداخته تا به قول خودش در این گرانی و روزهای سخت کمک‌خرجی برای شوهرش شود. همسرش راننده ماشین سنگین است و کمردرد و پادرد به جانش افتاده؛ اما همچنان بی‌وقفه کار می‌کند تا از پس خرجی خانواده پنج‌نفری‌اش برآید. زن ترشی و رب و از این‌جور چیزها درست می‌کرد و با فروش اندکی که به فامیل و همسایه داشت حداقل خرج کفش و لباس خودش را در می‌آورد. با پس‌انداز کوچکش چندتکه طلا هم خریده بود که همیشه به دردشان می‌خورد و به زخمی از زندگی زده بودند. این بار چند النگو، یک جفت گوشواره و گردنبندش را مایه این مغازه لباس‌فروشی کرده تا شاید بتواند کمکی هرچند کوچک در زندگی‌شان باشد.
می‌گوید که خواهر بزرگش لطف‌کرده و این مغازه کوچک را فعلا بی‌رهن و اجاره در اختیارش گذاشته تا کاروباری راه بیندازد. کم نبودند دوست و فامیل که دلسردش کردند که در این اوضاع، کاروبار راه‌انداختن ریسک است، جواب نمی‌دهد و به‌زودی جمعش می‌کند؛ اما او بهایی به این حرف‌ها نداد و کاروبار کوچکش را با خرید تعداد نه‌چندان زیادی لباس شروع کرد. می‌گوید که این یک‌ماهه فروشش بد نبوده، بیشتر دوست و آشنا مشتری بوده‌اند؛ اما امیدوار است که بیشتر شوند.
زنی میانسال وارد مغازه می‌شود و نگاهی به لباس‌ها می‌اندازد و چند قیمت می‌گیرد و می‌رود. دختر نوجوانش که بیرون از مغازه ایستاده وارد می‌شود و می‌گوید که عمه‌اش در راه است تا بیاید و با هم به میدان نقش‌جهان بروند. زن به دخترش می‌گوید که نمی‌تواند فعلا مغازه را ببندد، خیلی هم خسته است و حوصله بیرون رفتن ندارد. دختر اصرار می‌کند و بعد زیر گریه می‌زند و مادر زیر بار نمی‌رود. دست آخر فریادی می‌کشد و از مغازه بیرون می‌رود. سری تکان می‌دهد و می‌گوید که بچه‌های امروز خیلی پرتوقع‌اند و اصلا شرایط را درک نمی‌کنند، سروکله زدن با آنها و از پس این‌همه توقعشان برآمدن خیلی سخت است.
در باز می‌شود و دخترش به همراه عمه وارد مغازه کوچک می‌شوند. خواهرشوهرش فلاسک چایی و دو لیوان و قندان را روی میز می‌گذارد و شروع می‌کند به  تبلیغ لباس‌های مغازه، بعد می‌گوید که خودش کار تزیین ناخن انجام می‌دهد و نمونه کارهایش را از کیف در می‌آورد و نشان می‌دهد. کارهای خلاقانه و زیبایی هستند. زن جوانی هم وارد می‌شود و بی‌آنکه به لباس‌ها نگاهی بیندازد چندبرگه تبلیغ برای فروش ترشی، رب و سبزی‌های آماده روی میز می‌گذارد و از مغازه‌دار می‌خواهد که آنها را به مشتری‌هایش بدهد. خواهر همسرش و زن جوان که از مغازه بیرون می‌روند، می‌گوید که واقعا زندگی و شرایط به‌گونه‌ای است که زن و مرد باید کار کنند تا از پس این‌همه خرج و هزینه بالا برآیند و بتوانند به‌سختی یک زندگی معمولی هم دیگر نه یک زندگی بخورونمیر داشته باشند. زنی میانسالی وارد مغازه می‌شود و لیف، کیسه حمام و دمی‌هایی را که کار خودش است، نشان می‌دهد.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نویسنده
لیلا شهبازیان
لیلا شهبازیان

نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد