hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > کرمانشاه|زنگ‌ها برای صبر به صدا درمی‌آید

کرمانشاه|زنگ‌ها برای صبر به صدا درمی‌آید

باوجود نوسازی برخی مدارس تخریب شده، هنوز دانش‌آموزان زیادی بویژه در روستاهای زلزله‌زده کرمانشاه، سال جدید تحصیلی را در کانکس آغاز کردند
همراه با چند خبرنگار، عکاس و فیلمبردار راهی شهر زلزله‌زده سرپل ذهاب می‌شویم. این گروه به همت کمپین «بدسرپرست تنهاتر است» دور هم جمع شده‌اند. کمپین توسط تعدادی از خبرنگاران تشکیل شده و قصد دارد از ظرفیت‌های هنر و رسانه در راه احقاق حقوق کودکان استفاده کند. تاکنون و در سال‌های پیش چند نفر از هنرمندان و بازیگران با حضور در برنامه‌ها و همایش‌های این انجمن مردمی، آنها را در رسیدن به مقاصد خیرخواهانه‌شان یاری کرده‌اند و امسال هم قرعه فال به نام کامبیز دیرباز خورده که به عنوان سخنگوی جدید به میان بچه‌های دبستانی برود. امسال و در شروع سال تحصیلی، اعضای کمپین مدارس چند روستای زلزله‌زده در اطراف سرپل ذهاب را برای این کار انتخاب کرده‌اند. به سرپل ذهاب رفتیم، به میان مردم این شهر زلزله‌زده و روستاهای اطرافش. هدف بچه‌ها و دانش‌آموزان و شرایطشان در سال تحصیلی جدید بود، اما حال و روز مردم زلزله‌زده و روند ساخت و ساز واحدهای مسکونی و زندگی سخت کانکسی آنها هم از نظرمان دور نماند.

شعر زلزله؛ ما با هم میمانیم

کلاسهای مدرسه لقمان واقع در روستای کوییک مجید مختلط هستند و دخترها و پسرهای روستایی کنار هم درس میخوانند. آنها در حیاط صف میبندند و به سمت سالن اجتماعات حرکت میکنند. آقای ناظم از بچهها میخواهد شعر زلزله را بخوانند. صدای فریادشان در کلاس میپیچد: «خوشحال و شاد و خندانیم، قدر ایرانو میدانیم، زلزله سخته، مثل نبرده، اما ما با هم میمانیم. بیایید با هم بسازیم، خونههامون رو پرامید، قوم ما کرده، از همه بُرده، پس بیایید با هم باشیم.»

شعر برای من و دوستانم که از تهران آمدهایم تازگی دارد. در این کلاس چیزهای جدیدی از بچهها یاد میگیریم. این که میشود از پنجرهای کودکانه به اتفاقات تلخ نگاه کرد و همچنان امیدوار ماند.

کامبیز دیرباز از کودکان میخواهد برای بقیه خاطره بگویند و جایزه بگیرند. یک نفر از پسرها که سرش را با نمره 4 تراشیده جلو میآید و آماده خاطرهگویی میشود. حدس میزنم خاطرهاش راجع به آن روز تلخ واقعه باشد. متاسفانه حدسم درست است. کابوس شوم شامگاه 21 آبان 96 آنچنان پررنگ در ذهن بچهها حک شده که هیچ چیز دیگری نمیتواند جایش را بگیرد: «آقا اجازه! اول پسلرزه اومد، بعدش آسمون قرمز شد، من داشتم مشقام رو مینوشتم. صدای سوت اومد، من سرم گیج رفت، دیگه نفهمیدم چی شد، بلند شدم دیدم بیرون خونه هستیم و کمر بابام شکسته». دیرباز مردد است که سوالش را بپرسد یا نه. چند بار حرفش را زیر لب مزمزه میکند: «الان حال پدرت خوبه؟» پسرک منتظر است که سوال و جواب تمام شود و زودتر جایزهاش را بگیرد: «آقا اجازه! حالش خوبه، الان میتونه راه بره.» همگی نفس راحتی میکشیم و خدا را شکر میکنیم که سایه پدر هنوز بر سر این بچه هست.

هوای هموطنان خودتان را داشته باشید

دیرباز برای بچهها صحبت میکند: «بچهها! هیچ کشوری نیست که از خطر زلزله در امان باشه. شما خوشحال باشین که قراره برای شما خونههای محکمی بسازن. اگه دوباره زلزله بیاد دیگه زورش به خونههای شما نمیرسه. قدر این مدرسه جدیدتون رو هم بدونین. چون دونهبهدونه آجرش با عشق روی هم گذاشته شده. من مطمئن هستم همگی در آینده آدمهای موفقی میشین. شما اگه از این مدرسه به جایی رسیدید هوای هموطنان خودتان را داشته باشین.»

بچههای کمپین «بدسرپرست تنهاتر است» از تهران برای دانشآموزان تعدادی دفتر نقاشی و جامدادی و کتاب آوردهاند. کتابها را به کودکان میسپارند تا در کتابخانه مدرسه بگذارند. پس از تقدیم هدایا نوبت به زدن زنگ مدرسه میرسد. آقای ناظم توضیح میدهد زنگ مدرسه خراب شده. دیرباز از او میخواهد چکشی با خودش بیاورد. چکش را با قدرت تمام به ستون فولادی میکوبد و به صورت نمادین زنگ مدرسه را میزند. کودکان دبستانی نمیتوانند جلوی خندهشان را بگیرند.

دانشآموزان روستای کوییکمجید، اول مهر را در مدرسهای آغاز کردهاند که زخمهایش ترمیم شده، اگرچه دور تا دور حیاط را نخاله و آوار محاصره کرده؛ ولی دیوارها و پنجرهها و کلاسها بازسازی شده و نو نوار هستند. در روستاهای دیگر اما در روی پاشنه دیگری میچرخد، به طور مثال دانشآموزان روستای شنغال خالدی همچنان منتظرند میز و نیمکتشان داخل چاردیواری کانکس جای بگیرد.

دامداری شغلی که دیگر نیست

مسجدی که تازه ساختهشده نشان میدهد به روستای شنغال خالدی رسیدهایم. این مسجد بزرگترین و نوسازترین ساختمان روستاست که در میان تعدادی کانکس و چند واحد مسکونی نیمهساخته خودنمایی میکند. خانمی خیر از تهران برای بچههای مدرسه کیف نو آورده. صندوقعقب سمندش را باز کرده و کیفها را یکی یکی به بچههایی که در صف ایستادهاند هدیه میدهد.

روستای شنغال خالدی که در دامنه کوه واقع شده فاصله زیادی با مرزهای غربی ندارد. شغل بیشتر مردم کشاورزی و دامداری است. زلزله به دامها هم رحم نکرده، اکثر مردم دیگر دامی ندارند که با آن امرار معاش کنند. دامها یا زیر آوار ماندهاند یا از گرسنگی تلف شدهاند.

کشاورزها نسبت به دامدارها وضع بهتری دارند، آنها در مزارع خود خیار و بلال میکارند و از این راه نان درمیآورند.

توقف ساخت و ساز در مرحله سفتکاری

کامبیز دیرباز میخواهد محل واقعی آن عکس معروف را در شهر سرپل ذهاب ببیند؛ همان خانهای که بچهها در آن جشن تولد گرفته بودند. به محله فولادی میرویم، جایی که بیشترین خسارت را از زلزلهدیده است. ساختمانهای نیمهکاره به حال خود رها شدهاند، مثل دوندگانی که همه از یک نقطه شروع کرده و هر کدام در یک جای مسیر خسته شده و بریدهاند. یکی در مرحله فوندانسیون است، دیگری به اسکلت رسیده و آن یکی در مرحله دیوارچینی متوقف شده است.

برخی پیمانکاران کار ساخت و ساز را نصفه نیمه رها کرده و رفتهاند، چون با شرایط جدید و قراردادهای قدیم کار کردن برایشان بهصرفه نیست. وام مسکن را برخی از زلزلهزدهها دریافت کرده و برخی هنوز هم در صف انتظار هستند. «همین قدرش رو تونستیم بسازیم. برای بقیه‌‌اش پول نداریم.»، این جمله را زن کهنسالی میگوید که چهره آفتاب سوختهای دارد. نامش گلاره است. از دولت بابت اجرای مرحله آواربرداری تشکر میکند؛ ولی گلایهاش این است که با 40 میلیون یا 50 میلیون تومان کسی نمیتواند خانه بسازد. قیمت آهن و سیمان و آجر چند برابر شده و همین نکته کار تکمیل خانههای نیمهکاره را دشوار کرده است، ضمن اینکه همسر او بیکار است و توان برگرداندن همین میزان وام دریافتی را هم ندارد. گلاره خانم فعلا در کانکس زندگی میکند تا ببیند در آینده تقدیرش چگونه رقم میخورد.

آنقدر سوژههای عجیب و غریب جلوی چشممان سبز میشود که یادمان میرود قرار بود نشانی خانه آن عکس جشن تولدی را پیدا کنیم.

زندگی زیر پوست کانکس

ساکنان محله فولادی نسبت به دیگر نقاط شهر سرپل ذهاب اوضاع بهتری دارند. بیشترشان در مجموعهای جمع شدهاند که شهرک احسان نام گرفته. شهرکی سفیدرنگ که کانکسهایش با نظم و ترتیب کنار هم چیده شدهاند. برای کانکسها انواع کاربریها را تعریف کردهاند. یک کانکس تبدیل به سرویس بهداشتی و حمام شده و دیگری تبدیل به سوپرمارکت. خاله زهرا که مربی مهدکودک است، در یکی از کانکسها صبح تا ظهر از کودکان نگهداری میکند. کانکس نقش قرص مسکن را دارد. از آوارگی بهتر است؛ ولی چاره کار نیست. سعید، جوان سیه چرده ساکن منطقه فولادی هم گرمای کانکس را تجربه کرده و هم سرمایش را: «در فصل زمستون مردم برای ما بخاری برقی خریدن. وقتی تابستون شد هم به ما کولر دادند، ولی خیلی از کانکسها کولر ندارند. داخلشون که میشی انگار رفتی در سونای خشک. تخممرغ در اون هوا آب پز میشه. کلا زندگی در یه جای تنگ مشکلات خودش رو داره. سقف کانکس خیلی کوتاهه. آدم احساس میکنه توی یک اتاق زندانی شده.»

سعید راست میگوید، ماندن در کانکس برای طولانیمدت مشکل است، برای همین زندگی مردم به شعاع چند متر اطراف کانکس کشیده شده. برخی چند مبل و صندلی کنار کانکس گذاشتهاند که هر وقت دلشان گرفت رویش بنشینند و از لابهلای اسکلتهای فلزی اطراف به آسمان خیره بشوند. تشتهای رختشویی کنار بیشتر کانکسها جا خوش کردهاند. هر جا دو تا میله و درخت بوده، به آن طنابی آویزان کردهاند تا رختها را رویش آویزان کنند.

هنرمندی خوش‌‌ذوق روی کانکسها را نقاشی کرده تا به فضای سفید و خاکستری محله فولادی اندکی رنگ و روشنایی ببخشد. بین چهرههای نقاشیشده، جواد خیابانی و علی دایی را میشناسم.

چند نفر از اهالی شهرک از آمدن کامبیز دیرباز خبردار میشوند. دسته جمعی سر خیابان میآیند تا با او عکس سلفی بگیرند. از تماشای او چندان تعجب نمیکنند، چون به رفت و آمد هنرمندان در این منطقه عادت کردهاند.

ترس از تکرار خاطره زلزله

ورودی شهر سرپل ذهاب با کانکس آغاز میشود. کانکسها در دو طرف جاده پراکنده شدهاند. حتی آنها که خانهشان آسیب کمی دیده هم ترجیح میدهند در کانکس زندگی کنند. زلزله و پسلرزه دست از سر مردم شهر برنمیدارد. مردم از ترس پسلرزه و ریزش خانههای مصدوم به کانکس پناه آوردهاند. مردم از تکرار خاطره آن شب شوم میترسند. بویژه از وقتی فهمیدهاند چند هفته پیش در ثلاث باباجانی زلزلهای جدید آمده و خانههای نوساز را خراب کرده است.

پیدا کردن مکان خالی برای استقرار کانکس کار آسانی نیست. کانکس را باید در جایی مستقر کرد که اطرافش ساختمان مخروبه نباشد. مردم میترسند دوباره زلزلهای بیاید و باقیمانده بنای مخروبه بر سر کانکسها آوار شود.

ساخت و ساز لاکپشتی

ساخت و ساز در روستاها سرعت بیشتری نسبت به شهرها دارد. برخی نهادهای خیریه مثل موسسه عطا، ماموریت خانهسازی برای کل یک روستا را تقبل کردهاند.

در شهرها ساخت واحد مسکونی باید در همان مکان قبلی صورت پذیرد، اما در روستا زمین فراوان است و میشود خانه را به مکان دیگری منتقل کرد.

با این حال مردمان زلزلهزده و نیکوکارانی که مشکلات را از نزدیک لمس کردهاند، نسبت به آینده خوشبین نیستند. از چند نفر درباره مدت زمان ساخت خانهها میپرسم. معتقدند بیشتر مردم شهر سرپل ذهاب به این زودیها خانهدار نخواهند شد، چرا که فرآیند ساخت و ساز یا با سرعت لاکپشتی پیش میرود یا کلا متوقف شده. خوشبینترینشان تخمین میزند خانهدار کردن مردم حداقل ده سال طول بکشد، مگر اینکه معجزهای اتفاق بیفتد. او از مردم و رسانهها میخواهد نگذارند گرد فراموشی بر چهره این منطقه زلزلهزده بنشیند.

امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد