درباره ما نسخه آزمایشی | سه شنبه، 25 آذر 1404

کد: 153209 | 11 مرداد 1401 ساعت 02:01

راوی قلب خورشید

 و خورشید چون قصد میدان کرد، دریا به دنبالش دوید، خورشید ایستاد و با چشمانش قصه مادر را گفت.
راوی قلب خورشید



 و خورشید چون قصد میدان کرد، دریا به دنبالش دوید، خورشید ایستاد و با چشمانش قصه مادر را گفت. سینه هر دو در ماتم مادر آتش گرفت. دریا با آن که دریا بود، کوه شد و درست در یک نقطه، عمود بر زمین ایستاد و آن کوه تنها یک‌چشم شد و خورشید را در بغل گرفت و در آن لحظه، آسمان شد و آسمان هم قصه‌ای برای قلبش پیدا کرد. خورشید که به خون نشست، دریا - یک کوه - چشمهٔ خورشید بود که او را دوباره در آغوش گرفت و بدین‌گونه دختر مادر همه آب‌ها، راوی شد. همانگونه که راوی پدر بود، راوی مادر بود و حالا راوی برادران است. آری زینب - زینت پدر خاک -، دریایی از روایت بزرگ‌ترین غروب‌هاست. دریایی که هرساله، هر ماهه، نه هر لحظه، موج تازه‌ای از همان روایت را به ساحل نشستگان تاریخ می‌رساند  و چون صدای موج می‌آید، کوچه‌ها رنگ عزا می‌پوشند و کتیبه‌های اندوه بر دیوارها تکیه می‌دهند، گویی کوچه‌ها و دیوارها نیز می‌دانند این روایت‌ها با خون از قلب خورشید بیرون می‌آید.



عکس خوانده نمی‌شود