hamburger menu
search

redvid esle

redvid esle

رویداد ایران > رویداد > اجتماعی > کابوس چوبه دار ر ا می‌بینم

کابوس چوبه دار ر ا می‌بینم

شهرام 46 سال دارد و به دليل قتل زن جواني در انتظار حکم دادگاه است. خانواده‌اش او را ترک کرده‌اند و فقط یکی از دخترانش به ملاقتش می‌آید.او پشیمان از گذشته و رفتارهای اشتباهش است. می‌خواهیم داستان زندگی‌اش را تعریف کند،
سرش را به زیر می‌اندازد و می‌گوید:«شغل و زندگی خوبی داشتم. دو دختر 18 و 22 ساله دارم که آن‌ها را از جانم هم بیشتر دوست دارم ولی نمی‌دانم چرا یک‌باره مسیر زندگی‌ام عوض شد.سال گذشته بود؛ روز28 آذر. هنوز این روز لعنتی را در ذهنم مرور می‌کنم، چند عکس در اینستاگرام زندگی‌ام را به تباهی کشاند. ای کاش هیچ‌وقت به آن لایک‌ها توجه نمی‌کردم.
ماجرا چه بود؟
چند مدتی بود هر عکس و پستی را که توی اینستاگرام می‌گذاشتم، زن ناشناسی آن‌ها را لایک می‌کرد. بعد از مدتی برایم پيام فرستاد که چه عکس‌های خوبی داری و من ناخواسته جواب دادم. بعد سوالات دیگری پرسید. بعد از چند روز به بهانه دیگری یک ساعتی با من چت کرد و آشنایی‌ من با این زن که «لیلی» نام داشت، آغاز شد.
لیلی به دروغ به من گفت که چند سال پیش از شوهرش جدا شده است. می‌‌گفت شوهرش با او بدرفتاری می‌کرده. یک هفته از آشنایی‌مان نگذشته بود که اصرار کرد مرا ببیند؛‌ البته من هم دوست داشتم ببینم کسی که به من اظهار علاقه می‌کند، چه کسی است و چه خصوصیاتی دارد.
بعد چه شد؟
قرار گذاشتیم و يكدیگر را دیديم. من با دیدن این زن و اظهار علاقه‌اش احساس‌کردم دوباره برگشته‌ام به دوران جوانی؛ خیلی هوایی شده بودم و انگار نه انگار که زن و بچه داشتم.
زن و بچه‌ات به رفتارهایت مشکوک نمی‌شدند؟
گوشی را از دست خانواده‌ام پنهان می‌کردم تا بویی از این رابطه نبرند. روز به روز به لیلی نزدیک‌تر می‌شدم و از خانواده‌ام دور.
لیلی اهل تهران بود؟
نه؛ او اهل اهواز و ساکن آنجا بود. به‌خاطر من از شهرشان به تهران آمد و برایش خانه‌ای نزدیکی‌های خانه خودمان گرفتم.
چه زمانی طلاق گرفتی؟
هفته‌ای دو يا سه شب به خانه نمی‌آمدم و با لیلی بودم؛ همسرم کم‌کم به من مشکوک شد و نمی‌دانم از کجا فهمید که من با او ارتباط دارم. کارمان به دعوا و دادگاه کشید و وقتی به خودم آمدم که او طلاق گرفته و همراه دخترانم خانه را ترک کرده بود. آن‌قدر در این باتلاق فرو رفته بودم که حواسم به هیچ چیز نبود و فقط به لیلی فکر می‌کردم.
کی فهمیدی که لیلی شوهر دارد؟
پس از چند ماه متوجه شدم لیلی به من دروغ گفته و شوهر و پسری15 ساله دارد. خیلی تعجب کردم و می‌خواستم به رابطه‌مان پایان بدهم ولی نه من می‌توانستم نه او.
چه شد که با لیلی اختلاف پیدا کردی؟
وضعیت بدی داشتم نه درست و حسابی سرکار می‌رفتم و نه می‌توانستم روی زندگی جدید و جهنمی‌ام تمرکز داشته باشم. هنوز یک‌ماه از فاش شدن راز متاهل بودن لیلی نگذشته بود که اختلافات‌مان آغاز شد و هر روز جنگ و دعوا داشتیم.
برای چه او را به قتل رساندی؟
من از او می‌خواستم از شوهرش طلاق بگیرد و با من ازدواج کند ولی او قبول نمی‌کرد تا اینکه چند هفته پیش سر بساط مشروب باهم درگیر شدیم. می‌خواستم از خانه بیرون بزنم ولی او لباسم را از پشت گرفته بودم و رهایم نمی‌کرد. عصبانی شدم و ضربه‌ای به او زدم. او عقب عقب رفت و افتاد روی زمین و سرش به جاکفشی خورد. چند لحظه بعد دیدم همه جا پر از خون شد. هر چقدر صدایش زدم جواب نمی‌داد. وقتی سرم را روی سینه‌اش گذاشتم تا صدای قلبش را بشنوم، متوجه شدم او از دنیا رفته است.
چطور دستگیر شدی؟
هر جایی را که تصور می‌کردم اثر انگشتم مانده باشد، پاک کردم. سریع خانه لیلی را ترک کردم و به خانه‌ام رفتم. چند روزی از شدت عذاب وجدان تصمیم گرفتم خودم را به پلیس معرفی کنم ولی جراتش را نداشتم، به این دلیل که می‌ترسیدم دخترانم بفهمند پدرشان دست به چه کاری زده‌ است. سه روز بعد از این ماجرا پلیس مرا دستگیر کرد و روزهای اول بازجویی از ترس بی‌آبرو شدن دروغ می‌گفتم ولی مدارک پلیس آن‌قدر محکم بود که چاره‌ای جز بیان حقیقت نداشتم. هر چه بود برای‌شان تعریف کردم.
از خانواده‌ات چه کسی برای ملاقات می‌آید؟
فقط دختر کوچکم برای ملاقات می‌آید. تا به حال سه بار برای دیدنم آمده ولی از شرم و خجالت نمی‌توانم به چشم‌هایش نگاه کنم. یک‌بار از من پرسید بابا این چه کاری بود که کردی؟ از خجالت زیر گریه زدم.
الان که زندان هستی به چه چیزی فکر می‌کنی؟
تازه می‌فهمم در طول این یک‌سال چه کارهایی انجام داده‌ام؛ به‌خاطر اشتباهات احمقانه زندگی‌ام را از دست دادم و بدتر از آن دست به قتل زدم.
چه حکمی برایت صادر شده؟
از بازپرسی برایم قرار مجرمیت صادر شده و هنوز دادگاهی برای رسیدگی به پرونده‌ام تشکیل نشده است. فکر کنم برایم حکم قصاص صادر کنند.
از چه چیزی می‌ترسی؟
از چوبه دار.
فکر می‌کنی خانواده مقتول رضایت بدهند؟
نمی‌دانم. شنیده‌ام که رضایت نمی‌دهند.
امتیاز: 0 (از 0 رأی )
نظرشما
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود
نظرهای دیگران
نظری وجود ندارد. شما اولین نفری باشید که نظر می دهد