این خشونت، از دیوارههای نهاد خانواده عبور میکند، به داخل خانهها نفوذ و اعضای خانواده را درگیر میکند. دراینمیان، آسیبپذیری کودکان بیش از دیگران است. کودک، به سن رفتن به مدرسه میرسد؛ مدرسهای که انتظار میرود نه فقط به کودک بلکه به والدین برای کنترل خشمشان آموزش دهد. اما در عمل، در مدرسه نیز به شکلهای مختلف شاهد بازتولید خشونت
هستیم.
گام نخست، انتخاب مدرسه است. در نظام آموزشی، ما انواع مدرسه را راهاندازی کردهایم: برای پولدارهای باهوش یک مدرسه، برای پولدارهای کمهوش یک مدرسه، برای بیپولها یک مدرسه، برای آنها که مشکل جسمیحرکتی دارند یک مدرسه، برای تیزهوشان یک مدرسه،... . آن وقت کودک ما خودش را با بچه همسایه، دوست و آشنا مقایسه میکند و نابرابری میبیند. میبیند امکاناتی که او در مدرسه دارد، کمتر است، بدون اینکه دلیلش را بفهمد.
ماجرا به انتخاب مدرسه ختم نمیشود. در هر مدرسه و در هر کلاس نیز شاهد بروز رفتارهایی پذیرفتهشده، اما اشتباه ازسوی نظام آموزشی هستیم که باز هم منجر به بازتولید خشونت میشود. در یک کلاس ٣٠نفره، چند دانشآموز را که در زمینهای خاص دارای برتری هستند، انتخاب میکنیم و اسمشان را میگذاریم شاگرد اول، دوم و سوم. اسمشان را هم روی در و دیوار مدرسه میچسبانیم، با این زیرنویس: «گلهای مدرسه فلان». همهاش همین چند نفر را تشویق میکنیم، درحالیکه از شناسایی و تقویت استعدادهای آن ٢٧نفر دیگر غافلایم. درک اینکه چون کودک دیگر در فلان درس بهتر بوده، موردتشویق قرار میگیرد و منِ نوعی قرار نمیگیرم، نیازمند داشتن حدی از توانایی و قدرت استدلال عقلی است که در دوره ابتدایی وجود ندارد.
اصلا شاید در یک دانشآموز، استعداد جسمی و حرکتی شاخص باشد. باید به او، همانقدر بها داد که به یک دانشآموز با استعداد ریاضی. مقایسه دانشآموزان با یکدیگر، یک اشتباه پذیرفتهشده است که از قضا مدارس و والدین به آن مفتخر نیز هستند. این رفتار هم به ضرر دانشآموزانِ موردتوجه است و هم آنها که در مدرسه مورد کمتوجهی قرار میگیرند. بدیهی است که گروه دوم از مدرسه فراری و بیزار میشوند؛ و اما درباره گروه نخست، از کودکی به آنها گفتهایم تو دست به سیاه و سفید نزن و فقط نمره ٢٠ بگیر. کودک، رفتهرفته بزرگتر میشود و چون بیشترین تشویقها را در مدرسه میبیند، از حضور در عرصههای عمومی امتناع میکند. در بهترین دانشگاه قبول و با بهترین نمرات فارغالتحصیل میشود.
آنوقت وارد جامعه میشود و میبیند درزمینههای مختلف مثل برقراری ارتباط ناموفق است. مشاهده میکند که در محل کار، با اینکه او بهتر کار میکند، همکارش که بهتر توانسته با زیردست و مافوق خود ارتباط بگیرد و تواناییهای متنوعتری دارد، ارتقا میگیرد. یکی از نتایج محتمل این شرایط، حس سرخوردگی، تبعیض و پدیده فرار مغزهاست.
درنتیجه میبینید مدرسهای که قرار بود به بچهها کمک کند تفاوتهایشان را بپذیرند و زندگی خوب درکنار یکدیگر را یاد بگیرند، خود موجب تشدید نابرابریها میشود و همانطورکه پیش از این اشاره شد، تهمایه خشمها و خشونتها، همین نابرابریهاست.
یادمان باشد که خشم همیشه بروز بیرونی ندارد. در بسیاری از مواقع، فرد در مواجهه با این نابرابریها، درون خود و به خود خشونت را بروز میدهد، همان چیزی که در عموم به آن «خودخوری» گفته میشود.
کوتاهسخن اینکه نظام آموزشی دربرابر نابرابریها و خشونتها مسئول است و ایفای این مسئولیت را باید از او مطالبه کرد. هم باید مطالبه کرد و هم در انجام این وظیفه خطیر به او کمک کرد. نمیشود همه، اعم از دستگاههای اجرایی، کارشناسان، والدین و رسانهها، خود را کنار بکشیم و درضمن، انتظار عملکرد ایدهآل از آموزشوپرورش را داشته باشیم.
حمید محمدی/پژوهشگر تعلیم و تربیت
خشونت در مدارس بازتولید میشود
سر این موضوع توافق داریم که خشونت، یک آسیب اجتماعی است و درونمایهای از جنس خشم دارد. ریشه خشونت به نابرابریها بهویژه از نوع اقتصادیاش برمیگردد که خود، زمینهساز ایجاد نابرابریهای اجتماعی و... نیز میشود.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران