یک خانم جوانی تشریف آورده بودند کبابی و در حضور مقام کبابی، از مادرشوهر عزیزشان کمی بد میگفتند. خواستیم به او کباب ندهیم ولی هر چه نگاه کردیم دیدیم اگرچه کبابی یک جا ایستاده و نمیشود گفت: چرخ کبابی با حضور همین آدمها میچرخد ولی زغال کبابی با آتش همینها روشن نگاهداشته میشود. یکی از مادرشوهرش راضی نیست، یکی از عروسش دلخوشی ندارد، یکی با جاریاش بحثش شده، دیگری نمیتواند با خواهرشوهرش حرف بزند و البته خیلیها هم با خود جناب شوهر خود مشکل دارند و همینطور بگیر و برو! همه اینها هم بهخاطر همین دعواها، دچار ضعف شدهاند و تا کباب نخورند، حالشان سر جا نمیآید. ما هم قبول داریم آدم با ضعف نمیتواند به مبارزه ادامه بدهد. همین شما که دارید چپچپ این متن را میخوانید، فکر کردید میتوانید با مقدار اندک سیبزمینی، برنج و کمی سبزی و در نهایت یک مرغ مردنی آن هم در یکزمان دراز در این گیر و دارهای خانوادگی که نیاز به دانستن علوم سیاسی و روابط بینالملل است، دوام بیاورید! حاشاوکلا! بههرحال برای اینکه زمان بگذرد از خانم جوان خواستم تا کتابی از کتابخانه کبابی بردارد و چند خطی را بخواند. اول قبول نمیکرد. آخر او برای حل مشکلش تا حالا پیش 17 رمال رفته بود و 27 کتاب در این زمینه خوانده بود و عضو 37 گروه اجتماعی با این موضوع شده بود ولی هیچکدام از اینها نتوانسته بودند مشکل او را حل کنند؛ بنابراین از ساعت سه و سی دقیقه بامداد و درست وسط خوابش، تصمیم گرفته بودند که دور کتاب را خط بکشند. البته نگفتند که دور کلمه کتاب را خط میکشند یا خود کتاب را؟ خواب هم مثل حزب میماند و تصمیم وسط خواب را مثل تصمیم حزب که نمیشود عوض کرد. به او گفتم با شنیدن نام کره شمالی چه تصویری در ذهنتان نقش میبندد؟ چیزی شبیه یکی از خانوادههای فامیل شوهرتان در ذهن شما تداعی میشود؟ آیا شما هم جزء آن دسته از افرادی هستید که دوست دارید رازهای نهان این سرزمین را بدانید؟ خانم جوان چیزی نگفت. کتاب را برداشت و شروع کرد به تورق و من ادامه دادم. کتاب سفرنامهای ناب و شنیدنی از کشوری مرموز و عجیب در آسیای شرقی است. این بار از زاویه نگاه دیگری به کره شمالی بنگرید و از منظر یک مرد ایرانی مسلمان که از قضا نویسنده متبحری نیز هست، با این کشور آسیایی آشنا شوید. نویسنده ضمن برخورداری از زبانی طنازانه و سرگرمکننده، تلاش کرده تا موضعی انتقادی و تاحدامکان واقعنگرانه داشته باشد. «کیم چی»، «قاشق چی» و «چیطولی» عنوان فصلهای کتاب هستند. در آخر باید گفت که نویسنده تلاش کرده تا شباهتهایی که وجود ندارد و تفاوتهای فراوان فرهنگی، اجتماعی و سیاسی میان کشورهای دیگر و کره شمالی، کتابی برای ایرانیان عزیز بنویسد. خانم جوان متن صفحه 253 کتاب را خواند و گفت: چه خوب که ما ایران هستیم. چهار سیخ هم برای مادر شوهرم اضافه کنید. در این صفحه آمده است: «پدر و مادرشوهر بچه را تحویل میگیرند. اما مادرها باید چند ساعت و بعضی چند روز دیگر در زایشگاه بمانند. مدیر بیمارستان با بغض توضیح میدهد که: مادرها معمولا ضعف دارند و بچهها وزنشان کمتر از وزن استاندارد بینالمللی است ... و همه اینها برمیگردد به تحریم امپریالیسم آمریکا ...». البته آن جوان فرصت نکرد تا صفحه 273 را هم بخواند که نوشته است: «قانونی وجود دارد که پسر بزرگتر به همراه همسرش در خانه پدر و مادر ساکن میشوند. این قانون در مورد همه خانوادهها و همه شهرها صادق است. هر پسر بزرگی بعد از ازدواج با همسرش در خانه پدر و مادر زندگی میکند» و اگرنه شاید دوبرابر برای مادرشوهر عزیزش سفارش میداد. کتاب نیم دانگ پیونگیانگ مجموعه خاطرات و تجربیات رضا امیرخانی از دو سفر به کره شمالی است.
برای ایرانیان
یک خانم جوانی تشریف آورده بودند کبابی و در حضور مقام کبابی، از مادرشوهر عزیزشان کمی بد میگفتند. خواستیم به او کباب ندهیم ولی هر چه نگاه کردیم دیدیم اگرچه کبابی یک جا ایستاده و نمیشود گفت: چرخ کبابی با حضور همین آدمها میچرخد ولی زغال کبابی با آتش همینها روشن نگاهداشته میشود.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران