به گزارش خبرنگار سیاسی ایرنا؛ مردم ایران چهل و سومین سالگرد پیروزی انقلاب خود را در حالی گرامی می دارند که بیش از هر گروهی در جهان با کاستی های موجود دست و پنجه نرم می کنند اما بیش از هر شخص و گروهی هم پای اصولی ایستاده اند که برای حراست آن از هرچه داشتند و دارند دریغ نکردند.
دروازه کدام تمدن؟
«محمدرضا پهلوی» سرخوش از فروش منابع نفتی، رسیدن به دروازههای تمدن را در حالی وعده میداد که بسیاری از مردم ایران، بیش و پیش از آنکه در پی رسیدن به آنچه در ذهن او میگذشت، باشند در پی رسیدن به جامعهای بودند که نسخه آن نه در هاروارد و آکسفورد که در ذهن و فکر ایرانیان به عنوان صاحبان کشور پیچیده و تدوین شود. در پی اقتصادی بودند که هزار فامیل آن را در قبضه رانت خود اشغال نکرده و برای تعمیر هر پیچ خراب شده آن نیازی به مهندسان پروازی نباشد و چرخهای اقتصاد ایران به دست خود ایرانیان بچرخد. در پی سیاستی بودند که دستبوسی عَلَم و عصبانیت اشرف نتواند نخستوزیر و نماینده منتخب مردم را ساقط کند، در پی جامعهای بودند که سیل بنیان افکن نمادهای غرب، هویت آن را به یغما نبرد. در روابط با جهان نه ژاندارمی میخواستند و نه کاپیتالسیون. برای همین خواستهها بود که آرام آرام جمع شدند و عجیبترین انقلاب جهان را در سدهای که انقلاب کم ندیده بود، به ثمر رساندند.
انقلابی برای استقلال از دستورات کارتر، آزادی از کارتلهای اشرف و جشنهای هنری که «فِیکترین» تصویر از هویت و تاریخ این مرزوبوم را روایت میکرد. تصویری که ۱۴۰۰ سال مسلمانی در آن عمدا نادیده گرفته میشد و این برای مردم مسلمان ایران گران میآمد. تمدنی که شاه از آن حرف میزد در چرخهای اتومبیلهای لوکس و کارخانههای وابسته و جتهای اف۱۴ بود اما برای کوخنشینهای پایینتر ازکاخ سعدآباد، تمدن در تامین ابتداییترین نیازهای روح و جسم آن ها خلاصه میشد که اگر حرفی از خاندان سلطنت حتی به شوخی گفته شد؛ سروکارشان با شکنجهگرهای ساواک نیافتد. اگر پرسیدند که چرا باید همه ملت عضو یک حزب شوند؛ شاه مملکت نگوید که پاسپورت بگیرید و بروید اگر نمیخواهید! تمدنی که شاه در بلندپروازیهای خود با تکیه برمنابع حاصل از فروش نفت در نظر داشت با آنچه مردم در ذهن داشتند؛ فرسنگها فاصله داشت و همین فاصله سبب شد که نه شاه صدای مردم را بشنود و نه مردم والاحضرت! بخواهند.
انقلاب بهمن ۵۷ مردم ایران، به تعبیر «میشل فوکو» عصیانی پسامدرن بود و رهبری کاریزماتیکی داشت که به افسانهها پهلو میزد، که هیچ رئیس دولتی و هیچ رهبر سیاسیای، حتی به پشتیبانی همه رسانههای کشورش نمیتوانست ادعا کند که مردمش با او پیوندی چنین شخصی و چنین نیرومند دارند. در نهایت مردمی که از پزشک تهرانی و ملای شهرستانی، کارگر نفت و کارمند پست و دانشجوی چادری، همه یک اعتراض و یک خواست داشتند و در این خواست چیزی بود مایه تشویق خاطر، همیشه صحبت از یک چیز بود، یک چیز واحد و بسیار مشخص: «شاه باید برود». انقلاب را بنیانهای مکتب شیعی، رهبری امام خمینی(ره) و همراهی میلیونی ایرانیان به ثمر رساند و این روزها گرچه در هجوم سیاهنماییهای خارجی و داخلی مظلومترین رویداد است اما در زمانه خود بسیاری از اصول علم سیاست و نبوغ عالمان و فاعلان آن را زیر سوال برد که مگر مردمی با دستان خالی میتوانند با جهانی از نقشه برای ناکام گذاشتن خواستههایشان مقابله کنند.
سهل نبود اما آمدند
از بهمن ۱۳۵۷ تا بهمن ۱۴۰۰مسیر طی شده پر از فرازو نشیبهاست و هیچ نگاه منصفی نافی سختهایی نیست که بر مردم ایران تحمیل شده است. تنها چندماه پس از این انقلاب، جهان در قامت دیکتاتور بعث به مرزهای ایران چشم طمع دوخت و حمله کرد. بُهت سیاستمداران غرب و شرق از انقلاب ایران فرونشسته و تبدیل به کینهای شده بود که تا همین امروز هم ادامه یافته است. لشگرکشی صدام به مرزها، ترورها و خشونت آفرینیها در داخل، کارشکنیها و خون به دل کردنهای برخی مدعیان، ترحیمهایی که به واسطه عصبانیت از انقلاب ایران وضع شده بود؛ شرایط سخت اقتصادی به وجود آورد، فهرستی کوتاه از دشواریهایی بود که مردم در هشت سال ابتدای نظام متحمل شدند. پس از جنگ هم روزگار عجیبی تجربه شد؛ سازندگی شروع شده بود و گرچه شرایط، سختی را ایجاب میکرد اما دیدگاههای موجود هم بار رکود و تورم و سختیهای جنگ را بر دوش مردم گذاشته بود نه کیشنشینان! دوران بعد و شعارهای پرطمطراق آن هم نه برای مردم آب شد و نه نان و سختی با مردم ماند و گلایه از این سختی به تعبیر رهبرمعظم انقلاب؛ حق مردم شد. با این همه اما آرمانهای بهمن ۵۷ در بهمن ۱۴۰۰ هم برای همین مردم سختی کشیده، ارزشمند است و ایران برای آنان هنوز هم مادری است که خود را به حراست از آن موظف میدانند. هنوز هم با وجود تمام گلایهای که حقشان است دل در گرو آبادی و آزادیاش دارند و بر سر هرآنکه نگاهی ناپاک به مرزهایش داشته باشد؛ آوار میشوند. هنوز هم با تمام کاستیها به پرچمداران عدالت اعتماد میکنند و هنوز هم برای سربلندی و آزادگی ایران ایستادهاند. هنوز هم در پس بمباران خبری و سیاهنماییهای استودیوهای رنگارنگ ساخته شده با پترودلارها در پی خبری هستند که از امید با آنها سخن بگوید. گلایه دارند و به حق است اما هنوز هم کانون مشترک نفرت شان منافقین است، گلایه دارند و به حق است اما هنوز هم بهمن خونین؛ جاویدان و وعدهگاه صادق آنهاست. گلایه دارند اما با هر پهپاد متجاوزی که سربازان ایران سرنگونکنند، احساس غرور میکنند. آینده ایران را نه تریبونها و تریبونداران سیاهنما که همین غرور ناشی از هویت و ناخودآگاه جمعی و مفهومی به نام عشق به کشور میسازد.
کار دولت مردمی در برابر مردمی چنین نجیب بسیار دشوارتر از همیشه است؛ رییس جمهور چشم در چشم آنان است و لمس دردهایشان مسئولیتش را هزاربرابر میکند، باید احیاگر نهال امیدی باشد که در طوفان گرفتار است. باید ایمان به آرمانها را از میان تمام گلایهها به یاد مردم آورد و این دشواریِ کار دولت در چهل و سومین فجر انقلاب است. چهل و سه سال پیش ملتی تصمیم گرفت از آنچه حق خود نمیدانست عبور کند اینکه تا چه اندازه موفق شد؛ تاریخ قضاوت خواهد کرد اما قضاوت دیگر تاریخ میتواند این باشد که در مسیر این تصمیم، مدعیان آزادی و دموکراسی و داعیهداران حقوق بشر تا چه اندازه سنگاندازی کردند. چه بمبها و سلاحهایی شیمیایی و میکروبی به دیکتاتور بعث دادند تا در سردشت بر سر کودکان بیدفاع بریزد. چه کارزار تحریمی تاریخی علیه مردم ایران به راه انداختند که تا پانسمانهای بیماران پروانهای هم شامل آن بود. چه جوانانی از این کشور را به جرم نبوغ ترور کردند و چه امیدها برای ساختنی را با ترفندهای جنگ نرم ناامید ساختند. با این همه اما ایستادگی مردم ایران بر سر ایران؛ هنوز هم بزرگترین علامت سوال این روزهای همه آنان است.