تلاش در خودشناسی و رشد آگاهی افراد نسبت به خود و جامعه، در کنار پیشرفت و گسترش علم روانشناسی باعث شده تا موضوعاتی چون یک انسان معمولیبودن در برابر کمالگرایی و آسیبهای آن در دهههای اخیر مورد توجه قرار گیرد. یک انسان معمولی کیست؟ آیا معمولیبودن خوب است؟ اگر بخواهیم معمولی باشیم باید دست از موفقیتها و اهداف بزرگتر در زندگی بکشیم؟ و پرسشهایی از این دست را دکتر ندا ملت، روانشناس در این گفتگو پاسخ میدهد.
1- به یاد میآورم که در کودکی، همه از خانواده گرفته تا مدرسه و جامعه میخواستند که بچههایشان بهترین باشند؛ باهوشترین، باادبترین، درسخوانترین و .... خود ما بچهها نیز، خواسته یا ناخواسته میخواستیم بهترین باشیم و خودمان را با دیگران مقایسه میکردیم. بزرگترها هم مدام با بچههای دیگر مقایسهمان میکردند و آنها را به رُخمان میکشیدند. گویا حالا قصه کمی فرق کرده است و برخی از خانوادهها این تفکر بهترینبودن را در مورد بچههایشان ندارند. در زندگی فردی هم کمالگرایی و بهترینبودن برای برخی چندان مهم نیست. یک انسان معمولیبودن مورد توجه قرار گرفته است. آیا اینگونه است؟
* بله، این تغییر نگرش رخداده است. گسترش علم روانشناختی به رشد آگاهیهای اجتماعی در مورد آسیبهای کمالگرایی به سلامت روان منجر شده و معیارهای رضایتمندی و خوشبختی از میزان دستاوردها و داشتهها و معیارهای کمی به زیستن هدفمند، معنادار، مفید و معیارهای کیفی تغییرکرده است. هرچند میل به رشد و پیشرفت، مهمترین انگیزه تکاملی بشر در طول تاریخ بوده است و کمک زیادی به رشد اجتماعی، علمی و صنعتی و اقتصادی جوامع کردهاست ولی واقعیت این بود که در رقابتها همه برنده نبودند و بازندهها احساس حقارت و تبعیض میکردند. در طول تاریخ، هر انسانی که دستاوردها و مهارتهای بیشتری کسب میکرده شانس بیشتری برای بقا،کسب قدرت و جایگاه اجتماعی، ثروت و احترام را دارا بوده، اما از آنجایی که اکثریت انسانها از نظر داشتهها (استعدادها و دستاوردها) در حد متوسط بودند، جوامع انسانی به شکل واقعبینانهای به یک بازارزیابی معیارها و اهداف زندگی دست زدند تا خود را از تبعات قضاوت و انگ معمولیبودن برهانند.
2- انسان معمولی کیست؟ و معمولیبودن چه ویژگیهایی دارد؟
* معمولیبودن یعنی انسان واقعیبودن، یعنی همانقدر که توانمندی و استعدادهایی دارم، نقاط ضعف و اشتباهاتی نیز دارم و در دنیایی با همه خطرات، تبعیضها و چالشها زندگی میکنم و با اعمالم، بودنم را در این دنیا معنا میکنم که من واقعا چگونه آدمی هستم. مهمترین ویژگی یک فرد معمولی این است که انتظارات و خواستههای او از خودش، دیگران و زندگی در حد متوسط است و تلاشی کافی نیز برای دستیابی به اهداف و انتظاراتش میکند، به گونهای که بتواند نیازهایش را بهاندازه کافی ارضا کند. یک فرد معمولی، بیشتر واقعنگر است تا ایدهآلگرا. البته باید توجه کنیم که این تصوراشتباه است که میتوان هویت انسانی را براساس یکسری نقشها و دستاوردهای دقیق و ثابت تعریف و ارزیابی کرد. اینکه یک انسان معمولی چه چیزهایی باید داشته باشد یعنی محدودکردن ارزش و هویت انسانی به یکسری نقشها و دستاوردهای قراردادی که براساس شرایط و زمان متغیر است. وقتی فرهنگ به اشتباه به ما القا میکند که تو باید به عنوان یک انسان معمولی چه دستاوردهایی داشتهباشی و قضاوت میکند که اگر نداشته باشی بیارزشی، به روح بینهایت انسان و سلامت روان او آسیب وارد میکند. برای مثال من بهعنوان یک انسان معمولی به دلایل مختلف ممکن است خانه، ماشین و... نداشته باشم ولی این دلیل منطقی و منصفانهای برای بیارزشبودن من و باارزش بودن یک فرد دارای خانه یا ماشین و... نمیشود. یعنی ارزش انسان به داراییها و دستاوردهایش نیست، چون در زندگی، عدالت، شایستهسالاری و فرصتهای برابر نیست که معمولیبودن را براساس داشتهها و دستاوردها تعریف کنیم.
3- نهادهای مختلف مثل خانواده و آموزشوپرورش چه سهمی در ایجاد نگرشهایی چون معمولیبودن و کمالگرایی در ما دارند؟
* یکی از دلایل مهم کمالگرایی و داشتن تله معیارهای سرسختانه، زندگی کردن با والدین انتقادگر و پرتوقع است. والدین انتقادگر با سرزنش و تحقیر سبب کاهش احساس ارزشمندی و ایجاد حس نقص و کمبود در فرزندان میشوند. این فرزندان از کودکی یاد میگیرند که برای جبران حس نقص درونی خود دستاوردهای مهمی باید کسب کنند تا مورد تحسین و پذیرش والدین و دیگران واقع شوند، همچنین از طریق فرایند الگوبرداری، فرزندان معیارهای سرسختانه والدین پرتوقع را درونی میکنند، چون این والدین تنها وقتی که آنها برتر و بهتر بودهاند به آنها توجه و محبت میکرده اند، پس آنها یاد میگیرند که برای جلب محبت و پذیرش دیگران باید برتر باشند و دچار تله پذیرشجویی و جلب توجه میشوند. از سوی دیگر در مدرسه و جامعه همیشه توجه و احترام به ستارهها، افراد مشهور، ثروتمند و پرقدرت بوده و دوباره ازطریق فرایند یادگیری اجتماعی، افراد میآموزند که باید برتر و بهترین باشند تا مورد توجه واحترام دیگران قرار گیرند.
4- آیا معمولی بودن به معنای نگهداشتن تواناییها و استعدادها در حد معمولی است یا میتوانیم آنها را در حالی که انسانی معمولی هستیم رشد دهیم؟
* شباهتهای ما انسانها بیش از تفاوت های ماست. ما همه، یک فیزیولوژی و یک روان داریم، بنابراین همه ما انسانهایی معمولی هستیم. یک فرد معمولی هم اگر از دغدغه کمبودهایش مثل خوراک و پوشاک، مسکن، امنیت و محبت فارغ شده و نیازهای اولیهاش تامین شده باشد حتما بهدنبال رشد و شکوفایی استعدادهایش در ابعاد مختلف هنری، اجتماعی و معنوی خواهد بود. یک انسان معمولی هم رشد میکند اما با معیار و سرعت خودش. هدفش از تلاش برای رشد، دستیابی به معیار صد نیست، عدد برای او مهم نیست چون بهدنبال مقایسه خودش با دیگران نیست، ارزیابیهای دیگران برای او مهم نیست، مهم، زندگیکردن بر اساس ارزشهای خودش و به هدر ندادن استعدادهایش است. معیار یک فرد معمولی، پیشرفت نسبت به خودش است نه دیگران. یک فرد معمولی، فرد مفیدی برای جامعه است. فردی است که خدماتش بیش از توقعات و انتظاراتش است. تمرکزش بر اهداف واقعی خود و استعدادهای طبیعیاش است، نه انتظارات و معیارهای جامعه. یک فرد معمولی به همه ابعاد زندگیاش توجه و رسیدگی میکند، برخلاف افراد کمالگرا که معمولا رشد آنها تکبعدی است. افراد کمالگرا ممکن است بهخاطر پیشرفت حرفهای، قید ابعاد دیگر زندگیشان مانند روابط خانوادگی و فرزندآوری را بزنند چون سرعت رشدشان را کند میکند. این نگرش در جوامع مدرن بیشتر دیده میشود. در واقع، برای هیچکس همیشه شرایط عالی نیست که بتواند به همه خواستهها وانتظاراتش دست یابد و بتواند همه استعدادهایش را شکوفا سازد. گاهی اوقات ما به اقتضای شرایط، مجبوریم به صورت مقطعی بر یکبعد زندگیمان بیشتر توجه کنیم و به دیگر ابعاد و استعدادها کمتر تمرکزکنیم. در زمانی، تحصیل مهم است و در زمانی دیگر کار، روابط و سلامتی. نکته مهمی که باید توجه کنیم این است که من به عنوان یک فرد معمولی، ممکن است نتوانم در حد یک حرفهای باشم ولی میتوانم در حد خودم از نویسندگی، ورزش، موسیقی ، نقاشی و... لذت ببرم و به آرامش دست یابم، چون هدف من رقابت، برتربودن و بیشتر داشتن نیست.
5- معمولیبودن خوب است؟
* از نگاه روانشناسی، ارزیابی خوب یا بد بودن ویژگیها ،نگرشها و رویکردها براساس مفید یا مضر بودن آنها برای سازگاری در محیط و حل مشکلات زندگی است. حقیقت این است که معمولیبودن یک واقعیت است که حتی افراد سرآمد در هر حوزهای در دیگر حوزههای زندگی خود، یک فرد معمولی هستند. کسی در همه زمینهها کامل، ایدهآل و برتر نیست. یک ورزشکار یا هنرمند و دانشمند هرکدام در حوزه تخصصی خودشان حرفی برای گفتن دارند، اما در بقیه جنبههای زندگی، یک فرد معمولی هستند. از نظر آماری استعداد و هوش در هر زمینهای بهصورت یک نمودار زنگولهای است که 75 درصد مردم در هر نوع از «هوشهای هشتگانه گاردنر» درآن معمولی هستند و 5/12 درصد، برتر و سرآمد و 5/12 درصد، ضعیف و کمتوان هستند. هیچکس در همه حوزهها بی نقص و کامل نیست. هنگامی که ما از معمولیبودن میگریزیم، در دام کمالگرایی یا بینقصگرایی میافتیم که برخلاف اسم فریبنده اش، پیامدهای خطرناکی برای سلامت روان ما دارد، زیرا هرچه ما معیارهای سختگیرانهتری برای خوببودن خود، دیگران و زندگی داشتهباشیم احتمال ناکامی ما و در نتیجه، نارضایتی ما بیشتر میشود و بیشتر با احساس ارزشمندی پایین، افسردگی، تنهایی، لذت کمتر و ناخشنودی از روابط صمیمی روبهرو میشویم. ترس از معمولیبودن و تلاش برای برتری در یک جامعه رقابتی افراد را دچار استرس، وسواس و مشکلات سلامتی ناشی از پرکاری و تحمل فشار زیاد میکند، بنابراین پذیرش این واقعیت که من هم مانند همه انسانهای معمولی، ضعفها و کمبودهای خودم را دارم، مانند همه انسانها خواستهها و انتظاراتی داشتهام که به آنها دست نیافتهام و اشتباهاتی هم بهخاطر دانش و تجربه اندکم مرتکب شدهام، میتواند ما را از این آسیبها در امان نگهدارد. فراموش نکنیم که معمولیبودن به معنای دست کشیدن از تلاش برای موفقیت و نداشتن یک زندگی معنادار، هدفمند و مفید نیست. ما میتوانیم با داشتن انتظارات معقول و واقعبینانه، تکالیف رشدی خودمان را انجام دهیم، بدون اینکه نگران برتربودن خود و جلب توجه و پذیرش دیگران به بهای نابودی خویشتن واقعیمان باشیم، بلکه یک فرد مفید و خدمتگزار برای جامعه باشیم و از معنادار بودن تلاشهایمان در زندگی لذت ببریم. اصلا تصور کمال در یک دنیای در حال تغییر، غیرواقعبینانه است؛ یعنی همیشه یک فاصلهای بین من ایدهال و دنیای مطلوب ما با من واقعی و دنیای واقعی وجود خواهد داشت. بهعنوان یک انسان معمولی هر چقدر تلاش کنیم به من ایدهآل خود نزدیکتر شویم، احساس خشنودی بیشتری خواهیم کرد. مهمترین عامل موفقیت یک فرد معمولی، پشتکار و تلاش است که او را به فردی ماهر تبدیل میکند. افراد با استعداد بدون تلاش و کوشش نیز عملکردشان با دیگر افراد معمولی تفاوتی ندارد.
6- چه کتاب هایی برای افرادی که میخواهند با مطالعه در موضوع معمولیبودن، آگاهی و اطلاعات بیشتری به دست آورند، پیشنهاد میکنید؟
* «زندگی خود را دوباره بیافرینیم» نوشته جفری یانگ و کتاب «سیلی واقعیت» نوشته راس هریس، ازجمله کتابهای مفید در این زمینه هستند.