hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > رخت‌شوی خانه یا زیارتگاه

رخت‌شوی خانه یا زیارتگاه

 سال ها از دوران جنگ هشت ساله می گذرد، بهمن ماه ۱۳۹۶ است. فاطمه سادات میرعالی، تصمیم گرفته باب جدیدی را در تدوین خاطرات جنگ بگشاید و ماجرای رخت شوی خانه بیمارستان شهید کلانتری شهرستان اندیمشک را قلمی کند. پا در رکاب می شود.

این یادداشت به بهانه رونمایی از تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب حوض خون؛ روایت زنان اندیمشک از رخت شویی در دوران دفاع مقدس است. نویسنده حوض خون، خانم های مجاهد و مقاوم دیروز را پیدا می کند و پای حرف دلشان می نشیند: 
خانم حسین پور: خانم های همسایه یکی یکی در حیاط را می زدند و می آمدند تو. یک دفعه بیست سی تا خانم جمع می شدند. ملافه ها را باز می کردیم، تکان می دادیم و می ریختیم توی حوض. تاید می زدیم و با پا می رفتیم رویشان. (صفحه ۲۵)
وی می افزاید: رسیدم جلوی خانه دختر عمه ام مهین. مهین با مجتبی و معصومه، پسر شش ساله و دختر سه ساله اش، زیر آوار بودند. جنازه ها را از زیر آجرها در آوردم و گذاشتم روی پتو. عین گوشت پخته بودند. مغز و گوشت سوخته می آمد توی دستم و بویش می پیچید توی دماغم. موقع تشییع، دختر عمه ام را از دست شوهرش گرفتم و گذاشتم توی قبر. بعد از تشییع شهدا، با همان حال زار، رفتم رخت شویی برای شستن پتو و ملافه. (صفحه۳۲)

خانم میرزاوند: برادرم با خانمش و سه تا بچه اش زیر آوار ماندند و شهید شدند. وقتی خبر شهادت آن ها را شنیدم، چند لحظه شوکه شدم ولی آنقدر تشت و حوض پر از خونابه دیده بودم که دیگر از دست دادن هیچ عزیزی نمی توانست مرا زمین گیر کند. (صفحه ۱۲۸)
خانم غافلی: خانم ها دور هم نشسته بودند. جلوی هر کدامشان تشتی بود. مشغول چنگ زدن و ساییدن ملافه ها بودند. خونابه از لبه تشت ها سرریز کرده بود. (صفحه ۸۲)

خانم صمدی فر: ملافه های بیمارستان صحرایی بودند. یکی شان را از حوض آوردم بیرون. ذره ذره گوشت چسبیده بود بهش. چشم هایم را بستم. دلم ریش شد و گریه ام گرفت. ذره های گوشت را جدا کردم. حالم از دستم به هم می خورد. هنوز باورم نمی شد من باشم! انگار خواب می دیدم! ( صفحه۸۹ )

خانم داغری: بیمارستان خیلی شلوغ بود. دیدم پتو و ملافه های خونی را ریخته اند گوشه ای. به چند تا از خانم های همسایه خبر دادم بیایند کمکم. پتوها را توی حوض، خیس کردیم. آب سرخ شد. با گریه پتوها را از حوض کشیدم بیرون. خانم ها هم مثل من گریه می کردند. با چشم های خیس و دل پرخون، تند تند تاید زدیم به پتوها و آن ها را شستیم. دیدن لباس های سوراخ شده و خونی خیلی دردناک بود ولی کشورمان در خطر بود. نمی توانستیم بی اعتنا باشیم. باید هر کاری از دستمان بر می آمد انجام می دادیم. (صفحه ۳۵)

خانم ماما پاپی: حدود بیست تا از پتوها را انداختم داخل گاری. چادرم را بستم دور کمرم و گاری را تا خانه هل دادم. آستین ها را بالا زدم، پتویی برداشتم و توی حیاط پهن کردم. چیزهایی چسبیده بود بهش. دست بردم و یکی شان را برداشتم. تکه گوشتی سیاه شده بود. گفتم یا حسین و انداختمش روی زمین. دلم آتش گرفت. (صفحه ۴۴)

خانم لربهاری: وقتی ملافه های خونی را باز می کردیم و می ریختیم توی حوض، رخت شویی می شد مثل قتلگاه کربلا. (صفحه۳۵۳)

خانم اکرم سروندی: چند نفر ملافه های خیس را از توی حوض در آوردند و گذاشتند روی سیمان کف رخت شویی. خونابه از زیر آن ها راه افتاد. چنگ انداختم زیرشان و تعدادی را گذاشتم داخل تشت، تاید و وایتکس ریختم و با پا رفتم رویشان. خوب لگد زدم و توی دست ساییدم، بعد دادم به خانم ها تا توی حوض آب کشی کنند. یک دفعه تکه گوشتی آمد توی دستم. نرم بود و لطیف. احساس کردم گوشت برادرم غلام عباس است! (صفحه ۵۴)

خانم ناطقی: چادرم را بستم دور کمرم، تشت را گذاشتم کنار خانم ها و نشستم. دوسه تا لباس سبز انداختم توی تشت، تاید ریختم و لکه های خون را با دست ساییدم. چند دقیقه بعد زیر پایم خونابه راه افتاد. تا غروب با همان وضع لباس شستیم. وقتی رسیدم جلوی خانه، یادم افتاد دختر شیرخوارم را از صبح گذاشته ام پیش پدرش و رفته ام بیمارستان! تا از در رفتم داخل، زهرا با گریه، خودش را انداخت توی بغلم. به عباس گفتم: آقا، من فردا هم می رم رخت شویی. بنده خدا هیچ حرفی نداشت. (صفحه ۵۹)

خانم تجدد : کتف درد و رماتیسم قلبی هم گرفتم. با لباس های خیس و سردرد شدید بر می گشتم خانه. شب تا صبح از شدت بدن درد، آه و ناله می کردم. سرپرستی هم نداشتم. فامیل بهم می گفتند: حالا که این قدر پا درد داری دیگه نرو. اگه چیزیت بشه کی دخترهات رو بزرگ می کنه؟! می گفتم: هنوز وجدان و غیرت دارم. (صفحه ۱۰۲ )

خانم اسلامی پور: سه پسر بزرگم جبهه بودند. دختر نداشتم که کمکم کند. خودم نان هم می پختم. قبل از نماز صبح خمیر درست می کردم، صبحانه و ناهار را آماده می کردم، بعد نان می پختم و می رفتم رخت شویی. (صفحه ۲۲۸ )

خانم تقی زاده: گاهی دو سه ساعت از پای تشت بلند نمی شدم. هر لباس و ملافه ای می آمد جلوی دستم، لکه گیری می کردم و می گذاشتم بیرون تشت تا توی حوض آب کشی کنند. وقتی بلند می شدم، از درد پا و کمر، چند قدم خمیده و لنگان لنگان راه می رفتم. حقوق شوهرم ناچیز بود ولی مدام تاید، وایتکس، چکمه و دستکش می خریدم و می بردم رخت شویی. (صفحه ۱۵۷)

خانم احمد نژاد: هر کاری لازم بود انجام می دادم تا خانم ها توی رخت شویی مشکل کمتری داشته باشند. شده بودم نیروی تدارکات آنجا. بدون اینکه بگویند، حتی آب و چای هم می بردم و می دادم دستشان. بنده های خدا ساعت ها می نشستند روی سیمان سرد و توی تشت رخت می شستند. آب و خون می رفت زیر پایشان و بدتر خیس می شدند. هیچ وقت اعتراض نکردند. (صفحه ۱۷۶)

خانم شرفی: یک بار تشتی پر از رخت شسته، گذاشتم روی سرم و از رخت شویی آمدم بیرون. یک دفعه صدای هلی کوپتر پیچید توی سرم. پایم خورد به سنگ و با سر افتادم. صدای شکستن استخوان مچ دستم را شنیدم. نگاه کردم، دیدم استخوان از زیر پوستم زده بیرون. با پارچه بستمش. ملافه ها را از توی خاک جمع کردم، آبی زدم بهشان و انداختمشان روی طناب. (صفحه۴۲۲)

خانم منصوری : از رخت شویی خسته می رسیدم خانه، کارهای خانه را تند تند انجام می دادم، می رفتم بیمارستان شهید بهشتی. به مجروح ها سرم وصل می کردم، آمپول می زدم، پانسمان می کردم؛ حتی راهروها را تی می کشیدم و تمیز می کردم. (صفحه۴۰۰)

خانم بستاک: توی سرما و گرما، پای خانم ها مدام توی آب بود و لباس هایشان خیس. من که آن جا می خواستم کار کنم، این را در نظر می گرفتم که رزمنده من یا برادر من یا پدر من، توی هوای سرد دارد می جنگد. پس من هم باید تحمل می کردم. (صفحه ۳۰۰)

خانم میر چناری: پسرم کوچک بود که باز باردار شدم. تا دو سه هفته قبل از تولد دخترم، با آن وضع می رفتم رخت شویی. متوجه حال خودم نبودم. روز توی آب سرد بودم و با همان لباس خیس برمی گشتم خانه. باد که بهم می خورد استخوان های بدنم هم می لرزید. شب ها هم تا دیر وقت لباس ها را داخل تشت لگد مال می کردم. از شدت سرما ناخن هایم کبود می شدند. (صفحه ۳۴۰)

خانم موسوی: همیشه دست هایم زخم بودند و ازشان خون می آمد. خیلی درد داشتم. گفتم خدایا! این زخم، اندازه یک قطره خون ریخته روی ملافه ها نیست. درد را تحمل می کردم. موقع شستن، از چشم هایم اشک می آمد و از دست هایم خون. دست هایم را نشان کسی ندادم. از لباس های خونی پیش کسی حرف نزدم. نمی خواستم از فیض کار برای جبهه محروم بشوم. (صفحه ۲۲۵)

خانم بیاد : یکی از خواهرها بهم گفت نمی دونم چرا دستم خارش گرفته؟! گفتم دست من هم خارش داره. شاید حساسیت گرفته ایم! یکی از برادرها رسید دم در رخت شویی. از صدای نفس هایش معلوم بود تا آن جا دویده، پرسید لباس هایی که از هلی کوپتر خالی کردن کجان؟ به اون ها دست نزنید. گفتیم شسته و ضد عفونی شده، روی طناب ها هستن. گفت : ای وای! شیمیایی بودن. اشتباهی آوردن رخت شویی. گفتم نفس هایم فدای نفس های جوون ها. دکتر برای زخم روی دست های ما پماد نوشت، ولی دیگر کار از کار گذشته بود و خیلی از خانم ها، مثل من تا الان درگیر این زخم ها و سرفه ها هستند. (صفحه ۱۳۶)

خانم اسلامی پور: شب تا صبح خواب نداشتم. دستم را آن قدر می خاراندم که سرخ می شد و خون ازش می زد بیرون. پوستم آنقدر نازک شده بود که به هر جا می خورد کبود و زخم می شد. روی زخم های دستم نمی توانستم چسب بزنم؛ بدتر می شد. (صفحه ۲۳۳)
همه این خاطره ها را ، خانم میر عالی در کتابی به نام حوض خون، در کنار هم قرار داده است تا صفحه ای زیبا از نقش زنان در جنگ را نشانمان دهد. نقشی که سال ها از آن غافل بودیم و حالا مجاهدت و تلاش بی وقفه فاطمه سادات میرعالی، کم کاری خیلی از ماها را جبران کرده است. 
نویسنده بزرگوار این کتاب ارزشمند، خاطرات ۶۴ زن قهرمان اندیمشکی را به رشته تحریر در آورده است؛ زنانی که هر کدام برای نویسنده و مخاطب، الگویی ارجمند و بزرگ هستند.  
نگارنده در صفحه ۱۸ کتاب حوض خون می نویسد: ارتباط با تک تک خانم هایی که عمرشان را پای رخت شویی گذاشته بودند، برایم دوره درس اخلاق بود. اخلاص را توی صحبت و رفتارشان به وضوح می دیدم.
این کتاب گرانسنگ را انتشارات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در ۵۰۳ صفحه به دست چاپ سپرده است.

امام خامنه ای عزیز، در مهر ماه ۱۴۰۰ کتاب حوض خون را مطالعه کردند و در یادداشتی بر آن کتاب نوشتند: آنچه در این کتاب آمده، بخش ناشناخته و ناگفته ای از ماجرای عظیم دفاع مقدس است. باید از بانوی پرکار و صبور و خوش سلیقه ای که این کار پر زحمت را به عهده گرفته و به خوبی از عهده برآمده است و نیز از موسسه جبهه فرهنگی عمیقا تشکر شود.
رهبر حکیم و همام انقلاب اسلامی، در بخش دیگری از تقریظ خود بر کتاب حوض خون آورده اند: اولین احساس، پس از خواندن بخش هایی از این کتاب، احساس شرم از بی عملی در مقایسه با مجاهدت این مجاهدان خاموش و بی ریا و گمنام بود؛ مجاهدان بزرگی که هنوز هم حاضرند پای انقلاب اسلامی بایستند و جان بدهند. 

خانم میرعالی در صفحه ۱۹ کتاب خود می نویسد: بعضی از آن ها از من می پرسیدند راهی سراغ نداری بریم سوریه، لباس رزمنده ها رو بشوریم؟
چه زیباست که خاطرات نورانی این مجاهدان عزیز را در کتاب حوض خون مرور کنیم و از زندگی زنان بزرگ اندیمشک، درس رشد و تعالی بگیریم و به عظمت وجودی زن پی ببریم و بهتر درک کنیم که زیبایی زن، به ایمان و اراده و ایستادگی و مجاهدت و رشادت اوست.
زنان مجاهد و مقاومی که پس از سال ها، به در و دیوار رخت شویی بیمارستان شهید کلانتری دست می کشیدند و آن ها را می بوسیدند، رخت شویی برایشان زیارتگاه بود. زیارتگاهی که شخصیت زن ایرانی را به رخ جهانیان می کشید و هر زن و مردی را در مقابل کرامت زن اندیمشکی به تحسین وا می داشت.
دقیقا در روز یکشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۰، در همان زیارتگاه اندیمشک، از تقریظ حضرت امام خامنه ای بر کتاب حوض خون رونمایی و از زنان مجاهد اندیمشکی و از نویسنده کتاب، تشکر و قدردانی شد.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
برچسب ها
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد
آخرین اخبار مربوط به بیمه دات کام