مدتهاست کسی را نداشتیم که وارد گزارشگری فوتبال شود و بین فوتبالدوستان نام خود را جا بیندازد. عباس قانع، اما مدتی است به نامی آشنا برای گزارشگری بدل شده؛ مخالف و موافق زیاد دارد.
برخی این دیده شدن را مرهون نوآوری و هیجان او در خلال گزارشگری میدانند که مخاطب را به وجد میآورد و دیگران اصطلاحاتی که او به کار میبرد را مناسب فضای فوتبال نمیدانند و آن را دیده شدن به هر بهایی تفسیر میکنند. قانع، اما میگوید این سبک را از گزارشگران عربی وام گرفته و میخواهد آن را ادامه دهد.
او که کارشناس ارشد تربیت بدنی است و تجربه گزارشگری کشتی، والیبال، بسکتبال، هندبال و فوتبال ساحلی را دارد، میگوید به عشق فوتبال پا به میدان گذاشته و از طریق گزارشگری فوتبال که امروز مسیر اصلی اوست، به وصال این عشق پل زده. او به دفتر روزنامه جامجم آمد تا گفتوگویی درباره دیروز و امروزش داشته باشیم.
به قول این جوان متولد سال ۶۸، قصه دیروزش تا رسیدن به آنتن تلویزیون، مثنوی هفتاد من است. او برای بیان حال و هوای این روزهایش هم سخت از گفتن و شنیدن درباره حاشیهها گریزان است و گفت دوست دارد فقط به کارش یعنی گزارشگری فوتبال فکر کند. در ادامه بیشتر از مسیری که قانع طی کرده، الگوهایش و... میخوانید.
فوتبالیست خوبی نمیشدم
از بچگی فوتبال را دوست داشتم، اما فوتبالیست خوبی نمیشدم، چون قوای جسمانی کافی و امکانات لازم را به خاطر محل تولد و زندگیام که ۳۰ کیلومتری یزد بود، نداشتم. در ذهنم تورنمنت تشکیل میدادم و گزارش میکردم. این بازیها باعث شد بیانم بهتر شود.
گزارشهای فوتبال تلویزیون را میدیدم و ادای گزارشگران را درمیآوردم و این استعداد کم کم در من بارور شد. در زنگ ورزش، فوتبال بازی میکردیم و من در صحنههایی که صاحب توپ میشدم با خودم حرف میزدم. دوستانم میدیدند و تشویق میکردند که به سمت گزارشگری بروم. شروع به تحقیق کردم تا ببینم از چه طریقی میتوانم وارد این حرفه بشوم.
گزارشگری به عشق فوتبال
حس جاهطلبی در من بود و این حس باعث میشد دلم بخواهد فوتبالیست بشوم تا همه با انگشت نشانم بدهند. اما وقتی فوتبالیست نشدم این جاهطلبی من را سمتی کشاند که کار خاصی کنم تا مورد اقبال قرار بگیرم. گزارشگری برای من که به دلیل نبود امکانات نتوانستم فوتبالیست بشوم، دریچهای به سمت عشقم، فوتبال بود. خیلی زود به این حرفه وابسته و قانع شدم مسیری که انتخاب کردم درست است.
هر چه سختتر، انگیزه بیشتر
حدود ۱۳ سال پیش بود که به صداوسیمای یزد رفتم و به آنها گفتم که میتوانم مسابقات فوتبال تیم یزد را گزارش کنم. من را جدی نگرفتند و گفتند نمونه کار بیاور. تلویزیونمان سیاه و سفید بود؛ به خانه مادربزرگم که تلویزیون رنگی داشتند رفتم. در یک اتاق دربسته نشستم و یک نیمه از بازی را گزارش و صدایم را ضبط کردم.
با انگیزه بسیار، نوار صدایم را به صداوسیمای یزد تحویل دادم، اما هیچکس هیچ وقت آن نوار را نشنید. فوتبالهای شهید قندی یزد برگزار شد و من نتوانستم این رقابتها را گزارش کنم، اما من آدمی هستم که اگر پا روی دمم بگذارند، بیشتر تلاش میکنم تا حقم را بگیرم. هر وقت عرصه را برایم تنگتر کردهاند، سعی کردم بیشتر دنبال آنچه میخواهم بدوم. این اتفاق امروز هم میافتد.
ایرانیزه کردن عربی
عباس قانع برای شناخته شدن ادا درنیاورد. عباس قانع گزارشگری پرهیجانی دارد که دیده شد. من همیشه کار گزارشگران عربی را نگاه و در گزارش فوتبال ساحلی، آنها را خرج میکردم. «رابینهود کویر»، «خدای من چشمام نمیبینه زمین این بازی را»، «زمین دهن باز کرد از قدرت این بازیکن» و... از اصطلاحاتی بود که در گزارش این بازیها استفاده کردم و حسابی گل کرد.
گزارشهای توصیفی عربی را دوست داشتم و به ترجمههایشان دقت میکردم. دقت میکردم عصام شوالی و رئوف خلیف در گزارشهایشان چه میگویند.
سبک هیجان دادن گزارشگران شاخص عرب و آمریکای جنوبی خوراک من در فوتبال است. آن «وای وای» گفتنهای من از همینها نشأت میگیرد و یک جورهایی ایرانیزه کردن سبکی از گزارشگری است که میپسندم. یادم است مزدک میرزایی میگفت کار ما به گزارشگران انگلیسی شباهت دارد و میگفت گزارشگران عربی در این کار بد هستند، اما من مخالفم و گزارش عربها و آمریکای جنوبیها را بیشتر میپسندم.
ادای عادل را درنیاور!
آدم برونگرایی هستم و همین کمک میکرد که گزارشهایم از همان ابتدا متفاوت و پرهیجان باشد. آرام نبودم، هیجان داشتم و این را در گزارشهایم تزریق می کردم. سوم دبیرستان بودم که شهید قندی یزد به لیگ برتر آمد؛ دوستان تشویقم کردند که تو میتوانی رقابتهای این تیم را گزارش کنی. یک ماه مانده به لیگ، اسکندر کوتی به یزد آمد تا دورههایی را برگزار کند. یک سر هم به باشگاه خبرنگاران جوان که من در آن دوره گویندگی میدیدم زد و هر کس هر هنری داشت، مقابلش اجرا کرد.
من گزارش میکردم که وسطش گفت: صبر کن صبر کن؛ چرا ادای فردوسیپور را درمیآوری؟ کسی فردوسیپور را بخواهد میآورد و دیگر نیازی به کار تو نیست. آن موقع به من برخورد، اما درود به شرفش، مرد بسیار خوبی است و همین حرفش یکی از نقطه عطفهای زندگی من بود. به خودم گفتم عباس قانع! اگر میخواهی موفق شوی، سعی کن خودت باشی.
بعد از گزارش، گریه کردم
تیم مس به لیگ برتر رفت. من هم به کرمان رفتم و بالاخره صدای کرمان من را پذیرفت. مس در لیگ به استقلال خورد و من با کلی تلاش توانستم در ۱۷ سالگی از طریق رادیو سراسری ورزش، گزارشگر این بازی در کرمان شوم.
بعد از بازی از شدت شوق تمام مسیر تا خانه خواهرم را گریه کردم. در آن سال، ورزش سیرجان خیلی خوب عمل میکرد و من که به رادیو ورزش پل زده بودم، توانستم رقابتهای چند ورزش دیگر مثل بسکتبال، والیبال و کشتی را هم برایشان گزارش کنم.
آهای عالیجناب عشق...
قطعا شروع راهم با الگوبرداری از گزارشگران ایرانی بود، اما از همانجا خواستم شبیه کسی نباشم. برگ برندهام این است که از دل مشقات و تو سری خوردنها، خواستم خودم باشم. نه شنیدن زیاد، من را عوض کرد، شکست و از نو ساخت. آنچه دوست داشتم را ایرانیزه کردم و امروز کسی مثل من گزارش نمیکند، اما میدانم که کمکم دیگران هم به این سمت میآیند.
این باور از خودشیفتگی نمیآید، بلکه به خاطر این است که فوتبال دنیا دارد به این سمت میرود. ده گزارش ایرانی را کنار هم بگذاری میبینی زیباترین گلها هم مثل یکدیگر گزارش شدند. من آمدم و در یک سال اخیر در فضای مجازی و تلویزیون بیش از ۲۰۰ عبارت و جمله جدید به این فضا وارد کردم.
جملاتی که بود، اما کسی از آنها برای فوتبال استفاده نمیکرد؛ مثلا چند وقت پیش در برنامهای در فضای مجازی گفتم از مادر زاییده نشده است کسی که رونالدو را مهار کند یا از ترانه آهای عالیجناب عشق استفاده کردم که در فضای مجازی دیده شد. به طور کلی خیلی آزمون و خطا داشتم تا فهمیدم بعضی حرفها خوب نبود یا جایی روی آنتن نداشت. به همین خاطر منتقد زیاد دارم.
مس کرمان یا بارقه امید
صبح تا شب به این فکر میکردم که درجا نزنم، نود یک آیتم داشت که مسابقات لیگ یک را نشان میداد. در آن آیتمها دیدم که مس کرمان مدعی بالا آمدن است.
خانواده خواهرم در کرمان سکونت داشتند و این بارقه امید در من ایجاد شد که به کرمان بروم و از آنجا مسابقات مس کرمان را گزارش کنم. بهمن ۸۴ با صداوسیمای کرمان تماس گرفتم و گفتند نمونه کار بیاور.
بعد از چند ماه از من خواستند که چند دقیقهای از بازی مس کرمان با شهرداری لنگرود را به صورت ضبطی گزارش کنم. شبکه کرمان خلاصه بازی را پخش میکرد و، چون مس در آن دقایقی که من گزارش کرده بودم، گل زده بود، لاجرم صدایم از سیمای کرمان پخش شد.
میخوام برم تلویزیون
مسیر دشواری آمدم. مدتی را در مرکز خلیج فارس و مدتی را برای صداوسیمای تبریز گزارش کردم. گزارشگر ورزشهای دیگر هم بودم، اما همیشه عشق اول و آخرم فوتبال بود. متاسفانه کسی نبود که من را زود به تهران وصل کند و برای همین مدام از طریق صداوسیمای مراکز استانها تلاش میکردم شنیده شوم.
هر چه زور میزدم، آن اتفاقی که باید نمیافتاد. بالاخره ریسک کردم و سه سال پیش به تهران آمدم و در اتاقکی در یک مسجد ساکن شدم.
الگویی به اسم جواد خیابانی
کاری که همه از آن تعریف کنند یا بد بگویند یک جایش میلنگد. شما باید موافق و مخالف داشته باشی. خیلیها میگویند جواد خیابانی خوب است و بسیاری از کار او خوششان نمیآید. عادل فردوسیپور و... هم همینگونه هستند. این سلیقهای است. من هیجانی که جواد خیابانی در حین گزارش دارد را میپسندم. برایم الگوست و خیلی جاها از من حمایت کرده است.
پدر سردار آزمون، الفبای والیبال را یادم داد
تیم والیبال گلگهر سیرجان در لیگ برتر مسابقه داشت. خلیل آزمون سرمربی تیم بود؛ زمین والیبال را روی کاغذ کشید و همه چیز را در مورد این ورزش برایم توضیح داد و توانستم آن را برای رادیو گزارش کنم. در همین روزها با برنامه توپ و تور ارتباط برقرار کردم و گفتم من گزارشگرم و در سالن والیبال حضور دارم.
میتوانم درباره بازیهای والیبالی که برگزار میشود، برایتان بگویم. برنامه تماس گرفت و من به صورت توصیفی مسابقه و حال و هوای سالن را شرح دادم و بهزاد کاویانی به خاطر سن کم و گزارش خوبی که دادم، تشویقم کرد.
پژمان راهبر به گردنم حق دارد
در یزد، فوتبال ساحلی گزارش میکردم، کلیپهایش بین مردم چرخید و محبوب شد. در کنارش در شبکه شما برای والیبال اجرا داشتم. گزارشگری فوتبال هم برایم به یکسری گزارش لیگ یک در شبکه شما ختم میشد. پژمان راهبر و دکتر شاملو حق بزرگی به گردنم دارند. آقای راهبر تلفنم را گیر آورد و برای همکاری تماس گرفت.
من را به سایت ورزش ۳ و نرمافزار آنتن برد و زیر پر و بالم را گرفت و توانستم وارد میدان شوم. اوضاع بهتر شد و توانستم دو سال پیش ازدواج کنم. خانواده همسرم هم اهل ورزش هستند و او در مقطع کارشناسی تربیت بدنی تحصیل میکند. بالاخره به شبکه سه آمدم و در این زمینه باید از مدیران شبکه سه آقایان فروغی، فضلعلی و ذکایی که به من اعتماد کردند، تشکر کنم.
ته آرزوی من
درنهایت جاودانگی در این حرفه را دوست دارم، اما به طور مشخص آرزوی کاریام این است که فینال جامجهانی را از ورزشگاهی که مسابقه در آن در حال برگزاری است، گزارش کنم. مسیر سختی است، اما دلم روشن است.
شروع با شبکه ورزش
در شبکه ورزش والیبال گزارش میکردم. هنوز بسیاری میگویند ما والیبال و هندبال را به خاطر نوع خاص گزارش تو، تماشا میکردیم. اما آن موقع میخواستم به عشقم یعنی گزارشگری فوتبال برسم. گفتند شش ماه والیبال گزارش نکن تا بتوانی در شبکه ورزش وارد گزارش فوتبال شوی. شش ماه که چه عرض کنم، دو سه سال والیبال گزارش نکردم، اما نخواستند از من استفادهکنند! من هم قیدش را زدم.
سنتشکنم
در فضای تلویزیون این نوع گزارشگری نبوده است و من در حال سنت شکنی هستم. مسلما سریع نمیتوان در تلویزیون آنچه به صورت سنت در این حرفه جا افتاده را شکست، چون در این صورت یکشبه محو میشوم، اما گفتن توصیف نه خط قرمز است و نه به کسی برمیخورد؛ مثلا وقتی توپ به دروازه میخورد میگویم «بومب» مثل بمب است و همین به گزارش هیجان میدهد.
این در حالی است که ما ۲۰ سال روی خط «توی دروازه» حرکت کردیم و تنها تفاوتمان این بوده که یکسری اطلاعات که میشود راحت از گوگل سرچ کرد را در مورد خانواده و... بازیکنان به مخاطب گفتیم.
ادعای عباس قانع این است که میگوید هنر جذاب کردن یک گزارش بیروح را دارم. کسی که بتواند تفسیر روی بازی بگذارد مسابقه را جذاب میکند. این که میگویند فلان بازی جذاب بود و هیجان داشت، به گزارشگر هم بستگی دارد.
اشتباه «آقای گزارشگر»
اشتباهم این بود که بعد از هشت سال کار در برنامه آقای گزارشگر شرکت کردم. در آن برنامه از نظر گزارشگری بیشترین امتیاز را گرفتم، اما به خاطر اطلاعاتی که نداشتم حذف شدم. نباید میرفتم، چون شرکت در این برنامه من را عقب انداخت. متاسفانه بعضیها فکر کردند من با آقای گزارشگر وارد کار شدم.
آهای عالیجناب عشق... / بعد از گزارش، گریه کردم
عباس قانع، مدتی است به نامی آشنا برای گزارشگری بدل شده؛ مخالف و موافق زیاد دارد. در ادامه بیشتر از مسیری که قانع طی کرده، الگوهایش و... میخوانید.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران