hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > شب‌بیداری با الفبا

شب‌بیداری با الفبا

بوی کاغذ، بوی مرکب و صدای «چکاچاک» این غول‌های آهنین، قلب آدم‌های اینجا را به تپش وامی‌دارد. سکوت اینجا بی‌معناست و وهم‌انگیز. مثل پدر و مادری که از صدای خاموش فرزند به هراس می‌افتند، گوش چاپچی‌ها با شنیدن صدای این ماشین‌آلات، شوق و آسودگی را به ذهن و افکارشان مخابره می‌کنند.
فقط روزنامه‌نگاران نیستند که دل در گرو کاغذ و عشق غوطه‌وری در کلمات جوهری دارند. اینجا در نقطه پایان جایی که روزنامه هر روز متولد و قابل لمس می‌شود، عشاقانی چشم به قامت معشوقه‌هایی از جنس فلز، جوهر و کاغذ دارند؛ ماشین چاپ و روزنامه هنوز برای این آدم‌ها همچون کودک نوپایی است که پدرانه از آن حراست می‌کنند و نگران آینده آن هستند؛ چنان‌که هر دم گردباد دلدادگی در چشم‌شان موج می‌زند و دست نوازشگری بر دیواره‌های گرم ماشین چاپ می‌کشند و خود را از لمس روزنامه و بوییدن آن بی‌نصیب نمی‌گذارند. اینجا گروهان کوچک صنعت چاپ هر شب در محاصره ارتش بزرگ الکترونیک‌اند، اما با تمام قوا و هرچه که در کف دارند، ایستادگی می‌کنند. ایستاده‌اند تا در وانفسای تحریم کاغذ و در اوج تنهایی و بی‌پناهی مطبوعات، چاپ بماند، روزنامه بماند.
زنگار شب
در این سالن پر‌هیاهو، چرخ 3ماشین مجهز و پیشرفته چاپ، مغرور و باشکوه در گردش است، اما با همه این احوال، غول‌های باشکوه فلزی، حیات خود را مدیون مجنونان خوابزده چاپخانه‌اند. کار چاپ با افول خورشید آغاز می‌شود و با طلوع آفتاب پایان می‌یابد. اغلب کارکنان چاپخانه همشهری سابقه کاری‌شان همسن‌و‌سال این روزنامه است؛ یعنی ٢٦ سال. از هر کدام‌شان بپرسی که سخت‌ترین شب کاری‌تان کی بود، می‌گویند: «آن شبی که کاغذ به چاپخانه نرسید، بزرگ‌ترین کابوس زندگی‌مان بود؛ ماشین‌ها در خاموشی و سکوت غریبانه‌ای ذوب شدند، همه بودیم، ماشین‌ها هم وسط همین سالن بودند اما انگار برهوت بود. ماشین‌ها خاموش، چاپچی‌ها ساکت، همه کارکنان با خودشان خلوت کرده بودند تا در عالم تنهایی و غصه سیر کنند. آن شب دردناک، روزنامه را لمس نکردیم، اینجا چاپ نشد و در چاپخانه‌های دیگر به چاپ رسید، بعد از بیست و چند سال تنها به خانه بازگشتیم، بدون روزنامه. خدا دیگر این روزها را نیاورد.»
علیرضا شریف‌نایینی، یکی از اپراتورهای باسابقه ماشین چاپ می‌گوید: «این اتفاق در تاریخ حیات روزنامه بی‌سابقه بود. شب‌هایی را به‌خاطر می‌آورم که پای ماشین چاپ از فرط سرما، گونی به پاهای‌مان می‌بستیم. شب‌هایی که سر و روی‌مان با روغن و رنگ آغشته می‌شد.» علیرضا در میان حرف‌هایش کف دستانش را نشان می‌دهد، رد جوهرهای کهنه در میان ترک‌ها لانه کرده، دوباره به گذشته بازمی‌گردد: «روزنامه با عشق و با خون‌دل‌خوردن ٢٦ساله شد. اما با وجود این، هیچ شبی برای‌مان سخت‌تر از همان شب نبود، وقتی چراغ چاپخانه خاموش شد.» آن شبی که در خاطر چاپچی‌ها، زنگار کابوس‌وار گرفته، خیلی دور نیست. چاپچی‌ها می‌گویند: «همین تابستان گذشته اتفاق افتاد.»
طلسم کاغذ
محمد‌حسین خدارحمی، سرپرست یکی از3 ماشین‌های چاپ، خاطرات زمین خاکی را برایمان تعریف می‌کند: «آن روزها نسل قدیمی ماشین‌آلات چاپ در انتهای همین سالن جا خوش کرده بود. واقعا زمین چاپخانه خاکی بود و اطراف‌مان مثل بیابان برهوت. کار سخت بود و طاقت‌فرسا، اما چاپچی‌بودن عشق می‌خواهد. آن روزها پیدا‌کردن کار به سختی الان نبود. به‌راحتی همه ما می‌توانستیم حرفه‌مان را تغییر بدهیم، اما کاغذ طلسم دارد. آدم را مجنون می‌کند و چاپ، محصول این عشق ابدی است.» حسین می‌گوید: حالا ١١سالی می‌شود که سه‌قلوهای میتسوبیشی سلطان این سالن شده‌اند. کار با این ماشین‌های مجهز چاپ لذت‌بخش‌تر است، اما کار چاپ با هر ماشینی استرس، شب‌بیداری، دقت و تجربه نیاز دارد و البته همراه آلودگی صوتی است. رضا مالمیر،‌ رئیس سالن چاپ است. ٢٧سال پیش در نخستین روز کاری‌اش ورق کاغذ را گذاشت روی ریل چاپ. وقتی جوهر روی بوم سفید کاغذ نقش بست و دست‌های آقارضا گرمای چاپ را حس کرد، به قول خودش «آلوده و شیفته این کار» شد. رضا وقتی در مورد سه‌قلوهای میتسوبیشی حرف می‌زند، برق شوق و حیرت نگاهش را پر می‌کند. انگار که تازه این سه ماشین چاپ را دیده یا کشف کرده باشد. اما او از ابتدا با آنها بوده و عجیب است که گذر از همه این سال‌ها عشق و علاقه رضا را نسبت به آنها ذره‌ای کم نکرده است.
اسرار چاپخانه همشهری
«نه». حریف این چاپچی کهنه‌کار نمی‌شوی. هر چه اصرار کنی که اطلاعات خیلی تخصصی این ماشین‌ها به‌کار گزارش روزنامه نمی‌آید، به خرجش نمی‌رود. کنار ماشین شماره یک در میان هیاهوی چرخ‌دنده و نوردها ایستاده و بلند داد می‌زند که صدا به من که در یک‌قدمی‌اش ایستاده‌ام برسد و می‌گوید: «اشکال ندارد برای خودت می‌گویم. روند چاپ این ماشین حیرت‌انگیز است، پشیمان نمی‌شوی از شنیدنش.»
«مشکی، آبی، قرمز، زرد» رضا از اینجا شروع می‌کند که این ٤رنگ اصلی دنیاست و ٤ مخزن روبه‌رو در این دستگاه به‌صورت اتوماتیک از عهده ساخت همه رنگ‌های دنیا برمی‌آیند؛ اول مشکی، بعد آبی و...
اطلاعاتی که مشتاقانه رئیس سالن چاپ می‌دهد، واقعا جذاب است؛ مثلا اینکه روزنامه همشهری روزانه به‌صورت متوسط ٣٥ رل کاغذ مصرف می‌کند که معادل ١٨هزار کیلوگرم است یا به‌عبارتی به اندازه محموله یک کامیون تریلی. یا اینکه سرعت میتسوبیشی‌ها، چاپ ٥٠هزار نسخه در ساعت است و...
به گفته رضا مالمیر، ماشین‌های چاپی که بچه‌های چاپخانه را شیفته خود کرده‌اند، تمام مراحل چاپ را به‌صورت کاملا اتوماتیک انجام می‌دهند: «از تجهیزات مدرنی که این ماشین‌ها از آن بهره‌مند هستند، حرارت‌دادن کاغذ بعد از چاپ به‌منظور از بین بردن بوی نامطبوع جوهر است. روزنامه‌ها بعد از چاپ توسط این ماشین‌ها به‌صورت غیرمستقیم ٧٠٠درجه سانتی‌گراد حرارت‌ می‌بینند و بعد توسط سیستم مجهزی خنک‌شده و همزمان اتو‌کشی می‌شوند. این ماشین‌آلات حتی توانایی تازدن روزنامه و بسته‌بندی روزنامه را در تعداد مختلف دارند.» به گفته رئیس سالن چاپ، این ماشین‌های چاپ هوشمند نیازمند اپراتورهای هوشمند و با‌تجربه‌ای است که بتوانند با اتکا به تجربیات‌شان فرایند پیچیده چاپ را هدایت و طرح‌ریزی کنند. صنعت چاپ پیشرفته شده اما این بدان معنا نیست که ماشین همه‌کاره است و هنوز این روند پیچیده به چاپچی با‌تجربه نیاز دارد: «یک چاپ خوب و حرفه‌ای چاپی است که در آن رنگ‌ها و تصاویر با نسخه الکترونیکی روزنامه روی مانیتور مطابقت داشته باشد. تنظیم رنگ‌ها و کیفیت چاپ حتی در این ماشین‌آلات چاپ پیشرفته نیز به‌عهده چاپچی است و این مسئول چاپ است که به ماشین فرمان می‌دهد.»
نبرد با نورد
چاپچی‌ها وقتی به نقطه خاصی از ماشین شماره یک می‌رسند، بی‌مهر و کم‌رمق می‌شوند. انگار چشم دیدن آن نقطه را ندارند. بچه‌هایی که سانتی‌متر به سانتی‌متر ماشین‌ها را لمس می‌کنند و از حسنات و وجنات آن می‌گویند، حالا می‌خواهند از کنار قسمت پیچیده و شلوغی از ماشین بی‌توجه عبور کنند. آنها تمایلی نشان نمی‌دهند تا در مورد رفتار پررمز‌و‌رازشان حرف بزنند، اما یکی از چاپچی‌ها طاقت نمی‌آورد، با بغض می‌گوید یک شب چشم همه بچه‌های چاپخانه ‌تر شد. لحظات سختی بود. این استوانه‌های بزرگ فلزی که با سرعت سرسام‌آوری در حرکت هستند، نامشان «نورد» است. کاغذ روزنامه از میان صدها نورد حرکت می‌کند تا فرایند چاپ کامل شود، گاهی میان این نوردها تکه کاغذی جا می‌ماند که اگر بیرون آورده نشود، چاپ ناقص می‌شود: «3 سال پیش در چنین شبی چند نورد درگیر تکه‌ای کاغذ شد. اپراتور وقت که چاپچی کهنه‌کاری بود، برای بیرون آوردن کاغذ دست به‌کار شد. آن شب‌، نوردها انگار سر به شورش برداشته بودند و مثل آهن‌ربا دست چاپچی را بلعیدند. همکارمان از هوش رفت و دست او در میان نوردها ماند. این نقطه درست محل حادثه تلخ آن شب است.»
در تارو‌پود الفبا
سه‌قلوهای میتسوبیشی آنقدر شگفت‌انگیز هستند که هر تازه‌واردی را میخکوب می‌کند؛ به‌طوری‌که بخش ابتدایی، مهم و حساس یک چاپخانه از دیده پنهان بماند. لیتوگرافی به زبان ساده قسمتی است که داده‌های الکترونیکی روزنامه در قالب فایل پی‌دی‌اف دریافت و به الگوی چاپ تبدیل می‌شود. به زبان، ساده به‌نظر می‌رسد، اما لیتوگرافی پیچیده و تخصصی است.
محسن کرمی با سابقه ٢٤ساله سکانداری لیتوگرافی چاپخانه همشهری را به‌عهده دارد. خوش‌سخن و باذوق است. می‌گوید: «اینجا هنر را با صنعت آشتی می‌دهیم.»
محسن به همراه ٣اپراتور پلیت‌ستر از قدیمی‌های چاپخانه همشهری هستند. آنها کوله‌باری از خاطرات تلخ و شیرین چاپ در ذهن دارند. اما از نهانخانه ذهن دقیق‌شان، امشب خاطرات شیرین را صید می‌کنند. آقا محسن می‌گوید: «‌قدیم‌ها خیلی از مراحل چاپ، دستی بود. مثلا در همین لیتوگرافی خبری از کامپیوتر و صفحه‌های مغناطیسی نبود. باید عکس‌ها و متون به‌صورت دستی روی الگوی اصلی چاپ نصب می‌شد. این موضوع کار لیتوگرافی را حساس می‌کرد. کافی بود بخشی از یک عکس یا کلمه‌ای از قلم بیفتد. معانی تغییر می‌کرد و سوءتفاهم‌ها پیش می‌آمد و در آخر این موضوع گاهی به توقیف‌شدن یک نشریه ختم می‌شد.
خوشبختانه در روزنامه همشهری چنین اتفاقی رخ نداد اما عاری از اشتباه هم نبودیم. یادم هست در یک نسخه، آگهی پایین صفحه روزنامه برعکس متن بالای روزنامه بود، من در لیتوگرافی آن را برگرداندم تا هماهنگ با صفحه چاپ شود، آگهی چاپ شد. فردایش صاحب آگهی شاکی شد، طراح این آگهی تصمیم گرفته بود برای جلب توجه مخاطبان آگهی‌اش را برعکس چاپ کند اما من بی‌خبر از همه جا آن را به‌صورت معمول الگو کردم و فرستادم برای چاپ. خلاصه این موضوع برای من گران تمام شد.»
 دیگر بچه‌های پلیت‌ستر مثل آقای آیینه‌ساز و ناطقی که بیش از 22سال سابقه کار در چاپخانه همشهری دارند، خاطرات جالبی از لیتوگرافی دارند. با اینکه آنها هیچ مسئولیتی در قبال محتوا و عکس‌ها ندارند، اما علاوه بر اینکه حواس‌شان جمع کار خودشان است، به تیترها و عکس‌ها توجه دارند. آقای آیینه‌ساز می‌گوید یکی از شیرین‌ترین خاطرات او برمی‌گردد به همین 4‌ماه پیش که از دفتر مرکزی روزنامه تقدیرنامه گرفت: «یک حرف در تیتر صفحه یک روزنامه از قلم افتاده بود. حذف آن حرف باعث شده بود که واژه معنایش ناپسند و زننده شود. به‌صورت اتفاقی آن را کشف کردم. همان لحظه با دفتر روزنامه تماس گرفتیم و آنها را درجریان قرار دادیم. خوشبختانه قبل از اینکه آن صفحه به چاپ برسد، تصحیح شد و من تقدیرنامه گرفتم.»
اینطور نیست که بچه‌های چاپخانه کارشان صنعتی باشد و به محتوا توجه نکنند. همه آنها دنبال‌کننده صفحات هستند و هر کدام‌شان با توجه به سلیقه، صفحات خاص روزنامه را دنبال می‌کنند و واو به واو را می‌خوانند. محسن کرمی و رضا مالمیر، سیاسی‌خوان هستند، بچه‌های پلیت‌ستر صفحات اجتماعی و درنگ را دنبال می‌کنند. چاپچی‌ها ورزشی‌خوان هستند ولی علیرضا شریف نایینی صفحه آخر می‌خواند. به همین ترتیب الفبا از ابتدای پیدایش روی صفحات ورودی توسط روزنامه‌نویس‌ها با مصحح‌ها، صفحه‌آراها، لیتوگراف‌ها، چاپچی‌ها و توزیع‌کنندگان همراه است و ریشه دوانده در تاروپود این خانواده بزرگ تا مادامی که به‌دست مخاطبان برسد و جریان‌ها و ماجراهای تازه را رقم زند.
امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد