مردی که آدم را یاد فرشته سبیلو میانداخت البته کمی تا حدودی ناراحت با مقداری عصبانیت پراکنده و رگبار حرفهای غیر مؤدبانه، داخل کبابی شد و 1318 سیخ سفارش داد! گفتم: تشریف ببرید، اصلا ما کباب نداریم! مرد که حالا صورتش یعنی همان صفحهنمایش وضع درونیاش داشت رنگ عوض میکرد و آمپر میچسباند، گفت: مگر شما کباب نمیفروشید؟ گفتم نه! گفت: پس این جا را جمع کنید و من هم بیدرنگ مغازه را تعطیل کردم، درویش صفت! دم در، البته دم دم در هم که نه ولی میشود گفت تقریبا همان جلوی در مغازه کبابی، مرد میخواست زور بازوانش را نشان مقام عالی کبابی بدهد که کسی به او زنگ زند، حالا این هاتف چه کسی بود؟ بماند! گوشی را برداشت و گفت: دایی جان، ببین نگفتم کار، کار انگلیسهاست، متوجه نقشه ما شدهاند، هیچ کبابی اینقدر کباب به ما نمیدهد. حالا چهکار کنیم؟ گوشی قطع شد و دیگر نتوانست حرفی بزند. من که بیاختیار صحبت مرد را گوش کرده بودم، گفتم: مسئله حل شد! با تعجب گفت چطور؟ در مغازه را باز کردم و گفتم بفرمایید داخل. بعد از ایشان خواستم تا قیمت سیخها را پرداخت کنند و چون نداشت، گفت اجازه بدهید بگویم پول را بهحساب من، اول واریز کنند و دوباره تماسی گرفت و ماجرا را شرح داد و گفت: قیمت 318 تا چقدر میشود؟ و بعد قیمت 18 سیخ را پرسید و در نهایت با پرداخت 8 سیخ، باید منتظر میماند تا کباب را تحویل بگیرد. به او گفتم: انگلیس نقشه شما را خواند و درست در زمانی که فکر میکردید کار نمیشود، تکنیک خودش را عوض کرد و گفت: میشود و به او گفتم: پسر جان چرا اینقدر زود فریب انگلیس را میخوری؟ و به او گفتم تا از کتابخانه کبابی، کتابی را بردارد و تا آمادهشدن سیخها، حداقل به جلد کتاب نگاه کند. البته آن روز فقط یک جلد کتاب در کتابخانه بود و او حق انتخاب چندانی نداشت. «خدایا، نکند عاشق لیلی شدهام.» این جملات را قهرمان همین کتاب و نه آن فرشته سبیلو که دیگر خیلی هم فرشته نبود، میگوید. درست همان کسی که شخصیت راوی دایی جان ناپلئون است؛ کسی که در یک خانواده بزرگ، تحت سلطه مردسالارانه، دایی جان ناپلئون به سر میبرد. این رمان طنز در سال 1349 چاپ و به هشت زبان دنیا ترجمه شده است. اولین ترجمه این کتاب به زبان روسی بود که در سال 1981 منتشر شد. بعد از آن ترجمه، دیک دیویس کتاب دایی جان ناپلئون را به انگلیسی ترجمه کرد. دیویس بامهارت زیادی توانست طنز داستان را در نسخه انگلیسی هم حفظ کند. ایرج پزشکزاد ماهرانه در این کتاب بازنمایی از افکار ایرانیان آن زمان را به تصویر کشیده است. سه خانواده ایرانی در سال ۱۳۱۸ زیر سلطه دایی جان ناپلئون، دچار این توهماند که همه چیز زیر سر انگلیسیهاست. در این میان عشق راوی داستان به دخترعمویش، لیلی، ماجرای جدیدی برای این خانوادهها رقم میزند. مجموعهای تلویزیونی به همین نام در ایران به کارگردانی ناصر تقوایی ساخته شد و محبوبیت زیادی پیدا کرد.